واهمههای با نام و نشان!
واتسلاو مارهول در آخرین فیلم خود، پرنده رنگین که بر اساس رمانی به همین نام اثر یرژی کوشینسکی ساختهشده، داستانِ یک دگرگونی را روایت میکند. تحول پسربچهای به نام «یوسکا» (نام پسربچه در آخرین لحظه فیلم کشف میشود) که در بحبوحهی جنگ دوم جهانی شهر به شهر و روستا به روستا و در میان مردمانی جاهل، نیمه دیوانه و ددخو، ویران و سرگردان در پی خانوادهاش میگردد. در طی این مسیر طولانی و کابوسوار، پسرک اتفاقات هولناکی را به چشم میبیند که موجب تحول شخصیت وی از پسربچهای آرام و مظلوم به فردی آدمکش و بیاحساس میشود. یوسکا نه اینکه نخواهد بلکه نمیتواند در برابر افراد و اتفاقاتی که در مسیرش قرار میگیرند مقاومت کند؛ چراکه جانش در خطر است و با توجه به این نکته میتوان تحول این شخصیت را از نوع دگرگونی دانست چراکه بهزعم دیوید کوربت باید بین رشد و دگرگونی شخصیت تمایز قائل بود. شخصیتی که رشد میکند به نحو فزایندهای بر ارادهاش متکی است اما شخصیتی که دگرگون میشود بر بینش خود متکی است. اما این بینش در یوسکا چطور به وجود میآید؟ مطمئناً پسربچهای به سن او هنوز به مرحلهای نرسیده که بتواند بینش خاصی نسبت به زندگی و وقایع اطرافش داشته باشد. به نظر میرسد ابتدا کوشینسکی بهعنوان نویسندهی رمان و سپس مارهول در مقام فیلمنامهنویس و کارگردان، این کاراکتر را بهمرور از مراحلی گذرانده و چنان پرورش دادهاند که اینگونه قابلباور شده است. در این نوشتار سعی شده که شیوه و چگونگی این دگرگونی با توجه به الگویی که کریستوفر ووگلر در کتاب «سفر نویسنده» ارائه میکند، شرح داده شود.
ووگلر در «سفر نویسنده» بر مبنای همان الگوی آشنای سهپردهای، مراحل دوازدهگانهای برای تحول شخصیت ترسیم کرده با نام قوس شخصیت که در پرده اول شامل پنج مرحله میشود: 1-آگاهی محدود از مسئله 2-افزایش آگاهی 3-امتناع از تغییر 4-غلبه بر بیمیلی 5- متعهد شدن به تغییر. پرده دوم نیز از پنج مرحله تشکیلشده: 6-آزمون نخستین تغییر 7-آماده شدن برای تغییر بزرگ 8-تلاش برای تغییر 9-پیامدهای اقدام: پیشرفتها و موانع 10-تعهدِ دوباره به تغییر؛ و درنهایت پرده سوم که با دو مرحله دیگر به پایان میرسد: 11-اقدام نهایی برای تغییر بزرگ 12-حل نهایی مسئله.
پرده اول: جدایی
در نظر ووگلر هرچند «میتوان پیش از ورود شخصیتی مهم، از طریق حرفهایی که شخصیتهای دیگر دربارهی وی میزنند، نوعی فضای پیشگویی و انتظار ایجاد کرد یا دربارهی وی اطلاعات داد؛ اما مهمتر و بهیادماندنیتر از همه، نخستین کنشی است که قهرمان در لحظهی ورود به داستان انجام میدهد؛ یعنی نوع ورود کردن او.» (ووگلر، 1394، ص.119) فیلم با تلاشِ یوسکا (صدای نفسنفس زدنش را روی تیتراژ میشنویم) برای نجات جان یک حیوان (احتمالاً سگ) آغاز میشود که البته به ناکامی میانجامد. چند پسربچه یوسکا را زیر مشت و لگد میگیرند و حیوان را هم میسوزانند و او جان دادن و سوختنش را هم به چشم میبیند. اولین مواجه ما با شخصیتِ یوسکا از وی در نظر ما فردی مهربان، معصوم و البته تنها میسازد. مهمی که بهدرستی ما را به دنیای او وارد میکند.
در ادامه با عمهی یوسکا، «مارتا» آشنا میشویم که به او سرکوفت میزند و او را «نیمچه مرد» خطاب میکند. رفتار مارتا با یوسکا تمامی تصورات ما را نسبت به وی واقعیت میبخشد. پسری مهربان، تنها و البته نازپرورده و از خانوادهای فرهیخته (پیانونوازیِ یوسکا) که دید و «آگاهی محدود» و معصومانهای نسبت به مسائل و دنیای اطرافش دارد و نویسنده درصدد خدشهدار کردن این آگاهی است. میتوان اولین نشانهی ظریفِ این هدف نویسنده را در همان دقایق ابتدایی فیلم (دقیقه 8) دید. جایی که مارتا از یوسکا میخواهد در بریدن سرِ مرغ کمکش کند. اما کاتالیزور یا به قول مککی «حادثهی محرک» داستان را میتوان اندکی بعدازاین اتفاق دانست که در دقیقه 11 رخ میدهد؛ یعنی مرگ ناگهانی مارتا و آتش گرفتن تصادفی خانه که یوسکا را وادار به حرکت میکند. ووگلر در الگوی اسطورهای توصیفیاش در «سفر نویسنده»، حادثه محرک را با عنوان «دعوت به ماجرا» نامگذاری کرده؛ جایی که در بستر قوس شخصیت، مرحله دوم یعنی «افزایش آگاهی» رخ میدهد. وی همچنین معتقد است که این دعوت و افزایش آگاهی «همیشه ندایی مثبت به ماجرایی اصیل و شریف نیست، بلکه ممکن است هشدارهای شوم و ترسناک در مورد سرنوشت محتوم قهرمانان تراژیک باشد.» (همان، ص. 133 و 134) اولین نشانهی ورود به این مرحلهی شوم با اولین نشانهی جنگ جهانی دوم (پرواز هواپیمای نازی) در داستان همراه است. در این مرحله، زندگیِ یوسکا از حالت تعادل اولیه و از آن معصومیت کودکانه خارج میشود و بهتدریج چیزهایی میبیند و اتفاقاتی برایش میافتد که آن معصومیت رنگ میبازد. از گرفتار شدن به دست روستاییان خرافاتی و خونآشام نامیدن وی گرفته تا قرار گرفتن در نقش پادوی زنِ رمالی به نام «اولگا» و دیدن اعمال عجیبوغریب او. ورود به خانهی پیرمردی به نام «میلر» و دیدن اعمال وحشیانهی او در قبال زنش و «مرد لال»، تمام تصوراتِ یوسکا را در هم میریزد. با فرار از خانهی «میلر» و پس دادن چشمهای از کاسه درآمدهی «مرد لال» مرحلهی سوم عیان میشود: «امتناع از تغییر». یوسکا هنوز آن خلقوخوی مهربانانه و کودکانهاش را دارد. حتی بعد از مواجه با پیرمردِ پرندهباز- «لِک» – و ماجراهای او با نیمفومانیاکی نیمه دیوانه به نام «لودمیلا» و پی بردن به نیروی عشق و مرز باریک آن با کنش جنسی و شهوت، بازهم این امتناع در او وجود دارد. جایی که بعد از مرگ زن و خودکشی «لِک»، یوسکا تمام پرندههای او را آزاد میکند.
هرچند ردِ مصرانهی تغییر میتواند یکی از نشانههای برتر قهرمان تراژیک باشد اما بهزعم ووگلر این مهم میتواند فاجعه به بار آورد. این فاجعه، درواقع منجر به شکلگیری مرحلهی چهارم قوس شخصیتیِ یوسکا یعنی «غلبه بر بیمیلی» میشود. فاجعهای که ابتدا با دستگیریِ یوسکا توسط مرد روستایی آغاز و با اذیت و آزار وی در میخانه توسط قزاقها ادامه یافته و با تحویل یوسکا به نازیها بهعنوان یک یهودی به اوج خود میرسد. جایی که دیگر پای جانِ یوسکا در میان است. کمی پیش از آن، یوسکا در مسیر رسیدن نزد نازیها در اثر تکانهای مداوم گاری استفراغ میکند و تمام آنچه در درونش هست را بیرون میریزد. تمام منویات و اعتقاداتش را شاید. یوسکا تصمیم به تغییر میگیرد چون جانش درخطر است و میداند اگر دوباره امتناع کند به سرنوشت همان پرندهی رنگشدهای درمیآید که در سکانسی استعاری پیش از این دیدهایم. آنجا که پیرمردِ پرندهباز بال پرندهی کوچکی را با رنگ سفید نقاشی میکند و او را دوباره به دستهی پرندگان بازمیگرداند. اما پرنده دریده میشود، چراکه با دیگران متفاوت است. با ورودِ یوسکا به جمع نازیها و تصمیم آنها به کشتن وی، مرحلهی پنجم و آخر پردهی اول تکمیل میشود: «متعهد شدن به تغییر» که درواقع نقطهی عطف اول فیلمنامه است. ووگلر این مرحله را همراه با نگهبانان آستانه (نازیها) تعریف میکند. کهنالگویی قدرتمند و مهم که میتواند قهرمان را مجبور به تغییر کند. با جان به دربردنِ یوسکا از دست نازیها در آن صحنهی دراماتیکِ ریلهای به آخر خط رسیدهی قطار میتوان فهمید که او دیگر وارد دنیای ویژهای شده؛ دنیای سراسر تیرهوتارِ جنگ. دنیایی کاملاً متفاوت با آنچه قبلاً میپنداشته، دنیایی پر از «اشکال مبهم و بسیار متغیر و بیثبات که در آن قهرمان باید رشته آزمونهایی را پشت سر بگذارد.» (همان، ص. 169)
پرده دوم: هبوط
اولین مرحلهی قوس شخصیت در پردهی دوم «آزمون نخستین تغییر» است؛ جایی که یوسکا برای اولین بار اعمالی غریزی انجام میدهد: صحنهای که یوسکا پسربچهی زخمی همسنوسال خودش را در حال جان دادن میبیند اما بهجای کمک کردن به او، کفشهایش را از پایش درمیآورد و او را رها میکند و سپس تمیز کردن کفشهای افسر نازی که موجب رستن دوبارهاش از مرگ میشود. ووگلر مهمترین ویژگی این مرحله را سازگاری با دنیای جدید میداند که با آزمونها و شناسایی دوستان و دشمنان میسر میشود. دوستانی مثل «کشیش» که یوسکا را زیر بالوپر خود میگیرد و دشمنانی مثل «گاربوس» که زخمی عمیق بر روح و جسم او میگذارند.
با ورود یوسکا به خانهی گاربوس، ما وارد مرحلهی بعدی قوس شخصیتیِ او یعنی «آماده شدن برای تغییر بزرگ» میشویم. مرحلهای که ووگلر آن را «راهیابی به ژرفترین غار» میداند. جایی که قهرمان باید با بزرگترین و وحشتناکترین ترسهایش روبهرو شود. گاربوس مردی پدوفیل و منحرف است که نقشهی شومی در سر دارد. نقشهی شومی که در نقطهی میانی فیلم (دقیقه 80) و مرحلهی هشتم قوس شخصیت، «تلاش برای تغییر» به وقوع میپیوندد: تجاوز به یوسکا.
ووگلر نقطهی میانی را «بحران» میداند و آن را بزرگترین چالش قهرمان که باید با هولناکترین حریف مبارزه کند. او راز سادهای را هم برای این مرحله تعریف میکند: «قهرمان باید بمیرد تا بتواند دوباره متولد شود.» (همان، ص.193) با تجاوز و اعمال وقیحانه و بیمارگونهی گاربوس بهنوعی یوسکا میمیرد و منتظر فرصتی میشود تا دوباره برخیزد. فرصتی که بهسختی میسر میشود. با پیدا شدنِ چاه پر از موش، یوسکا قدم به مرحلهی چهارم پرده دوم میگذارد: «پیامدهای اقدام». این مرحله، پیامدهای جان به دربردن قهرمان از مرگ و پاداشی است در ازای ایستادگیهای او. پاداشی که برای یوسکا مرگ زجرآورِ گاربوس در آن چاه پر از موش و زندگی با زنی به نام «لابینا» است. یک پیروزی شیرین و البته موقت؛ چراکه با مرگ کشیش مردم او را از شهر بیرون میاندازند تا به زندگی دیوانهوار زنی نیمفومانیاک و زوفیلیایی به نام «لابینا» وارد شود. دنیای شوم و متجاوزانه البته این بار از نوع زنانهاش!
تجاوزی که البته با توجه به اتفاقاتی که پیشازاین برای یوسکا افتاده، برایش طعم ناگوار عشق میدهد. برای اولین بار یوسکا احساس بالغ شدن و اندکی آسایش میکند؛ اما بیماری روانی و جنسی «لابینا» و ناتوانی بهحقِ یوسکا در رفع نیازهای او، زن را مجبور به آمیزش با حیوانی (بز) میکند که در تمام داستان فیلم مورد لطف و محبت یوسکا بوده است. موجودی که حالا تبدیل میشود به رقیب عشقی او! اینجاست که مرحلهی پنجم و نقطهی عطف پردهی دوم به وقوع میپیوندد: «تعهد دوباره تغییر». مرحلهای که بهزعم ووگلر قهرمان پی میبرد دورهی آرامش به سررسیده و باید مسیر را ادامه داد. یوسکا تصمیم دوبارهاش را در مورد تغییر میگیرد، بز را سلاخی میکند و سر آن را به سمت لابینا پرتاب میکند و او را برای همیشه ترک میکند. سپس پیرمردی را سر به نیست میکند و اموالش را میدزدد، با «میتکا» و کمونیسم و استالین آشنا میشود و با اسلحهای که میتکا به وی میدهد پای به پرده سوم میگذارد. حالا دیگر یوسکا هیچ شباهتی به آن پسرک معصوم ابتدایی ندارد.
پرده سوم: بازگشت
«اقدام نهایی برای تغییر بزرگ» یازدهمین مرحلهی قوس شخصیت و درواقع «نقطهی اوج» فیلمنامه است. مرحلهای که دگرگونی و تحول شخصیتی یوسکا را کامل میکند. یکی از کارکردهای این مرحله این است که قهرمان دیگر از مرگ نمیترسد و درعینحال به او کمک میکند تا از درسهایی که از آزمونهای پیشین گرفته استفاده کند. این مرحله به زیبایی با قرینهی اتفاقاتی همراه است که در ابتدای فیلم بر یوسکا گذشته است اما «باید ثابت شود که خودِ قدیمی کاملاً مُرده و خودِ جدید مصون از وسوسهها و اعتیادهایی است که خودِ قدیمی را به تله میانداخت.» (همان، ص. 252) این مصونیت ابتدا در دقیقهی 149 پدیدار میشود. جایی که یوسکا اسب چوبی اسباببازی را میبیند که او را یاد دنیای کودکانهی پیشین و اسباببازیای میاندازد که ابتدای فیلم داشته اما چُرت این خاطره با برخورد خشن فروشنده و سیلی او به یوسکا پاره میشود و او را به دنیای خودش میآورد. اتفاق قرینهی بعدی زمانی است که یوسکا توسط پسرانی دیگر احاطهشده که ما را یاد سکانس ابتدایی فیلم و کتک خوردنش میاندازد اما در اینجا یوسکا با اسلحهاش آنها را وادار به عقبنشینی میکند تا آن «اقدام نهایی» را به انجام برساند: کشتن مرد فروشندهای که به او سیلی زده بود.
با پیدا شدن سروکلهی پدرِ یوسکا مرحله پایانی از راه میرسد: حل نهایی مسئله. این مرحله که به نظر ووگلر همان گرهگشایی است، مرحلهی بازگشت قهرمان به زندگی گذشته است. زندگی گذشتهای که قهرمان به خاطر سفر پرفرازونشیبی که طی کرده با همیشه متفاوت خواهد بود. دگرگونی شخصیتیِ یوسکا چنان عمیق است که نمیتواند پدرش را (هدف اولیه) بپذیرد. «بازگرداندن قهرمان به نقطهی شروع یا به یادآوردن آغاز سفر، امکان انجام مقایسه را برای مخاطب فراهم میکند تا ببینیم قهرمان تا کجا پیش رفته و تا چه حد تغییر کرده است.» (همان، ص. 259) پدر سعی میکند گذشته را به خاطرش بیاورد و او را به آیندهی خوش نوید میدهد اما یوسکا نمیتواند بپذیرد و تنها زمانی حاضر میشود نامش را به یاد بیاورد که شمارهی حکشده روی دست پدرش را میبیند.
اما یوسکا دیگر آن یوسکای سابق نمیشود. او در گذر از روزهای سخت عاقلتر شده؛ اما برای این مهم هزینهی گزافی پرداخته است. او غمگین است و زخمخورده از واهمههایی که بر تن رنجورش نشانی از خود بهجای گذاشتهاند.
منابع:
کوربت، دیوید (2013). چالش تغییر: سه پرسش مربوط به شخصیت اصلی. ترجمه محمدرضا سهرابی. فصلنامه فارابی، 20 (4)، 230-250.
ووگلر، کریستوفر. سفر نویسنده. ترجمه محمد گذرآبادی (1394). تهران: انتشارات مینوی خرد.
عالی بود… فیلم را بسیار دوست داشتم و بررسی شما بسیار جذاب بود.