روزمرگی های آقای م.هیس (قسمت پنجم)
روز.../بیست و نهم دی ماه 1431
آسایشگاه سالمندان کهریزک – عصر یک روز معمولی
دستم را به سختی بالا می آورم و صورتم را که...
روزمرگی های آقای م.هیس (قسمت چهارم)
روز دهم/ بیست و یکم دی ماه 1396
پیش از طلوع آفتاب
صدایی که از مناره مسجد نزدیک می آمد، خیلی ضعیف بود و قاعدتاً...
روزمرگی های آقای م.هیس (قسمت سوم)
روز هفتم/ دهم دی ماه 1395
چند وقتی است که دوباره می خواهم بنویسم. از روزمرگی ها. از رفت و آمدهایم در دنیای واقعی...شاید هم...
روزمرگی های آقای م.هیس (قسمت دوم)
روز چهارم/ بیست و یکم دی سال 1385
باید از این شهر بروم . روزهای آخر هنوز مرا رها نکرده اند. قاعدتاً آدم باید احساس...
روزمرگی های آقای م.هیس (قسمت اول)
روز اول/ دوازدهم دی سال 1385
نشسته ام پشت کامپیوتر و اینترنت را ورق می زنم پی هیچ. حال و روزم مثل همه ی شبهای...
من آمده ام تا تو مُرده باشی!
هارولد پینتر نمایشنامه ای دارد به نام مستخدم ماشینی. دو شخصیت اند داخل یک اتاق به نام های «بن» و «گاس». کارشان این است...
از روزمرگی ها:عاشقانه آرام
برگشتم به خانه ی قدیمی، اتاقم همان است که بود. روی میز همان آینه ی کوچک و همان دفتر قدیمی. صفحه ی اولش نوشته...
از روزمرگی ها:من همان جا مشغول مُردنم بودم!
تصویر رفتنت مثل قطاری است که در یک روز بارانی ایستگاه خالی را ترک می کند... می روی. دنبالت می دوم و سرما پوست...
از روزمرگی ها:نقطه آخر
تقدیم به شهرام
داستان زندگی ما آدمها کتابی است که با گریه آغاز می شود و اشک. یکی بود، یکی نبود. زیر این گنبد کبود،...
!Lost In Translation
من تمام زبان های جهان را می دانم و زبان دل اما... نمی دانم. تمام آجرهای جهان را می شناسم و دیوار جملات را...