تب کرده بود پاشویه اش کرده بودم.جواب نداده بود، به هذیان که افتاده بود ترسیده بودم. اسفند برایش دود کردم و تخم مرغ شکاندم بدتر شد…شال و کلاه کردم و رفتم بقعه آشیخ به ضریحش سبز بستم. برف کلاغ ها را عروس کرده بود و خود کِل می کشیدند برای خود،سرد بود، برگشتم خانه، رفته بود…
نویسنده:اشلی