جوکر از جنس فیلمهای «انسان در مقابل سیستم» نیست و از طرفی نمیتواند پیوندی منطقی و باورپذیر بین کاراکتر آرتور فلک و رخدادهای فیلم برقرار کند. ضعفهای آشکار فیلمنامه در پرداخت شخصیت اصلی، تصور ایجاد رابطهی علتومعلولی با محوریت او یا هرگونه دخالت خودخواستهاش در رخدادهای اعتراضی/انقلابی فیلم را عملاً منتفی میسازد. آرتور شخصیتی متناقض، بیهدف، سطحی، به شدت تأثیرپذیر و مهمتر از همه منفعل است. آدمی تا آن اندازه دستوپاچلفتی که حتی نمیداند چکاندن ماشهی یک اسلحهی پُر باعث شلیک گلوله میشود. شخصیتی که برخلاف ادعای فیلم قادر نیست موتور محرک حرکتهای اعتراضی باشد که بهزعم برخی از منتقدان مدلی از خیزشهای مدنی همچون جنبش جلیقهزردهای پاریس یا نابودی والاستریت است. این دسته از تحلیلگران ضعفهای فیلم را نادیده گرفتند و صرفاً با تمرکز بر نقشآفرینی برونگرای واکین فینیکس به عنوان نقطهی قوت اصلی فیلم تلاش کردند رابطهای مستقیم بین او و اتفاقاتی که در شهر رخ میدهد ایجاد کنند. اما آرتور فلک به عنوان فردی منزوی و سرخورده که از یک بیماری روانی عجیب و نادر رنج میبرد و درعینحال مجبور است از مادرش نیز مراقبت کند کوچکترین نقش یا دخالتی در وقایع و ناآرامیهای شهر گاتهام ندارد. درست از همینجاست که پاشنهی آشیل فیلم شکل میگیرد و با جلوتر رفتن ماجراها پررنگتر هم میشود. آرتور نه در جایگاه یک فرد کنشگر بلکه کاملاً از سر اتفاق درگیر ماجراهایی میشود که با سرشت انزواطلب او ناسازگار است و به نظر میرسد خود او هم ترجیح میداد مجبور به ترک گوشهی امن و دنج خانهاش نشود. او را نمیتوان یک شخصیت جامعهستیز یا هرجومرجطلب و یا فردی قدرتمند در پی ایجاد انقلاب و درانداختن طرحی نو؛ حتی آنارشیستی در جامعه دانست؛ بنابراین و بهرغم تلاش فیلمنامهنویس و فیلمساز برای بازنمایی چنین تصویری از آرتور، مشکل وی-اگر اصولاً مشکلی داشته باشد- تا حد یک موضوع کاملاً شخصی تقلیل پیدا میکند. تصویری که فیلم از آرتور ارائه میکند تصویر دلقکی دورهگرد و بازنده و بیاستعداد است که اتفاقاً رؤیای «دیدهشدن» در همان جامعهای را در سر میپروراند که فیلم قصد دارد به ما بگوید محیطی ناامن و غیرعادلانه است که آدمها را زیر چرخدندههایش لِه میکند. رفتارهای آرتور حاصل یک جنون و استیصال آنی است که جوهرهی شخصیت نامتعادل (و نه ستیزهجوی) وی را برملا میکند. عدم موفقیت آرتور در مسیر حرفهاش ربطی به جامعه ندارد بلکه ناشی از عدم توانایی خود اوست. به عنوان مثال رؤیای وی برای حضور در برنامهی کمدین معروف موری فرانکلین با نقشآفرینی رابرت دنیرو بازتابی از آرزوی محال وی برای دستیابی به موقعیت کمدینی موفق است؛ بنابراین وقتی در برنامهی تلویزیونی موری حضور مییابد و متوجه میشود قادر نیست حتی به نزدیکی جایگاه وی دست پیدا کند از تصمیم اولیهاش برای خودکشی منصرف میشود و در یک واکنش آنی ترجیح میدهد او را جلوی دوربینهای زندهی تلویزیونی به ضرب گلوله از پای درآورد تا شاید از این رهگذر بتواند خودش را در همین جامعهی بهظاهر ظالم مطرح کند.
آرتور بههیچوجه درصدد انتقام گرفتن از جامعهای که توماس وین بنیانگذار و نماد آن به شمار میرود، نیست. او قصد ندارد به دنیایی که وین ساخته است اعتراض کند بلکه ترجیح میدهد بخشی از آن باشد و به مصالحهای صلحآمیز با این دنیا برسد؛ بنابراین به سراغ توماس میرود و از او میخواهد به وظایف پدریاش در قبال وی عمل کند و گوشهچشمی به او و مادرش نشان دهد. ملاقات با توماس و قبل از آن دیدار با بروس وینِ جوان-بتمن آینده- و آگاهی از اینکه ادعای مادرش ظاهراً بیپایه و اساس بوده است بازهم او را به اقدامی فردی سوق میدهد و مادر خود را به قتل میرساند؛ اما حتی این وقایع هم نسبتی منطقی با شورش پایانی فیلم پیدا نمیکنند و درعینحال تأثیری در روند دراماتیک داستان ندارند و با حذف این دو رویداد از فیلم، خدشهای به کلیت آن وارد نمیشود. وقتی در اواخر فیلم آرتور با هیبتی بهظاهر پیروزمندانه روی اتومبیل میایستد و به بلوای اطرافش نگاه میکند به این درک میرسد که هیچ نقشی در این شورش و آشوب نداشته و بنابراین از سرِ دردمندی و استیصال گریه میکند. گریهی آرتور در یک نمای عمودی و تمام قد از او که براساس اصول نشانهشناسی بصری باید نشانگر تفوق و برتری کاراکتر باشد کارکردی معکوس پیدا میکند و به نقض غرض بدل میشود. به عبارت دیگر، تلاشهای کارگردان برای «برکشیدن» و «برخاستن» خودخواستهی شخصیت اصلی از موقعیت افقی و همسطح زمین در ابتدای فیلم، جایی که دوربین آرتور را بعد از کتک خوردن از چند پسر نوجوان روی زمین نشان میدهد، ناکام میماند.
تمرکز و تأکید بیش از حد فیلم بر مشکلات فردی آرتور مانع از توجه لازم و ضروری به شهری میشود که ظاهراً آنچنان هرجومرجی بر آن حکمفرماست که باید آبستن حوادث خونین پایانی باشد و نقشی کلیدی در جریان اصلی فیلم ایفا کند؛ اما درواقع و عملاً تا حدود یکپنجم ابتدایی فیلم ما هیچ تصویری از این شهر و زمینههای احتمالی ناآرامیهای موجود در بطن آن را مشاهده نمیکنیم. دقیقهی 32 فیلم که آرتور در واگن مترو به سه جوان شلیک میکند و آنها را به قتل میرساند و با هراس از پلهها بالا میرود و با شتاب در کوچههای تاریک میدَوَد زمینهی نهچندان روشنی از اولین آشنایی ما با شهر را شکل میدهد. فیلم بدون هیچ اشارهی دیگری به گاتهام ادامه پیدا میکند و به دقیقهی 45 میرسد؛ جایی که آرتور غرق در اوهام و خیالات خود در کنار زن جوان همسایه جلوی دکهی روزنامهفروشی توقف میکند. وقتی او صفحهی اول روزنامهای را میبیند که تصویری از یک دلقک با دندانهایی شبیه دراکولا بر آن نقش بسته است، دهان خود را باز و از چهرهی دلقک تقلید میکند. چند ثانیه بعد نمایی از او به نمای فردی که در یک اتومبیلِ گذری ماسک دلقک به صورت دارد قطع میشود. این دومین مواجههی ما با «شهر» است، شهری که به شکل فلو در پسزمینه نمایش داده میشود و اینبار نیز در مقایسه با آدمها در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد و نمیتواند محملی برای حوادث بعدی باشد؛ بنابراین تظاهراتی که در دقیقهی 62 جلوی سینمای نمایشدهندهی فیلم «عصر جدید» چاپلین برپا میشود و حوادثی که به دنبال زدوخورد دو پلیس تعقیبکنندهی آرتور در مترو که از دقیقهی 93 آغاز و منجر به اتفاقات پایان فیلم میشود، فاقد پشتوانهی منطقی و زمینهچینی قبلی فیلمنامهای هستند.
کارگردان فیلم با پُست کردن تصاویر واکین فینیکس در لباس جوکر و خندههای هیستریک او بر روی صفحهی اینستاگرام خود تبلیغات وسیع و بیسابقهای برای فیلم فراهم کرد؛ اما مهمتر از این تبلیغات نام فیلم بود که به راحتی میتوانست آتش اشتیاق مخاطبان کنجکاو تماشای فیلم را تندتر کند. جوکر به عنوان یکی از مشهورترین شخصیتهای دی سی کامیکس و دشمن تاریخی بتمن از پتانسیل و قدرت بسیار زیادی برای جلب مخاطب برخوردار بود و تاد فیلیپس نیز دقیقاً از همین استراتژی استفاده کرد. از سوی دیگر دریافت شیر طلایی فستیوال ونیز در سیویکم آگوست 2019 و تشویق ایستادهی هشت دقیقهای حضار مجموعه افتخارات قبل از نمایش عمومی فیلم را تکمیل نمود. همانگونه که انتظار میرفت فیلم در گیشه بسیار موفق بود و به فروش بالای یک میلیارد دلار در جهان دست پیدا کرد. اساس فیلم فیلیپس با ارجاع مستقیم به شخصیت جوکر و بهرهبرداری رندانه- اگر نگوییم سوءاستفاده- از این کاراکتر شکل میگیرد و بخش اعظم موفقیت آن قطعاً مدیون نام جوکر است. به همین جهت مخاطب علاقهمند به این اَبَر شرور (Super Villain) تاریخ سینما خواه ناخواه درصدد مقایسهی شخصیت آرتور فلک با جوکری که در کتابهای مصور و فیلمهای قبلی تصویر شده است برمیآید.
در مقالات، تحلیلها و جستارهای مفصل و بیشمار و همچنین کتابهای متعددی که راجع به جوکر و جنبههای مختلف شخصیت او به رشتهی تحریر درآمده است، به ویژگیهای مشترکی در سرشت این کاراکتر اشاره شده که عمدهی آنها را میتوان در موارد زیر خلاصه کرد:
• جامعهستیز
• بیمار روانی
• مغز متفکر اعمال مجرمانه
• جنایتکاری با نبوغ فوقالعاده
• برخوردار از حس شوخطبعی منحرف و سادیستیک
• فاقد توانایی فوقانسانی
• دشمن قسمخورده بتمن
اما همانگونه که قبلاً اشاره کردم در فیلم جوکر ما با کاراکتری روبرو هستیم که فاقد چنین ویژگیهایی است و به همین جهت هیچگونه سنخیت یا قرابتی با اَبَر شرور آشنای جوکر ندارد. آرتور حتی به بیماری روانی هم مبتلا نیست و روی کارتی که در اتوبوس به زن سیاهپوست میدهد به یک نوع «وضعیت پزشکی که در افرادی با آسیبهای مغزی یا بحرانهای عصبی [یا عصبشناسانه] بروز میکند» اشاره شده است. فیلم تاد فیلیپس نه تنها درباره «جوکر بودن» نیست بلکه برخلاف نظر برخی از منتقدان درباره فرآیند «جوکر شدن» هم نیست. آدمی با مشخصات آرتور فلک هرگز نمیتواند به هیولایی بدل شود که در پیشبرد اهداف شیطانی خود از هیچ جنایتی روگردان نیست و در نبرد با بتمن، زندگی در گاتهامسیتی را به یک کابوس دائمی بدل میکند که بیداری از آن غیرممکن به نظر میرسد.
جوکر شبیه فیلمی فرضی درباره بتهوون است که کارگردانش به ما میگوید یک شیمیدان آمریکایی بوده که در قرن بیستم زندگی میکرده و به نواختن ماندولین علاقه داشته است.
بیشتر بخوانید:
پرونده ویژه جوکر؛ 1- معرفی فیلم و بررسی الهامات و منابع ارجاع جوکر+ ویدیو-مقاله
پرونده ویژه جوکر ؛یادداشت دوم: پرواز بر فراز آشیانه فاخته!
پرونده ویژه جوکر با اسلاوی ژیژک: از نیهیلیسم غیرسیاسی تا چپ نو یا چرا ترامپ جوکر نیست؟
پرونده ویژه جوکر؛ چرا «جوکر» مهمترین فیلم سال است؟!
سلام
دقیقا مشکل فیلم این هست که شهر گاتهام اصلا شناخته نمیشود و برای مخاطب ساخته نمیشود.
و خود آرتور هم با وجود بازی خوب بازیگر، اما بخاطر ضعف فیلمنامه، به خوبی شناخته نمیشود.
آرتور از نظر روانی آسیبپذیر، حساس و بسیار ظریف و شکننده است، قبول!
البته اینم بگم که قضیه کودکیاش خیلی گنگ هست و اصلا معلوم نیست، انگار همین که بگیم یکی تو کودکی ظلم دیده برای روانی کردن و جانی کردن او کافی ست و حالا میتوانیم هر کاری با او بکنیم.
اما چه میشود آرتور؟ خشمگین میشود و قصد قیام میکند؟ قیامش خیلی جدی نیست و بیشتر شبیه فریادهای آخ و ای در هنگام کتک خوردن و عصبانی شدن است.
یعنی در مجموع اصلا جریانساز نیست و جان منسجمی شکل نمیدهد.
و پایان فیلم، زندانی شدن آرتور و سرگردانیاش، بیانگر این است که کل این قیام هم شوخی ست.