«رسوا کردن، یک حق است، رسوا شدن لذتبخش است و اجتناب از آن، یک نگرشِ اخلاقگراست.»
میتوان تصور کرد که این گفتهی پازولینی جایی نزدیک به قلب آبل فرارا، فیلمساز کهنهکار نیویورکی هک شده است. «پازولینی» ساختهی آبل فرارا همانطور که از نامش پیداست، فیلمی است در بزرگداشت این فیلمساز، شاعر، نویسنده و متفکر ایتالیایی که در سال 2014 ساخته شده و به روزهای آخر پیر پائولو پازولینی قبل از مرگ بیرحمانه و مشکوکش میپردازد و ضمن آن به عقاید سیاسی، اجتماعی، جهانِ خیالی و تا حدودی شخصیت او اشاره میکند. البته میتوان گفت که بعد از پایان فیلم بیش از درک خودِ پازولینی، شما درک بهتری از مکانی که او در آن زندگی میکرده یعنی ایتالیای پرآشوب دهه 1970 خواهید داشت.
«پازولینی» شباهتی به دیگر فیلمهای آبل فرارا ندارد و همچنین شباهتی به آثار پازولینی نیز ندارد. «پازولینی» شبیه به گشتوگذاری است بین مجموعهای از ایدهها در مورد این کارگردانِ بزرگ؛ ترکیبی از بیوگرافی، سخنان و نوشتههای ادبی او همراه با نمایش قسمتهای مختلفی از نوشتههای ناتمامش که هرگز نتوانست آنها را به فیلم تبدیل کند.
نقش پیر پائولو پازولینی را ویلم دفو بازی میکند. شباهت او در فیلم به پازولینی بهقدری زیاد است که میشود با رضایت کامل 84 دقیقه به تصویر دفو در فیلم خیره شد و از دیدن ابروهای کشیده، گونههای سفت و اخم پشت عینک دودیاش لذت برد. دفو تجسمی عینی است از پازولینی به عنوان متفکری عبوس. او با احترام و درکی کامل از جدیت پازولینی با نقشِ خود برخورد میکند. البته در طول فیلم، کمی هم با جنبهی آرامتر و مهربانتر پازولینی آشنا میشویم؛ در نقش مردی مهربان که با فرزندِ دوستش در رستوران بازی میکند. این جنبهی پازولینی در صحنههایی که با جوزپه پلوسی (دامیانو تامیلا) ملاقات میکند نیز خود را نشان میدهد. پلوسی مرد جوانی است که پازولینی را زمان رفتن به قرار مرگبارش در ساحل اوستیا در 2 نوامبر 1975 همراهی میکند. با وجود این لحظهها، تمرکز فیلم بر پازولینیِ عبوس و متفکر است؛ متفکری انتزاعی و سخنگویی سیاسی و اتفاقاً همینجاست که فیلم و بازی دفو با شکست مواجه میشود.
نکته مهم تصمیم عجیب فرارا برای استفاده از بازیگران ایتالیایی در فیلم است که با لهجهی ایتالیایی در فیلم انگلیسی صحبت میکنند. این در حالی است که دفو با لهجهی بهوضوح آمریکاییِ خود مشغول گفتن دیالوگهایی است که از مصاحبههای پازولینی گرفته شده و ترجمه از زبان ایتالیایی باعث شده تا تصنعی به نظر برسند. مخصوصاً صحنههای مصاحبه که در آن از این گونه دیالوگها استفاده شده بسیار رسمی از کار درآمده و گویی برای نسخهای تئاتری از اظهاراتِ پازولینی آماده شدهاند. شاید اگر فرارا در فیلم، بر جنبهی نمایشی این دیالوگها عامدانه تأکید میکرد، این احساس عجیب تا حدی برطرف میشد.
فیلم «پازولینی»، ایتالیا و زندگی حرفهای پازولینی را در اوایل دهه 70 میلادی و در هرجومرج ایتالیای آن زمان نشان میدهد. ماجرای فیلم مربوط به بعد از اتمام فیلم سالو جنجالیترین فیلم پازولینی میشود (که تا سالها به عنوان جنجالیترین فیلم تاریخ سینما نیز شناخته میشد)؛ زمانی که رسانهها مدام در پی پازولینی در قامت یک فیلسوف عمومی بودند تا نظرات اغلب تلخ و آخرالزمانی او را در مورد وضعیت کشور و جامعه غرب منتشر کنند. فیلم این ایده را پی میگیرد که سابقهی کاری پازولینی به عنوان یک فیلمساز در مقایسه با مشی روشنفکرانه و مبارزهطلبانهی او علیه مصرفگرایی کاملاً در حاشیه قرار میگیرد. حال آنکه پازولینی در پاسخ به این سؤال که او خود را چه کسی معرفی میکند میگوید: «اگر به من باشد روی گذرنامهام فقط مینوشتم نویسنده».
یکی از ظریفترین بخشهای فیلم نحوه نشان دادنِ زندگی روزمرهی پازولینی در آپارتمانی است که همراه با مادر و دختر عمویش در آن زندگی میکند. دیدن و تخیل پازولینی در حال انجام کارهای سادهای مانند انتخاب پیراهنی که میخواهد بپوشد لذتبخش است. هرچند واضح است که حتی وقتی پازولینی در آپارتمان حضور دارد، واقعاً ذهنش در آنجا نیست و اغلب به جای معاشرت با خانوادهاش میبینیم که غرق در روزنامه خواندن میشود. بدون شک دیدن بازیگر کهنهکاری مانند آدریانا استی که سابقهی دوستی و همکاری با پازولینی (در فیلم آکاتونه) داشته در نقش مادر پازولینی با چشمان سیاهی که در 83 سالگی همچنان میدرخشند لذتبخش است.
همانطور که گفته شد ما در طول فیلم متناوباً بازسازیِ قطعاتی از یک داستان حماسی که توسط پازولینی نوشته شده بود را مشاهده میکنیم که طی آن نینتو داولی، بازیگر فیلمهای پازولینی، نقش یک نادانِ مقدس مهربان به نام اپیفانیو (اپیفنی) را بازی میکند که ستارهای در آسمان میبیند که بشارت تولد مسیح را میدهد و او تصمیم میگیرد به دنبال ستارهی بشارت دهنده برود. اپیفانیو و پسرعموی جوانش با قطار به سودوم میروند؛ «آزادترین شهر دنیا… شهر همجنس گرایانِ زن و مرد». در این شهر آنها به «جشن باروری» میروند، رویدادی سالانه که طی آن مردان و زنان برای تولیدمثل با یکدیگر رابطه برقرار میکنند. در اینجا برای لحظهای میبینیم که فرارا ذات جنسیت زده و پر هرجومرج «سهگانهی زندگی» پازولینی (دکامرون، حکایات کنتربری، هزار و یک شب) را به سبک خاص خود به نمایش میگذارد.
در قسمت دیگری از فیلم فرارا به دیگر اثرِ نیمهتمام پازولینی اشاره میکند (رمان Petrolio) و صحنههایی از این رمان را نیز به تصویر میکشد. شخصیت اصلی این رمان کارلو نام دارد که یک روان گسیختهی دوشخصیتی است که در قصه از دو نیمهی شخصیتی او بهعنوان کارلوی شماره یک و کارلوی شماره دو یاد میشود. کارلوی شماره یک، یک کاتولیک چپگرا متعلق به طبقهی مرفه تورین است که پستی اجرایی در یکی از شرکتهای نفتیِ دولتی دارد و اغلب وقتش را با کارگزاران دولتی و افراد پرنفوذ سیاسی از مافیا گرفته تا نئوفاشیستها میگذراند؛ اما کارلوی شماره 2 را میتوان در محوطههای دورافتادهی شهر، غرق در وسوسههای سیرناشدنی و لذتهای منحرفانهاش پیدا کرد.
بخش آخر فیلم مربوط به مرگ پازولینی است؛ قتلی که موضوع بحثها و گمانهزنیهایِ سیاسی بسیاری بوده است. در نسخهی فرارا با تکیه بر اظهارات جوزپه پلوسی در سال 2005، مرد جوان قاتل پازولینی نبوده بلکه تنها شاهد بوده، هر چند که در اینجا به نوعی شریک جرم معرفی میشود. پلوسی گفته بود که پازولینی توسط سه نفر که با لهجه جنوبی (سیسیلی) او را «کمونیست کثیف» خطاب میکردهاند به قتل رسیده و اعتراف کرد که این حقیقت را از ترس تهدید خانوادهاش در طول این سالها پنهان کرده و مجبور شده خود، قتل را بر عهده بگیرد. البته در فیلم نشانهای هم ارائه نمیشود که بگوید اتفاقی که برای پازولینی افتاده، انگیزهای سیاسی داشته است. بلکه این صحنه در ادامهی منطق فیلم طوری پرداخته شده که ما مرگِ او را مجازاتی از سوی جامعه بدانیم، آن هم به خاطر نوشتهها، فیلمها، سخنرانیها و مصاحبههایی که در بلبشوی ایتالیای آن دوران ظاهراً تهدید محسوب میشدهاند.
با وجود درهمآمیختگی و گوناگونیِ اتفاقاتی که بافت فیلم را شکل میدهند و انتخابهای عجیب فرارا، میتوان منسجمترین تم فیلم را نوعی نوستالژی در رسای دورانی دانست که در آن رسوا کردن فعالیتی بود که ارزش داشت و نه فقط یک حق بلکه برای برخی یک رسالتِ خطرناک به حساب میآمد.
منبع: فیلم کامنت نوشتهی جاناتان رامنی با تصرف و تلخیص