پرونده ویژه‌ «تصنیف باستر اسکراگز» مقاله‌ی چهارم: کوئن‌ها و تاریخی که نگذشته است

پرونده ویژه‌ «تصنیف باستر اسکراگز» مقاله‌ی چهارم: کوئن‌ها و تاریخی که نگذشته است

فیلم‌های برادران کوئن ارکستراسیونی است از صحنه‌ها، گفتگوها، جملات و تصاویر سینمایی که قبلاً ساخته‌شده‌اند و اکنون در بافت آثار آنها کارکردی تقلیدی (پاستیش) یا پارودی یافته‌اند. در این میان «تصنیف باستر اسکراگز» با ساختار اپیزودیک‌اش، با جمع‌آوری سبک‌های گوناگون در کنار هم و ترکیب ساب ژانرهای مختلف، یکی از نمونه‌ای‌ترین فیلم‌های این دو برادر در نمایش ساختار موردپسند آنهاست. فیلمی پر ارجاع به تاریخ سینما که گویی کتاب قطور وسترن را ورق می‌زند. در اینجا قرار است فیلم‌هایی معرفی شود که «تصنیف باستر اسکراگز» ما را به دیدن آنها بشارت می‌دهد، فیلم‌هایی نه لزوماً وسترن و داستانی، که بعد از فیلم کوئن‌ها باید دوباره دیده شوند تا رد اقتباس و ساختار سهل و ممتنعِ دنیای ذهنی این دو برادر بیشتر در خاطرمان بماند.

سرنوشت (1921)

«مهر هفتم» اینگمار برگمان بدون شک مشهورترین فیلمی است که شمایل فرشته مرگ را جاودانه کرده است، اما دهه‌ها قبل از ساخته شدن شاهکار برگمان، دو فیلم مهم در عالم سینما بوده که هم فرشته مرگ را به عنوان یک شخصیت داشته‌اند و هم در آنها از کالسکه استفاده شده است. (در تناظر با اپیزود ششم تصنیف باستر اسکراگز به نام «یادگارهای فانی») هر دو فیلم در سال 1921 ساخته‌شده‌اند. یکی از آن دو «کالسکه شبح» ویکتور شوستروم است که درباره‌ی آن گفته‌اند که برگمان با دیدن چنین فیلمی تصمیم گرفت تا به سمت فیلمسازی برود. و دیگری «سرنوشت» فریتس لانگ است که مانند «تصنیف باستر اسکراگز» ساختاری اپیزودیک دارد با این تفاوت که در «سرنوشت» با یک خط روایی اصلی طرفیم که سه داستان دیگر به آن گره‌خورده‌اند. «سرنوشت» داستان عاشق و معشوقی است که بعد از مُردن مَرد از هم جدا می‌افتند، در ادامه فرشته مرگ سه شانس به زن می‌دهد تا در صورت موفقیت در هرکدام از آن سه مورد، بتواند عشقش را نجات دهد. از اینجا به بعد ما در سه دوره‌ی تاریخی و در سه فرهنگ متفاوت داستان‌هایی مجزا را پی می‌گیریم و در آخر دوباره به خط روایی داستانِ اولیه بازمی‌گردیم. در «سرنوشت» فرشته‌ی مرگ، فردی تنها و غمگین است که در قلمرویی با دیوارهایی بلند و محکم زندگی می‌کند، دیوارهایی که با هیچ دری نمی‌توان به سوی دیگر آن راه یافت. نکته قابل توجه در مورد شخصیت مرگ در این فیلم این است که وی بدون هیچ کینه توزی و دشمنی، تنها وظیفه‌ای را که بر عهده‌اش گذاشته شده انجام می‌دهد و حتی از اینکه به خاطر اجرای فرمان خدا، مایه‌ی نفرت دیگران قرار گرفته است، ابراز تأسف می‌کند.

به نام قانون (1926)

اپیزود چهارم تصنیف باستر اسکراگز به نام «دره تمام طلا» از داستانِ کوتاه جک لندن و فیلم کوتاهی به همین نام که در سال 1972 توسط کارگردان اهل چِک (ازدنک سِرُوی) ساخته شده، اقتباس شده است. اما از آنجایی که پیدا کردن این فیلم کار آسانی نیست، برمی‌گردیم به سالها قبل، سال 1926 و اقتباس دیگری از جک لندن با عنوان «به نام قانون» ساخته‌ی لف کولشف. فیلمی صامت در اتحاد جماهیر شوروی و یکی از بهترین نمونه‌های نمایش «جلوه‌ی کولشف» در نظریه‌ی مونتاژ که از داستان کوتاه «غیرمنتظره» جک لندن اقتباس شده است. فیلم داستان گروهی پنج نفره از کاوشگران طلا را دنبال می‌کند که خود را به منطقه‌ی «کلوندایک» رسانده‌اند و در نهایت موفق می‌شوند به طلا دست پیدا کنند. اما یکی از آنها به دو نفر دیگر شلیک می‌کند و آنها را می‌کشد. در ادامه‌ی فیلم داستان دو نفر دیگر تعریف می‌شود که می‌خواهند قاتل را محاکمه، مجازات و اعدام کنند.

مسیر بزرگ (۱۹۳۰)

اولین برداشت‌های سینمایی برخاسته از بیانیه‌ی «سرنوشتِ آشکار» (Manifest Destiny) آمریکایی‌ها با المانِ سفر کاروانی دلیجان‌ها، به دهه‌ی ۱۹۱۰ و فیلم‌هایی از گریفیث، سیسیل بی. دومیل، ویلیام اس. هارت و دیگر کارگردانان بزرگ اولیه بازمی‌گردد. مانیفستی که سرنوشت آمریکا را لاجرم گسترش به سوی غرب بیان می‌کرد.
اما «مسیر بزرگ» اثر رائول والش و لویس آر. لوفلر یکی از بهترین فیلم‌هایی است که کاروانی را در مسیر اورگان (در تناظر با اپیزود پنجم تصنیف باستر اسکراگز) به تصویر می‌کشد. «جان وین» در این فیلم نخستین نقش اولش را در نقش شکارچی پوستی بازی می‌کند که ظاهراً می‌پذیرد راهنمای کاروانی از دلیجان‌های سرپوشیده شود تا بتواند به تبه‌کارانی که به سمت غرب فرار کرده‌اند دست پیدا کند. او البته در طول راه عاشق می‌شود و طبیعتاً مشکلاتی هم با بومی‌های آمریکا پیش می‌آید. «جس گانچور»، طراح صحنه‌ی «تصنیف باستر اسکراگز»، در مصاحبه‌ی اخیرش با انجمن فیلم آمریکا، «مسیر بزرگ» را (که گفته می‌شود در فرایند تولید‌ش از ۱۸۵ دلیجان استفاده شده) از منابع الهام اصلی خود معرفی کرده است.

سواران سرنوشت (۱۹۳۳)

اگر از سرشت بی‌رحم و در عین حال شوخ و شنگِ باستر اسکراگز در اپیزود اول متعجب شده‌اید، به نظر می‌رسد که با تاریخ گاوچران‌های آوازخوان به اندازه‌ی کافی آشنایی ندارید. اگرچه که این تیپ بیشتر با قهرمانان پاک‌دلی که بعدها «جین اوتری» و «روی راجرز» نقش‌شان را بازی کردند شناخته می‌شود، اما جان وین در نقشِ سندیِ آوازخوان در «سواران سرنوشت» از اولین گاوچرانان آوازخوانی بود که اغلب ترانه‌هایش درباره‌ی شلیک تفنگ‌ها و خیابان‌های خونین بودند.
علاوه بر این فیلم می‌توانید وین را در یکی دو نقش دیگر هم در شمایل گاوچرانِ خواننده ببینید. او در «مردی از یوتا» ساخته شده در سال ۱۹۳۴ نقش قهرمانی را بازی می‌کند که گیتار‌زنان و آوازخوانان سوار بر اسب وارد شهر می‌شود و در «پیش به سوی غرب!» ساخته شده در سال ۱۹۳۵ رهبرِ گروهی از کابوی‌های آوازخوان است که مجری خود‌گمارده‌ی عدالت‌اند. بعدتر وقتی که جان وین دیگر از بازی در نقش گاوچرانِ آوازخوان سرباز زد، شرکت فیلمسازی Republic برای جایگزینی‌اش سراغ اوتری رفت و نسخه‌ی کابوی آوازه‌خوان با کلاه سفید به سینما معرفی شد.

دستری دوباره می‌راند (۱۹۳۹)

با عرض پوزش از طرفدارانِ «دلیجان»، فعلاً دو فیلم از جان وین کافی است (لازم به ذکر نیست و احتمالاً همه می‌دانند که اگر کسی وسترن و کلاً سینما را دوست دارد حتماً باید «دلیجان» را ببیند) در عوض بگذارید درباره‌ی وسترنِ کمتر دیده‌ شده‌ای از سال ۱۹۳۹ صحبت کنیم که با «باستر اسکراگز» ارتباط بینامتنی دارد. آهنگی که باستر پس از کشتن «جویِ بدعنق» می‌خواند، نسخه‌ی اصلاح‌شده‌ی «جو کوچولوی گاوچران» است که مارلین دیتریش بخشی از آن را در میخانه‌ای در این فیلم می‌خواند.
جیمز استوارت در «دستری دوباره می‌راند» – در اولین فیلم وسترنش – نقش معاون کلانتری اخلاق‌گرا و مخالف خشونت به نام دستری را بازی می‌کند که پس از ناپدید شدن کلانترِ شهر باتِلنِک فراخوانده شده تا نظم و قانون را به این شهر بازگرداند. فیلم از آن کلاسیک‌های ژانر است که آدم خوبِ داستان آن‌قدر دل دخترِ بد (دیتریش) را می‌برد که دختر عاشقش می‌شود.

ندای غاز‌های وحشی (۱۹۴۱)

در اوایل قرن بیستم و زمانی که سینما در آغاز راه بود، «استوارت ادوارد وایت» از رمان‌نویسان محبوب وسترن و طبیعتاً یکی از مهمترین منابع الهام و اقتباس برای فیلم‌های وسترن به حساب می‌آمد. متأسفانه فیلم‌های کمی باکیفیت خوب از او در دسترس است و برخی از آنهایی هم که مانده‌اند فیلم‌های خوبی نیستند (مانند زیر نور ماه تگزاس). اما کوئن‌ها در «تصنیف باستر اسکراگز» این ارجاع تاریخی ژانر را هم فراموش نکرده‌اند و قسمت انتهایی اپیزود «دختری که هراسان شد» را بر اساس انتهای داستان وایت به همین نام ساخته‌اند.
اما «ندای غازهای وحشی» از معدود فیلم‌های این نویسنده است که با کیفیت خوب در دسترس است. فیلمی که بر اساس رمانِ وایت به همین نام ساخته شده و در آن هنری فاندا نقش چوب‌بری (شغلی که خودِ وایت زمانی به آن اشتغال داشت) را بازی می‌کند که هر بار با مهاجرت غازها، زندگی‌ او نیز زیرورو می‌شود. داستانِ فیلم طوری شخصیت‌ها را پرسه زنان از واشنگتن به آلاسکا می‌برد که پس از دیدنِ صحنه‌هایی در باستر اسکراگز که از وایت الهام گرفته‌شده می‌توان نتیجه گرفت این نوع طرحِ داستانی مخصوصِ اوست.

غرب چگونه تسخیر شد (۱۹۶۲) و روزی روزگاری در غرب (۱۹۶۸)

در مصاحبه‌ای که پیشتر از آن صحبت شد، «جس گانچور» طراح صحنه‌ی باستر اسکراگز به صحنه‌ی ابتدایی «روزی روزگاری در غرب» سرجیو لئونه نیز اشاره می‌کند، گرچه به اشتباه نام فیلم را «غرب چگونه تسخیر شد» می‌گوید. اما به هر حال شما باید هردو را ببینید. «غرب چگونه تسخیر شد» را به خاطر آنکه حتی بیش از باستر اسکراگز، گزیده‌ای از هر چیزی که دلتان می‌خواهد در یک فیلم وسترن ببینید را دارد و به فصل‌های متعدد تقسیم شده است (که برخلاف باستر اسکراگز فصل‌هایش از نظر روایی به هم متصل‌اند). برای دیدن «روزی روزگاری در غرب» هم که دلایل فراوانی وجود دارد، از جمله صحنه‌ای که گانچور به عنوان منبعِ الهامی برای میخانه‌ی فصل اول باستر اسکراگز به آن اشاره می‌کند:
«من حس می‌کردم این میخانه باید نقطه‌ای وسط ناکجا‌آباد باشد، پس آن را طوری با محیط بایر و خاک رسی‌اش همخوان کردیم که انگار قارچی از زمین روییده باشد. از اینجا یاد صحنه‌ی آغازین «غرب چگونه تسخیر شد» افتادم که شخصیت‌ها به باجه‌ی بلیط فروشی‌ در ایستگاه قطار می‌روند که دیگر سقفی برایش نمانده است. ما میخانه را طوری ساختیم که خاک‌گرفته و رو به ویرانی به نظر برسد و از جای جایش نور به داخل نفوذ کند. گفتم حالا که قرار است میخانه خشکیده باشد چه بهتر که کاملاً خشک باشد.»

مسیر غرب (۱۹۹۵)

سینما زمانی آغاز شد که دوران غرب وحشی رو به پایان بود، اما این دو به‌اندازه‌ی کافی با هم در تلاقی بوده‌اند تا فیلم‌هایِ کوتاهِ غیرداستانی با هنرنماییِ رام کننده‌هایِ اسب‌های وحشی و بازمانده‌های دیگرِ غرب واقعی ساخته شوند. همچنین بر اساس اینگونه فیلم‌هایِ برگرفته از واقعیت و همه‌ی وسترن‌های داستانیِ اولیه، مستندهای فراوانی نیز درباره‌ی آمریکای شمالی در طول آن دوره‌ی زمانی خاص ساخته شد که یکی از مهم‌ترینِ این مستندها فیلمِ (یا سریال بسته به دیدگاه‌تان) شش ساعته‌ی شبکه‌ی پی.بی.اس ساخته‌ی «ریک برنز» است.
ریک برنز در نخستین پروژه‌ی عظیمش به عنوان کارگردان، به یک چشم‌انداز تاریخی ارزشمند و به یادماندنی از غربِ قدیمی از سال ۱۸۴۵ تا ۱۸۹۳ پرداخته است. «مسیر غرب» شامل چهار بخش می‌شود و به موضوعاتی چون جویندگان طلا در کالیفرنیا، راه‌آهن قاره‌ای و بومیان آمریکا و جنگ‌هایی که بر علیه آنها اتفاق افتاد می‌پردازد.


این مقاله ترجمه‌ای است نه چندان وفادار (در جایی چیزی به آن اضافه شده و جایی دیگر چیزی حذف شده است) از نوشته‌ی کریستوفر کمپبل در سایت film school rejects.

مقاله اول پرونده: مرگ در می‌زند (نقد پتریکور)
مقاله دوم پرونده: کلاس درس کوئن‌ها (دیوید بوردول)
مقاله سوم پرونده: گزیده نظر منتقدان

Latest

Read More

Comments

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

eighteen + 9 =