فیلمِ برادرم خسرو زبان ساده و صریحی دارد. از ابتدا، سکانس به سکانس شاهد معرفی تدریجی شخصیت ها، نوع رابطه ی آنها و حافظه ی مشترکشان هستیم. زمان زیادی سپری نمی شود تا متوجه شویم خسرو فردی است که در جوانی در مقابلِ محدودیت شدید خانواده برای انتخاب مسیر زندگی اش به سمت هنر، عصیان کرده و سر به خیابان گذاشته و در نهایت، عدم اعتماد به نفس، سرخوردگی شدید و عارضه دو قطبی نصیبش شده است.
اما ناصر برادر بزرگتر در مقابل محدودیت خانواده تمکین را پیشه کرده، علاقه به هنر و موسیقی را در خود کشته و به جای آن از حمایت خانواده برخوردار شده و مدارج ترقی را در تحصیل طی نموده است. میترا – همسر ناصر- دندانپزشکی است که شرایط بارداری از او زنی خانه دار ساخته. ناهید خواهر بزرگتر ناصر و خسرو؛ نقش مادر را برای خسرو و گهگاهی برای ناصر دارد.
عارضه ی دوقطبی خسرو در سکانس های مختلف، با حوصله مطرح می شود. از سکانس صبحانه ی روز اول این معرفی تدریجی آغاز می شود و بعد با لیستی از کارهایی که قرار است برای پرداختن به آنها با مترو تا بازار و آرامگاه ظهیرالدوله برود تا گرم گرفتن با همکاران و بیماران در مطب ناصر و در نهایت تا مجلس گردانی در مهمانی مرتضی- دوست و همکار ناصر- پیک مثبت یا سرخوشی این عارضه به نمایش گذاشته می شود که تقریباً در همه ی آنها هنگامی که خسرو کمی از رفتار متعارف خارج می شود با واکنش و مقابله برادرش ناصر مواجه می شود.
معرفی ناصر نیز از سکانس اول، با نمایش محله زندگی او آغاز می شود. او پدر یک خانواده است، مدرک دکترا دارد و برای ارائه مقاله به مجمع جهانی دندان پزشکان تلاش می کند. در وجنات و سکنات شبیه پدرش شده. در مهمانی که برای او حکم رقابت نوازندگی پیدا کرده، علی رغم میلِ فرزندش به او تحکم می کند تا پیانو بنوازد. از هیچ فرصتی برای سرزنش دیگران دریغ نمی کند. در چندین سکانس علاقه او را به موسیقی شاهد هستیم و مهمترین شی اتاقش صفحه های گرام و قاب عکس پدرش است.
سقوط خسرو به پیک منفی بیماری با تعارضاتی که بین او و برادرش آغاز شده همزمان می شود و شدت می گیرد. در واقع دلیل تغییر خلق او تذکر ها، سرزنش ها و محدودیت هایی است که ناصر ایجاد می کند.
خسرو یک کودک چهل و چند ساله است. شخصیت کودک او در جای جای فیلم به نمایش در می آید. در مقابلِ شخصیت مادرانه ی ناهید، کودکی وابسته به مادر است . در مقابلِ شایان – برادرزاده اش- یک همبازی است و در مقابل ناصر که شخصیتش با پدرانگی عجین شده ،کودکی متمرد است.
میترا تنها کسی است که شخصیت بالغ خسرو را احضار میکند. در سکانس اتاق خواب و ادرار، ارتباط شخصیت کودک- بالغ خسرو را متناسب با شیوه برخورد مخاطبش می بینیم. کنش والدانه ی ناصر، واکنشِ لجوجانه ی خسرو را در پی دارد و برخورد بالغانه ی میترا واکنشِ بالغانه ی خسرو را باعث می شود؛ ابراز شرمندگی و پذیرش مسئولیت شستشوی رختخواب تنها می تواند واکنش یک فرد بالغ به خرابکاری اش باشد.
مواجهه ی این دو، در سکانس مدیتیشنِ میترا که خسرو به قصد تماشای سریال های ترکی وارد می شود و در پی آن میترا سلیقه ی سابقاً غنی او را یادآور می شود و تحسینی که درباره هنر عکاسی او می کند ، بار دیگر ارتباط بالغ-بالغ میترا و خسرو را نشان می دهد. نتیجه ی این سکانس با پاسخی که خسرو به تحسینش می دهد مشخص می شود: خسرو هنرمند مستعدی بوده که اعتماد به نفس پایینش فرصت پیشرفت را از او گرفته و در دوران سرخوردگی به سر می برد.
میترا در ابتدای فیلم در کنار صحنه ایستاده و به مرور شاهد حرکت او از سمت ناصر به سمت خسرو در مرکز فیلم هستیم. در سکانس گفتگوی دو نفره شان در بالکن، خسروی بالغ به ناتوانی در معیشتش علی رغم داشتن سنِ زیاد و دور ماندن از ایده آل های زندگی اش اشاره می کند. این برابری بالغ-بالغ برای میترا هم در ادامه نتیجه بزرگی به ارمغان می آورد.
« من برعکس تو نمی تونم خودم رو گول بزنم» جمله ایست که روی بالکن خسرو به میترا میگوید.
کلوز آپ متفکر و آرام میترا.
کات
دستهای ناصر در تاریکیِ اتاق، قرص های خواب را پودر کرده و در لیوانِ آب میوه خسرو می ریزد.
خسرو با همسان انگاشتن پدر با ناصر، پی برده که ناصر با شخصیت والد برجسته خود سعی در کنترل اجزا زندگی خود و اطرافیانش دارد و در این راه از تمام توان خود استفاده می کند. در مدت کوتاهی که میترا شاهد نزاع بین خسرو و ناصر (کودک-والد) است، این آگاهی برای میترا هم محقق می شود. ناصر توانسته بود با آوردن مرتضی به مطب به جای میترا و حاملگی، زمینه ی خانه نشین کردن او را فراهم کند. خانه نشینی حال میترا را بد کرده ولی به ناصر فرصت می دهد که مقاله اش را برای مجامع جهانی بنویسد.
از سکانس گفتگوی دو نفره میترا و خسرو روی بالکن که نقطه عطف ماجراست تا به آخر، شرح همین آگاه شدن و جدایی است و در عین حال مسیری که ما را به سکانس پایانی می برد.
در سکانس پایانی خسرو و ناهید با رانندگیِ ناصر از تونل گذر کرده و به سمت رشت محل زندگی ناهید می روند. خسرو با تماشای فیلمی که تصادفاً در تبلتش ضبط شده به علت کما رفتن خود پی می برد. آگاه شدن از چنین اقدام جنایتکارانه ای باید واکنش شدیدی را در خسرویی که تا کنون شناخته ایم ایجاد کند. اما چشم پوشی می کند حتی نشان نمی دهد که پی برده. برای او که بهترین شناخت را از ناصر داشته چنین عملی از ناصر برایش عجیب نیست. شاید همین که روشنگری او سبب جدایی میترا از همسرش شده او را تسکین می دهد. امکان تربیت «شایان» و تبدیل شدنش به یک دیکتاتور از بین رفته است. ارزشش را داشت!
آن جنس دیکتاتوری که از پدر به ناصر رسیده و قرار بود نسل اندر نسل در خانواده بچرخد، همان نوعی است که در سطحی بالاتر در انواع جکومت های توتالیتر می بینیم. حاکم تلاش دارد در عرصه های مختلف زندگی شهروندان نفوذ کند و با محدود کردن فردیت آنها، سرنوشتشان را به دست گیرد تا بقاء خود را تضمین کند. حکومت های توتالیتر، دیکتاتوری های فردی یا طبقه ای هستند که برای اقتصاد، فرهنگ و شیوه ی زندگی مردم نسخه های یکسانی می پیچند، از تنوع و تکثر هراس دارند و آگاهی و روشنگری را دشمن خود می دانند. آنها شهروندان خود را کم تحرک و مطیع می خواهند و در مسیر رسیدن به این مطلوب مرزی نمی شناسند. در الگوی ذهنی آنها، شهروند به مثابه فرزند و خودشان در نقش والدین هستند. والدین صلاح فرزندان را بهتر از خود آنها می دانند و حقی مضاعف برای تعیین سرنوشت مردم برای خود قائلند و در قوانین و عرف از شیوه زندگی پدرسالارانه حمایت می کنند. در این نوع حکومت ها و با تضعیفِ تدریجی و البته اجتناب ناپذیر قدرتِ مطلق،کم کم مطالبات و خواسته های متنوع مردم از حکومت سر بر می آورد. در مقابل، حکومت این تغییرات را انکار می کند و بر راه و صلاح خود اصرار می ورزد تا جایی که کم کم نیروی شهروندان ناراضی علی رغم سرکوب ها و حذف ها از نیروی حکومت بیشتر می شود. در این مرحله حاکم ابتدا سعی در مقابله دارد و تمام توان خود را برای مقابله بسیج می کند و از آنجایی که در طول عمر خود استعداد تعامل را در خود پرورش نداده، در صورتی که بخواهد نیز دیگر تلاش اش عقیم می ماند یا همان باعث فروپاشی اش می شود.
اتفاقی که در فیلم می افتد هم گویای همین مطلب است. شیوه ای که ناصر با شخصیت والد در نقش پدر و سرپرست خانواده آموخته و سعی در حفظ آن دارد؛ حذف گونه ی متفاوت به روش دیکتاتورهاست و همانطور که پدرش با خسرو مقابله کرده، ناصر نیز راهی جز این نمی داند. کما اینکه خودِ ناصر، روزگاری خسرویی بوده که حاکمیت پدر را پذیرفته و به قیمت تهی شدن از فردیت خود، در سایه حمایت او صاحب جایگاهی مطابق با ارزش های پدر گردیده و حتی به مقام جانشینی او نائل آمده است. حالا او در مقابل هر رفتاری که با نگرش اش در تعارض است موضع گرفته و با کمترین رواداری سلیقه خود را اعمال می کند. او نسبت به استبداد خودآگاه نیست و یا اگر هست آن را طبیعی و در حوزه حقوق خود به عنوان پدر یا سرپرست خانواده قلمداد می کند.
هدایت میترا همسرش به سمت خانه نشینی و انفعال، نتیجه چنین نگرشی است. مخالفت با رانندگی او به بهانه بارداری، آوردن مرتضی به مطب به جای میترا و یادآوری مدام اشتباه میترا در جراحی به منظور صدمه زدن به اعتماد به نفس وی و القاء هدفِ ادامه تحصیل همه در جهت خانه نشینی اوست. این خانه نشینی تماماً مطلوب و مطابق با ارزش های ناصر است و میترا علناً از چنین وضعی ناراضی است. این نارضایتی نقطه اشتراک او با خسروست که در سکانس بالکن تبدیل به همذات پنداری و روشنگری می شود. تاثیر گذاری خسرو روی میترا از سکانس رانندگی میترا شروع می شود. در ابتدا کمک می کند تا او اعتماد به نفسی که به دلیل القائات ناصر از دست داده را دوباره باز یابد و به سمت شلوغی شهر براند. این همراهی و همبستگی همان چیزی است که دیکتاتور ها از آن وحشت دارند.
ناصر در جهت کنترل برادرش که طبعی سرکش دارد و از این بابت در قطب مخالف او قرار دارد، سعی در به انفعال کشاندن خسرو دارد. ابتدا با نصیحت و سرزنش های گاه و بی گاه، اعمال خشونت، تهدید به بیمارستان بردن و حتی حبس در اتاق بعد با تحقیر و منت و در ادامه با یادآوری ناکامی های او سعی در ویرانی اعتماد به نفس او می کند و با شدید شدن این نوع رفتار، سرکشی و عصیان خسرو با همان ریتم بیشتر شده و به خلق شیدایی وارد می شود تا جایی که برای تهی کردن خسرو از خودش اقدام به مسموم ساختن او می کند. از ریختن مخفیانه ی قرص های خواب در نوشیدنی های او پی می بریم که آقای دکتر به اثرات مخرب تداخل آنها با قرص های خسرو آگاه است. از دید او خسروی خوب یک خسروی خوابیده است.
وقتی ناصر مستاصل به دیدن روانپزشک می رود او تصمیمی برای بستری یا افزایش دوز قرص ها ندارد و تنها پیشنهادش کمی تحمل و مداراست اما او هر راهی را می آزماید الا مدارا.
ناصر هرگز سعی در جهت درک برادر نمی کند و با رفتارهای او همراه نمی شود. سبک و شیوه ی خود را مقدس می شمارد و هرگز حاضر به کوتاه آمدن نیست. در واقع وقتی با تن دادن به سلیقه ی سریال دیدن ناصر و بازی کامپیوتری با او به فکر مصالحه می افتد که دیگر دیر شده و امیدی به بازگشت خسرو یا جامعه به دامان حاکمیت نیست.
قاب های متعددی دیده می شود که ناصر در تنهایی نشسته و از وضعیت پیش آمده ناراضی است. ناصر ناتوان از برقراری ارتباط با برادرش است. گفتگو، راهی است که هرگز نرفته و همیشه یا تهدید کرده یا سرزنش می کند. هرگز برادر را در سطح خود ندیده. او خود را مالک برادرش خسرو می داند. تربیت پدر این امکان را از او سلب کرده که دیگری را بپذیرد. گرایش به تحجر دارد و در عین بهره مندی از عنوان دکتر، مخالف کارکردن زن در بیرون از خانه است. با این حال دغدغه ی اصلی او پذیرش مقاله اش در مجامع بین المللی است. همانطور که حکومت های توتالیتر هزینه های زیادی برای کسب اعتبار و مقبولیت بین المللی خود پرداخت کرده و می کنند. در نقطه ی مقابل ناصر اما این زنانِ فیلم هستند که از عطیه ی گفتگو بهره مند اند و دیگران را هم به گفتگو و تعامل دعوت می کنند.
تحلیل سیاسی- اجتماعی یک فیلم با محوریت یک بیمار روانی چندان دور از ذهن نیست وقتی می بینیم خسرو در میان مردم بالاشهر یعنی حوالی خانه برادرش ایستاده و از میان بیشمار ترانه، ترانه ی مشتی ماشالای فریدون فروغی را می خواند و با گیتار می نوازد : دستات که روشه خون که بجوشه/ خلق بخروشه داره تماشا.
در آخر نیز ناهید و خسرو در خودرویی نشسته اند که راننده اش ناصر است. خسروی در هم شکسته، بعد از آگاهی از نیت سوء برادرش اگر هم تصمیم به مقابله می گرفت، توان و روحیه ی تظلم خواهی را نداشت و گویی راهی به جز تن دادن به شرایط ندارد. خودرو وارد تاریکی تونل می شود و تصویر به سمت سیاهی محو می شود.
ممنون بابت نقد خوبتون از این فیلم
بسیار برام جالب و آموزنده بود