گفته بودم که این روزهای ایرانِ ما بیش از گذشته به دعوای حیدری و نعمتی می گذرد. که بیش از گذشته گسست و دفع دو قطب مخالف در بین ما معنا پیدا کرده و بیش از گذشته رفتارهای قبیله ای ما عیان شده و این به اصطلاح «توده ای» شدن ما به سطح آمده است. هر روز در چنین جامعه ای زندگی می کنیم و دیگر جای تعجب ندارد رفتارهای پرخاشگرانه و برداشت های سیاسی متوهمانه. دیگر حتی نمی توان از توهین ها برآشفت که بعد از مدتی صدای ناکوک شان در گوش ات عادی می شوند. در این اوضاع می شود تنها نگران بود. از آینده ای که حاصل این حرکت توده ای است. حرکتی که خاص یک جناح سیاسی نیست و هر دو جناح تعریف شده ی کلاسیک در ایران و مخالفین و معارضین هم به این عارضه گرفتارند. روی سخنم با مثلاً حسین شریعتمداری و سعید حجاریان و امثالهم نیست که آنها به کارشان مشغولند. این بحث حتی به کسانی که کار حزبی می کنند و به لحاظ اجتماعی- سیاسی کنشگرند هم کاری ندارد که در یک تشکیلات منجسم، اعضا باید که بر سر یک موضوع اصلی توافق داشته باشند و وحدت رویه اختیار کنند. بلکه روی سخنم خودمان را نشانه می گیرد. مردمان عادی که عضوِ اسمی دسته و گروهی نیستند و برای سیاست زندگی نمی کنند و این سیاست است که لاجرم در مواقعی به سراغشان می آید تا آنها را به راهی که مد نظرش است هدایت کند. در این میان وقتی فردیتی ساخته نشده باشد، وقتی که اصلاً انسان به معنای واحد وجهی نداشته باشد، آن منافع سیاسیِ اجتناب ناپذیرِ حاکمان، ما آدم های معمولی را به جان هم می اندازد. زمین بازی ما می شود میدان فوتبال و ما تیفوسی های دو آتشه، فرای هر منطقی در پی کسب پیروزی فریاد می کشیم. هر روز در پی آنیم تا به الگوهایی متوسل شویم و ببینیم آنها چه می گویند و چه اعتقادی دارند تا از فکر چه باید کرد و گفت خود را برهانیم که همرنگ جماعت شدن لقمه ی راحت الحلقومی است برای گذران عمر. در این حالت است که هر یک از من و شما یک توده هستیم نه یک فرد خاص که می تواند آزادانه انتخاب کند و مسئولیت انتخابش را بر عهده بگیرد. همین است که روزی برای حاتمی کیا بدون در نظر گرفتن سینمایش هورا می کشیم و روزی دیگر او را فریب خورده و در دامن فتنه افتاده می دانیم و فردایش او دوباره می شود سرباز وطن. همین است که اگر کسی در دیدگان ما در جایگاه دشمن تعریف شد، آنقدر با او دشمنی می کنیم که خبر مرگش برایمان پیروزی می شود. آنقدر با اسلوب جا افتاده کیهان ( بازهم بحثم حسین شریعتمداری نیست و نظرم تعبیر کیهان نویسی و کیهان اندیشی است و دو جناح موافق و مخالف را در برمی گیرد و قطعا ریشه دارتر از روزنامه کیهان است) او را زجر می دهیم تا دلمان خنک شود که اینجا همه چیز همان طرفداری دوآتشه است. برای قبیله ی ما دشمن، تنها دشمن است و جایگاه دیگری ندارد و نمی توان در هیچ عرصه دیگری به جز آن عرصه ی مورد اختلاف با او همدل بود. او نه در جایگاه پدر می تواند باشد و نه در جایگاه مادر که او اصلا ً پدر و مادری هم ندارد، او اصلاً حق نفس کشیدن ندارد و تنها خصلت او دشمن بودنش است. این شده مشی این روزهای ما. مایی که از رسانه های دولتی یا در مقابل آن رسانه های ماهواره ای همین را طلب می کنیم و اگر به اندازه ی ما دو آتشه نباشند در شبکه های اجتماعی هشتگ ما دیگر این را نمی بینیم یا فلان را نمی خریم، می زنیم. می گوییم باید فلانی بر زبان بیاورد که با ماست تا شاید رحمی کنیم. بر زبان آوردن هم کافی نیست باید که جار بزند و اگر نکرد بر ماست. قاتل است. قاچاقچی است. انسان نیست. فکر روشنی ندارد، خودفروخته است. ادا در می آورد. بی سواد است. دزد است. بی دین است. متعصب است. جاسوس است. داعشی است. تجسمِ جرج سوروس است. جنایتکار است. مزدور است. وطن فروش است و اصلاً این را که می بینی بدل است. اصلش نیست. همه ی این افکار را به خودمان غالب می کنیم و از آن بدتر می پرستیم. عقیده پرست شده ایم. همه چیز برایمان مقدس است یا برای آنکه نشان دهیم هیچ چیز مقدس نیست آنقدر در توهین افراط می کنیم تا خیالمان راحت شود.
می دانستم که روزهای ایرانِ ما این گونه می گذرد و پاسخم به توهین هایی که می شود، سکوت است. اما قصد نوشتن این یادداشت از نقدِ«سلام بر ابراهیم» نشات گرفت و هدف آن نه فقط پاسخی به نقد ایشان است که فرای آن احترام گذاشتن به قلم و نقدی است که از اندیشه ی یک فرد برآمده و می تواند آغازگرِ یک مباحثه ی عقلانی باشد. نقدی به دور از حب و بغض رایج که می توان با آن مخالفت کرد اما شمشیر نکشید.
این نوشته در پی آن است تا طبقِ تقسیم بندی مشابه با نگارنده ی متن «سلام بر ابراهیم» به بحث در موارد ذکر شده بپردازد و حالا که از شخصیت ابراهیم حاتمی کیا سخن به میان آمده، فرای سینما، از او نیز مفصل سخن بگوید:
1- از آتش ابراهیم
مهمترین اتفاق سینمایی آن اختتامیه ی خنثی و بی سلیقه بی گمان ابراهیم حاتمی کیا بود. او همیشه نقش اول را دارد. عکس اوست که هنگام اکران فیلم هایش روی روزنامه ها و پوسترها نقش می بندد. حاتمی کیا از این حیث با مسعود کیمیایی قابل مقایسه است. هر دو قهرمانِ فیلم های خودشانند. آدم هایی می سازند از جنس خودشان. با خصلت های خودشان. به لحاظ سینمایی آنها متعلق به ژانر وسترن اند. قهرمان هایی که جدا از دیگران همچنان می جنگند. فریاد می زنند. احساساتی می شوند. قانونی را قبول ندارند، پای اعتقادشان می ایستند و جدا از اینکه هر دو این اواخر فیلم های بدی می سازند اما آنها هنوز می توانند جوری ماشه را بچکانند که کارساز باشد.
وقتی ابراهیم حاتمی کیا پشت آن میکروفن قرار گرفت و آتش به پا کرد، وقتی از همه شکایت کرد و به خدا پناه برد، وقتی با عصبانیت از اشک های قاسم سلیمانی گفت و با جایزه اش و چشم هایی که به زمین دوخته بود از روی سن رفت، نه تنها از این نمایش حاتمی کیا احساس بدی نکردم که برعکس دوست داشتم تا در میان مجلسِ محافظه کاران که همه از دوستی های دروغین می گفتند و مراسمی که سعی داشت همه را راضی به خانه روانه کند، یکی به سینما پناه ببرد و نقش قهرمانی را به خود بگیرد که این دورهمیِ گول زننده را به هم می ریزد و به راستی در آن جمع از چه کسی می شد این توقع را داشت؟ این حاتمی کیایی بود که می شناختم و درکش می کردم نه اینکه با حرف هایش موافق باشم اما از این که او آنجا، روی سن، خودش بود صادقانه بگویم لذت هم بردم. نقد حرف های پر ایرادش بماند برای بعد. به نظرم تنها نقطه ی وصلِ حاتمی کیا با سینما در این جشنواره، همین جا بود.
2- از توقعات منتقدین
نقد، در اصل نه کسوت می شناسد و نه اسطوره. اگرچه در فرهنگ ایرانی حدی از احترام در نقد نویسی رعایت می شود اما در دنیای غرب جور دیگری است. نقد در آنجا تیغ برنده تری دارد و منتقد ابایی ندارد تا از عبارات غیر متعارف برای کمک به بیان بهتر حرفش استفاده کند. مثلاً بدون هیچ مقایسه ای می توان به نقد راک هادسون اشاره کرد. او وقتی ادیسه ی فضایی کوبریک را دید، نوشت: ” حتی سگ من می تواند بهتر از کوبریک به هنر کثافت بزند” حالا این را مقایسه کنید با جریان نقد در ایران. اگر شبیه چنین چیزی خدای نکرده گفته یا نوشته شود کارگردانان وطنی به همه مراجع قانونی شکایت می کنند و توده های طرفدار هم در شبکه های اجتماعی و روزنامه ها و سایت ها، منتقد را به صلابه می کشند که واحسرتا و چنین و چنان. البته که دوباره اشاره می شود زمینه های فرهنگی ایران با دنیای غرب متفاوت است و این را منتقدین هم خوب می دانند اما نقدی که اینجا در بوق و کرنا می شود و فضیلت محسوب می شود، تعبیر اشتباه ِ«نقد منصفانه» است. شیر بی یال و دُمی که اصلاً معنا ندارد. نقدی که در آن خوبی و بدی به یک میزان گفته شده باشد و در کلامی دیگر نقدی که خنثی باشد. چنین نقدی همان بهتر که نوشته نشود. نقد باید که تاثیرگذار باشد. نقد باید مابین اثر و بازتاب آن در نگاه مخاطب قرار گیرد و دنیایی مستقل بسازد. دنیایی که مولفه هایش دست منتقد است.
حالا باید دوباره برگردیم به نقد فیلم «به وقت شام». باید دید در یادداشت پتریکور و آن طور که نگارنده ی «سلام بر ابراهیم» اشاره کرده نقد امیر قادری (که البته باید اشاره کرد برخلاف نظر نگارنده آن متن،یادداشت پتریکور بدون خواندن متن امیر قادری نوشته شده) و صحبت های نیما حسنی نسب در شبکه دو آیا توهینی به ابراهیم حاتمی کیا صورت گرفته است؟ آیا می شود بدون آنکه همه را متصل به یک منبع لایزال مالی دانست،جور دیگری هم به ماجرا نگاه کرد که هم سینمایی باشد و هم تخصصی تر؟
از نظرِ این سه نقد (و بسیاری دیگر) فیلمِ «به وقت شام» فیلمِ بدی است. فیلمی که اتفاقاً بسیار تلاش کرده تا فیلم خوبی باشد اما نتیجه اش فیلمی تلف شده است. فیلمی که قرار بوده بگریاند اما می خنداند و اتفاقاً این فیلم را حاتمی کیایی ساخته که توقع از او بالا بوده یعنی که پیش تر حدی از شعور و فهم و درک زیباشناسانه از خود نشان داده بوده که از او توقع نمی رفته چنین اثر سطح پایینی تولید کند. پس نقدی که صورت گرفته تماماً متوجه اثر است. اگر تخفیف و تحقیری هست هم متوجه اثر است کمااینکه در فیلم آژانس شیشه ای اگر تعریفی از اثر می شود هم متوجه خود اثر است نه ابراهیم حاتمی کیا و این آنقدر واضح است که دیگر منتقدین لازم نیست اول و آخر نوشته شان تذکر و تکمله بنویسند و این امر را بازگو کنند. اگر در این نقدها بحث زی مووی مطرح می شود، اگر با چوبین مقایسه می شود و اگر وجه کمیک فیلم بزرگنمایی می شود همه در گفتمان سینمایی مربوط به فیلم معنا پیدا می کنند و برای بیان علت بدی است. کودکانه بودن بخش زیادی از فیلم را چطور می توان بیان کرد؟ آیا «زی مووی» فحش و توهین است و بیرون از گفتمان سینمایی؟ چرا و با چه منطقی فیلمی از ابراهیم حاتمی کیا نمی تواند وجهی از زی مووی ها را داشته باشد؟ در توضیح دوباره باید گفت که زی مووی ها فیلم هایی بودند که در دهه 60 و 70 با بودجه بسیار کم ساخته می شدند و بیشتر جنبه وقتپرکنی یا تجاری داشتند. زیمووی ها پر از خطاهای فاحش فنی و سرهمبندیهای پیاپی بودند و از فرط داشتن این صحنه ها جذاب می شدند. اینطور نبود که سازندگان آنها بخواهند که فیلم بدی بسازند. آنها ایده هایی داشتند که فکر می کردند شاهکار است اما در اجرا آنقدر بد از آب در می آمد که موجب خنده ی مخاطبان می شد. جنبه هنری این فیلمها در میزان کار نابلدی شان بود این فیلم ها پر بود از صحنههای اکشن و پر ضد و خورد و شخصیت های مختلف از زامبی ها گرفته تا سیاهی لشکرهایی که دیالوگ یادشان می رفت. حالا بماند که بعدها بسیاری از همین فیلم ها فیلم های کالتی شدند که سینه فیل ها از دیدن چند باره آنها و این حجم از کارنابلدی لذت می بردند.
حالا مقایسه این زی مووی ها با فیلم «به وقت شام» برای بیان اینکه چگونه این فیلم جنبه کمیک پیدا کرده و به ضد خود تبدیل شده، آیا توهین است؟ اگر همان مقدار تلاشی که خالقان برونکا کرده اند تا شخصیت بدشان را در دنیایی کودکانه خلق کنند را در فیلمی جدی ببینیم آیا باید گفت که با فیلم خوبی طرف هستیم؟
نقد باید تلاش کند تا علت بدی و خوبی را در یک چارچوب سینمایی در دنیای مستقلی که خود خلق می کند با تعابیری که منظورش را بهتر می رساند توضیح دهد. در مقابل کارگردان می تواند اُف که سهل است، به صورت منتقدان تف کند اما نباید توقع داشته باشد از فیلمی که بهتر بود ساخته نمی شد، دفاع کرد و به واسطه ی سابقه اش از فیلمِ بدش گذشت.
از رنج ابراهیم
ادامه در قسمت بعد…
یه نکته جالبی که تا اینجا درخصوص اشاره به دعوای حیدری و نعمتی وجود دارد، قضاوت نگارنده در باب صحیح بودن فردگرایی و غلط بودن توده وار زیستن است. خود طرح این موضوع 30 شب منبر لازم دارد چه برسد استفاده از نتایجش.