یادداشت پتریکور: چه کسی ابراهیم را کُشت؟(قسمت دوم)

یادداشت پتریکور: چه کسی ابراهیم را کُشت؟(قسمت دوم)

ادامه از قسمت اول– این نوشته در پی آن است تا طبقِ تقسیم بندی مشابه با نگارنده ی متن «سلام بر ابراهیم» به بحث در موارد ذکر شده در آن نقد بپردازد و حالا که از شخصیت ابراهیم حاتمی کیا سخن به میان آمده، فرای سینما، از او نیز مفصل سخن بگوید:

3- از رنج ابراهیم
آنچه در اینجا می نویسم حاصل شناختِ با فاصله و پیگیری گفت و گوها و موضع گیری های ابراهیم حاتمی کیا در این سالهاست؛ آن هم نه فقط محدود به یک رسانه که برآیندی است بر تمامی مشاهدات و خوانده هایم از منابع مختلفِ مربوط به دو جناح. این سطور بروز شخصیت حاتمی کیا در دیدگان من است.آنچه می تواند تنها قسمتی از حقیقت باشد. به عقیده‌ی نگارنده رنجِ اصلی ابراهیم، زندگی دوگانه و متعارضی است که حاصل از عدم شناخت درست جایگاهش در سینما و نسبتش با نظام است. چرایش را توضیح می دهم. در ابتدا باید بگویم نه مانند مسعود فراستی اعتقاد دارم که او تکنیکی ترین کارگردان ایران است و نه چون مدافعان امروزی اصول گرای او، او را بهترین کارگردان سینمای ایران بعد از انقلاب می دانم. ابراهیم حاتمی کیا کارگردان توانمندی است که چند فیلم خوب دارد و بیش از آنکه کارگردان خوبی باشد، کارگردان مهمی است. مهم و تاثیرگذار در دایره ی سینمای ایران. دلیلش یکی همان است که در بند یکِ قسمت قبل ذکر شد که او شمایل قهرمان فیلم هایش را از آن خود کرده و آرمانش را فریاد می زند. چنین شخصیتی حتماً از جذابیت و حدی از تاثیرگذاری برخوردار است. دلیل دیگر اهمیت او، نزدیکی فکری و ایدئولوژیکش با نگاه رسمی است (منظور فراتر از دولت هاست که او تا به امروز با همه دولتها درافتاده) که به واسطه این نزدیکی و البته توانایی اش که بسیار بالاتر از کارگردانان هم طیف خود مثل پرویز شیخ طادی و ابوالقاسم طالبی است، باعث می شود که او به برندی تبدیل شود که خواهان داشته باشد. چه در وزارت ارشاد محمد خاتمی که به او سفارش ساخت خاکستر سبز را در مورد بوسنی می دهند و چه در دیگر فیلم های سفارشی اش مثل «به نام پدر» و «چ» و «بادیگارد» و حالا «به وقت شام»، او ویترین جریان رسمی است و از این جهت برای سینمای ایران اهمیت دارد. این را هم باید دانست که او درسِ سینما خوانده است و به قول خود بچه مسلمانی است که سینما را دوست دارد.
حالا با چیدن این مقدمات باید به آنچه رنج ابراهیم معرفی شد، بپردازیم. ابراهیم حاتمی کیا آرمانی دارد که هسته ی مرکزی اش شاید دست نخورده باقی مانده باشد اما نمود بیرونی اش دائم به شکلی در می آید (به خصوص بعد از «از کرخه تا راین») و همین نمود بیرونی است که باعث می شود تعارضات او عیان گردد. او ناخودآگاه از اینکه در دسته و گروهی متعین طبقه بندی شود، بیزار است. بارها با تاکید گفته که نه در دامن راست افتاده و نه چپ گراست اما عملاً نشان از هر دوی آنها داشته است. او می خواهد مانند شمایل قهرمانی اش یک «فرد به خصوص» باشد و در این راه از حل شدن در جریانی که فردیت او را تحت الشعاع قرار می دهد، فراری است. او زیر هر میزی می کشد که نامش را بر روی آن به صورت پیش فرض حک کرده باشند. او وقتی خود را «سرباز نظام» هم می داند منظورش نظامی است که خود تعریف می کند و نگاهی که خود دارد. او خود را به طعنه «فیلمساز وابسته» معرفی می کند اما در دل تا ابد با این واژه مشکل دارد. او در درجه ی اول از این عصبانی می شود که چرا در دسته ای جا گرفته که با یک عبارت قابل تعریف است. او فریاد می زند و لج می کند و با اینکه جایزه فجر را در دست دارد، می گوید که جایزه اش را از قاسم سلیمانی گرفته و دو چیز را فراموش می کند. یکی آنکه سال قبلش جریان راست را محکوم کرده که او را فقط بلندگو می بینند و اصطلاح «فیلمساز ارزشی» را نشاندهنده ی بی اطلاعی آنان از سینما دانسته (که این حرف ها ظاهراً نشانه ی مقدم دانستن سینما نزد حاتمی کیاست) و دومین موردی که او آن شب بر روی سن فراموش کرد، نام بردن از جواد ظریف بود و در نتیجه ی این دو فراموشی، طرحی را که برای بر هم زدن بازی منتقدان – بهتر است بگوییم «سینما» – ریخته بود را هم از یاد برد و بیش از گذشته تناقض های خود را هویدا کرد. او برای آنکه فیلمش را در جایگاهی فرای سینما بنشاند، سراغ ظریف و سلیمانی رفته بود. نماینده ی محبوب دو جناحِ راست و چپ (البته به مفهوم آنچه در ایران جا افتاده است) که هر کدام طرفداران زیادی دارند. او جداگانه از آن دو دعوت کرد تا فیلمش را ببینند و می دانست به آن نتیجه ی دلخواهش می رسد و دو مردِ سیاست و میدان جنگ به دلایلی فراتر از سینما از او و فیلمش تعریف می کنند. آن دو به دلیل ارجاعات بیرونی و اتفاق هایی که در بیرون سینما دیده بودند، معلوم بود که تحت تاثیر قرار می گیرند و «به وقت شام» را شاهکار می نامند. حاتمی کیا با این طرح می توانست که با یک تیر دو نشان بزند. اول از دسته ای که به آن شهره شده بود یعنی موسسه رسانه ای اوج و سپاه که در سپهر سیاست ایران به لحاظ عقیدتی در برابر دولت و اعتدالیون تعریف می شود، بگریزد و خود را به دسته ی دیگر که ظریفیون باشند، نزدیک کند. حالا بماند که حاتمی کیا به گواه همین فیلمش چندان دلِ خوشی از برجام ندارد که با دیالوگی شعاری در ابتدای فیلم تکلیفش را معلوم می کند و ماندن در سوریه را بر سوار شدن بر هواپیمایی که بوی عطر پاریسی می دهد ترجیح می دهد. اما او با این تاکتیک، می توانست به آنچه می خواهد یعنی جایی در میانه ی دو جریان، برسد. هدف دومِ ابراهیم استفاده تبلیغاتی از دو شخصیت ملی با محبوبیت بالا بود. او بدین ترتیب می توانست تاثیرگذاری فیلمش را بر توده ی مخاطبان و طرفداران این دو شخصیت بالا ببرد تا منتقدان را دور زده باشد و نشان بدهد که همه از فیلم او راضی هستند و این منتقدان سیاست بازند که گره در کار فیلم و متعلقاتش می اندازند. اما او در آن شب، ظریف را فراموش کرد و نقشه ها را به باد داد و بدتر از آن به سینما هم وفادار نماند. سینمایی که او در برهه های مختلف نشان داده بود که بسیار دوستش دارد. او البته سینمای خودش را بیشتر دوست دارد. او خود را در حکم پدری می داند که باید از فیلم هایش محافظت کند و اگر لازم شد برای فیلم هایش بجنگد. یادمان نمی رود که او موج مرده ی سانسور شده اش را به طفلی تشبیه کرد که ناقص الخلقه اش کرده اند. یادمان نمی رود که او بر سر آن فیلم با طیف محسن رضایی در سپاه و ارکان قدرت درافتاد و به سینما و منتقدان پناه برد و هنر را بالاتر از آن دانست که بی هنران قضاوتش کنند. اما حالا او می خواست که به منتقدان شلیک کند و برای این کار باید که سینما را فدا می کرد. باید در برابر سینما می ایستاد و به حاج قاسم و ظریف متوسل می شد تا لابد این بار بگوید منافع ملی را، جنگ را، داعش را بی هنرانِ اپوزیسیون نمی توانند تشخیص دهند و این است از مصائب زندگی دوگانه ی ابراهیم حاتمی کیا. او نه می خواهد سینماگر تعریف شود و نه می خواهد که وابسته باشد. در دنیای ابراهیم حق با آنکه جایگاهش در حال تغییر است، اما همیشه مشخص است و از خط باطل جداست. او آدم ارتفاع پست و فیلمنامه های اصغر فرهادی نیست که او از شک گریزان است. او می داند که حق چیست و چون یک شورشی برای این حق با منتقدان، سیاست مداران و خودِ سینما در می افتد. او به بازی بزرگان وارد می شود و می خواهد پاک و مطهر از آن خارج شود. ابراهیم شورش می کند تا دائماً ثابت کند که یک فرد به خصوص است.
4-از درد منتقدین
در نوشته ی «سلام بر ابراهیم» اشاره شد که درد منتقدین پول است. پولی که به عنوان نمونه توسط سازمان هنری اوج، وابسته به اقتصاد مرکزی کشور به امثال حاتمی کیا می رسد و به کارگردانان دیگر نمی رسد و این فراتر از سینما غصه ای است از جنس همان غصه ای که منتقدان برای هزینه های حضور نظامی مستشاران ایرانی در عراق و سوریه می خورند. البته این نقد بیشتر متوجه امیر قادری و کافه سینما بود. اما حالا که پای یادداشت پتریکور در ادامه ی نقد امیر قادری به میان آمده و به واسطه ی آشنایی که با مواضع امیر قادری دارم، کوتاه می گویم که این گونه نیست. درد منتقدین نه تنها علتی فرا سینمایی ندارد که اتفاقاً بر اساس شناخت سینما و به خصوص اقتصاد سینمای روز دنیاست. درد منتقدین همین سینمای دولتی است که مهمترین دغدغه اش فراهم کردن بودجه ی ساخت فیلم است و کم اهمیت ترین بخش آن، بخشِ میزان فروش و تقاضای مخاطب است که نقطه اشتراک همه ی فیلمسازان ِمتکی بر بودجه‌های عمومی -از فارابی گرفته تا صدا و سیما و همین سازمان اوج- نفروختن اکثر فیلم‌هایی است که با بودجه عمومی تولید کرده‌اند. در واقع اگر لیست فیلم‌هایی که در این سه دهه و اندی، صرفاً متکی بر منابع عمومی دولت تولید شده را در یک نمودار وارد کنیم، می توان دریافت که تاکنون صدها میلیارد تومان هزینه شده اما بازگشت مالی در خوری نداشته اند. فیلم هایی که بودجه عمومی را هدر داده اند و حتی هزینه ی تبلیغاتشان از درآمد حاصل از اکران فیلم بیشتر بوده است. چراکه در سینمای دولتی، اساساً درآمد نه در زمانِ اکران، بلکه در تولید به دست می آید. تجربه ی سینمای دنیا نشان داده در این نوع سینما رقابت فقط در میزان نزدیکی به نهادهای دولتی و حاکمیتی برای کسب درآمد بیشتر معنا می یابد و روز به روز امکان بروز خلاقیت و تجربه ی مسیر جدید سینمایی بیشتر از بین می رود. چراکه نهادهای وابسته ایی که در سینما سرمایه گذاری می کنند در ازای آن، ترویج ارزش/کالایی را می خواهند که سینماگران متعهد باید در یک چارچوب مشخص به آنها بپردازند. اینگونه می شود که سینمای دولتی، روز به روز پژمرده تر می شود. وقتی امکانِ برابری برای خودنمایی و رقابتی برای ساخت فیلمِ خوب در کار نباشد چگونه می توان گفت که حاتمی کیا بهترین کارگردان سینمای دفاع مقدس است؟ چه بسا می بینیم وقتی که همان نهادِ وابسته به اقتصاد مرکزی روی کارگردان دیگری(بهرام توکلی) که سابقه ی ساخت آثار مستقل از سینمای به اصطلاح فاخر را دارد، سرمایه گذاری می کند فیلم بهتری(تنگه ابوقریب) نسبت به فیلمِ کارگردانِ ویترین شده ساخته می شود که در یک سیستم درست فروشِ بلیط حتماً در گیشه هم موفق تر خواهد بود.
درد منتقدین سیر حرکتی سینمای ایران است که به قهقرا می رود. درد منتقدین مرگ امکانِ رقابت و بازار آزاد در سینمای ایران است و آرزوی منتقدین حرکت در مسیرِ سینمایی است که مبتنی بر استعداد همه ی هنرمندانش باشد؛که کمپانی های خصوصی آنقدر قدرتمند باشند که بتوانند با نهادهای دولتی – حکومتی از لحاظ مالی و از طریق بازار آزاد رقابت کنند. آن گاه اصل در چنین سینمایی بازگشت سرمایه می شود و در پی آن رشد خلاقیت و فیلم های خوبی است که خلق می شود. سینمایی که در بهترین حالت در آن طبقه‌ها و مرزهای بیرونی از میان برداشته شده باشد و به یک دنیای متعادل و یکدست با شکل و شیوه ی درستش دست یابد. اینها می تواند آرمان منتقدان ایرانی باشد. آرمانی که قسمت زیادی از آن در دنیای غرب به وقوع پیوسته و دور از دسترس نیست.
5- از سرنوشت ابراهیم
ابراهیم حاتمی کیا با فیلم های خوب گذشته اش برای همیشه در تاریخ سینمای ایران باقی می ماند. اما او برای بازگشت به روزهای خوبش مجبور است که نسبتش را با سینما مشخص کند. حاتمی کیا می تواند هر انتخابی داشته باشد اما باید قبول کند که مسئولیت این انتخاب با خود اوست. او می تواند به سینما وفادار باشد و همچنان سینما بیاموزد و تجربه کند تا بشود همان تکنیکی ترین کارگردان تاریخ سینمای ایران. او اگر از زندگیِ دوگانه اش بتواند به نفع سینما خلاص شود، با کار بر روی توانمندی ها و کاستی هایش می تواند علاوه بر فرهادی و کیارستمی با نگاه خاص خودش پیش چشم جهانیان از ایرانی قصه بگوید که دوستش دارد و می پسندد و عزتش را می خواهد. در غیر این صورت از دست دادنِ حاتمی کیای این روزها برای سینمای ایران در برابر از دست رفتن بهرام بیضایی و ناصر تقوایی و ابراهیم گلستان و … دردی ندارد.

قسمت اول یادداشت «چه کسی ابراهیم را کُشت»

Latest

Read More

Comments

5 دیدگاه

  1. پیشنهاد می کنم درباره “درد منتقدین” کمی بیشتر توضیح داده و به این سوال کلیدی پاسخ دهید که منتقدین راهکار را چه می دانند؟ اگر به حاتمی کیا پول ندهند اقتصاد سینما اصلاح می شود یا اگر به بقیه هم بدهند؟

    • همانطور که ذکر شد بحث بر سر همین سرمایه ی نهادهای دولتی – حاکمیتی است که اکثراً حیف و میل می شود. سینمای رانتی و وابسته به پول دولت، سینمایی نیست که آرزوی منتقدین باشد. چه حاتمی کیا باشد و چه بهرام بیضایی. محل بحث در این است که این روند اشکال دارد و سینما را به قهقرا می کشاند چراکه امکان رشد همه استعدادها را می گیرد.
      نکته ی دیگر این صحبت است که می گویند پول خودمان است، دوست داریم که به حاتمی کیا بدهیم و آنها بروند برای خودشان سرمایه گذار پیدا کنند. اینجاست که دیگر بحث سینمایی محلی از اعراب ندارد. چراکه نه آن پول، پول خودشان است و نه کمپانی های خصوصی را اجازه داده اند که قدرت بگیرند تا امکان رقابت به وجود بیاید.
      سوال بعدی این است که راهکار چیست؟ تا زمانی که پولی در این سینما نیست باید که موسسه ی اوج و ابراهیم حاتمی کیا دست روی دست بگذارند تا بقیه هم پول پیدا کنند؟ پاسخ قطعاً منفی است. آنها باید سعی کنند فیلمِ خوب بسازند وگرنه مردمِ عصر جدید به واسطه ی پول هایی که از جیب انها به باد داده اند، این نهادها را مواخذه خواهند کرد. راهکار اساسی چیست؟ ورود سینما به اقتصاد آزاد.سینما باید که خود، خرج خود را دربیاورد.

  2. بهتر بود تو این متن به فیلم سازایی که از سفارت خونه های خارجی هم پول می گیرن اشاره می شد. پول گرفتن از نهادهای وطنی بهتر از فروختن کشوره. شما نگران نباش. سینمای ایران با پول اوج از بین نمیره.

  3. ناصر تقوایی ی دایی جان ناپلئون داشته اونم با فیلم فارسی هیچ فرقی نداره. بیضایی ی هم فقط یه مشت حرف های گنده می داد به زنش بگه. اینا شدن فیلم؟ هر چند اینا از اصغر فرهادی که تو ی آپارتمان دور خودش می چرخه بهتر بودن. کلی کارگردانای جوون با استعداد داریم با نگاه ارزشی که همه رو میخکوب خواهند کرد.

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید