سی و ششمین جشنواره فیلم فجر از امروز آغاز میشود و این برای من آغازِ هجدهمین جشنواره ای است که می توانم دوباره شال و کلاه کنم و در این سرمای دوباره اوج گرفتهی زمستان در آن شرکت کنم. جشنواره ای که از اساس و اصلا از همان نامش مشکل دارد و از هر جهت که بنگری، کج و معوج است. جشنواره ای که اصلاً بین المللی نیست و خاصیت جلوه گری جشنواره های مطرح دنیا را به لحاظ ارتباط با سلبریتی هایش ندارد. جشنواره ای که هر سال قوانینش و حتی اسامی بخش های اصلی اش تغییر می کند و به لحاظ دولتی بودن و در نتیجه محافظه کاری منفعت طلبانه اش، احتمال کشف استعدادهای جدید و فیلم های غافلگیر کننده را به حداقل می رساند. جشنواره ای که با تمام جزییاتش در اسلوب و تعریف یک «جشنواره» نمی گنجد و بیشتر به جشنی می ماند تا سینماگران و عشق فیلمها را برای ده روز دور هم جمع کند تا همهی این ده روز کلمهی مقدسشان «سینما» باشد و بس. همین است که با همهی بی قوارگی اش به نام سینما دل کندن از این مهمانی عجیب و غریب بسیار سخت است و حتی آن سالی که به واسطه ی سرخوردگی اجتماعی بحث تحریمش پیش آمد، خماری شبهای سوت و کور زمستان لعنتیاش از یادمان نمی رود که اصلا ًروزهای آن سال ساخته شدند برای فراموش نشدن.
بگذریم و برگردیم به سالهای اولی که در آن صفهای طویل می ایستادیم و اصلاً نمی دانستیم که در جواب آدمهای عاقلی که می گفتند: «این چه حماقتی است که در این سرمای استخوان سوز گریبان شما را گرفته و ول نمی کند؟»، چه بگوییم یا وقتی که آنها با نگاه عاقل اندر سفیهشان به ما که میان دو داربست آهنی اسیر شده بودیم، نگاه میکردند و میگفتند: «یک ماه بعد همهی این فیلم ها اکران میشوند و می شود بی آنکه فشرده شد همهی فیلمها را دید». فقط ولوله ای موهوم در دلهایمان بود که ما را به این بازی فرا می خواند و وقتی نفر عقبی یا جلویی در صفی که اصلا معلوم نبود چند ستون است برمی گشت و از دوازده ساعت ایستادن برای فیلم شب گذشته و بعد نرسیدن بلیط می گفت، بیشتر ایمان می آوردیم که ما تنها دیوانگان نامی این شهر نیستیم. بعدها فهمیدیم که اصلاً آدم ها دو دسته اند. دسته اول آنهایی که جشنواره فیلم وطنی نمی روند و دسته دوم «ما» بودیم و همین ما و تعدادمان کفایت می کرد برای لبخندی حاکی از این که شما ما را درک نمی کنید به رهگذران یخ زده ای که با تعجب از کنارمان می گذشتند و متقابلاً می خندیدند به ساندویچ های دیوانه ی میان دو داربست.
سال ها گذشت و گاهی آنقدر حجم فیلم های بد جشنواره زیاد می شد که انگار میخواستند پز روشنفکری ما را زیر سوال ببرند. در این میان به تناسب، افرادی از دسته اول این بار با منطق سینمایی و نگاه از بالا پا پیش می گذاشتند و از درِ نصیحت وارد می شدند که آخر از این معجون عجیب و غریب سینمای ایران چطور توقع اتفاق خوب دارید و این سینمای ورشکسته کجا و هالیوود پر عظمت و اروپای اومانیستی و آوانگارد کجا و در پایان فورد و برگمان و فلینی و آنتونیونی و گدار و تروفو و ولز و کوروساوا را به ما نادانان معرفی می کردند تا ببینیم و سینما یاد بگیریم و ما که این ها را دیده بودیم و عاشق شان بودیم، چند صباحی ماندیم میانِ میل مبهم هوسِ جشنواره ی وطنی و شاهکارهای سینمای غرب و شرق و بد دل بودیم تا همان پز روشنفکری در نهایت به ما فهماند که فیلم خوب و بد، ایران و اروپا و آمریکا نمی شناسد و اثر فرای این مقولات دنیایش را میگسترد و اینکه چقدر استدلال دسته اولی ها در این زمینه خام و متعصبانه بود.
حالا دیگر این علاقه ی ما به این دلداده ی نابکار درونی شده است. دیگر فهمیده ایم که ما از دسته ای هستیم که سینما را هر چه باشد دوست داریم و هر چقدر فیلم بد هم که ببینیم باز به آیین مان پای بندیم که هر لحظه ممکن است فیلمی پیدا شود تا ما را به دنیایش ببرد و فراموش کنیم ما ساندویچ هایی بودیم که از جشنواره ای که اصلا جشنواره نبود، گریخته ایم.
امسال هم مانند هر سال فهرست فیلم های بخش مسابقه را چند بار مرور می کنم و اطلاعاتشان را بالا و پایین می کنم تا نهایتاً دور فیلم های که باید ببینم، خط بکشم. این بار این جدال ذهنی و پروسه رسیدن به این خط ها را اینجا می نویسم. بیشتر برای آن دوست بی نامی که سیزده سال پیش برای اولین و آخرین بار در صف سینما کریستال لاله زار دیدمش که از همه می پرسید” امسال فیلم خوب چی هست” و جواب ها را در دفترش به دقت می نوشت و می گفت تا حالا پنج دفتر دارد از این پاسخ ها و روزی آن ها را چاپ می کند به نام «مردمانی که در سینما گم شدند.»
1- اتاق تاریک (روحالله حجازی)
زندگی خصوصی آقا و خانم میم بهترین فیلم روح الله حجازی تا به امروز بوده است و دو کار دیگرش یعنی «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو» و «مرگ ماهی» در ادامه ی همان سبک فیلم اول ساخته شدند اما نتوانستند به اثر مهمی در کارنامه سینمایی حجازی تبدیل شوند. سبکی که به لحاظ مضمون و روایت و فرم آپارتمانی اش بی شباهت به سینمای اصغر فرهادی نیست ولی به لحاظ قدرت دراماتیک فاصله ای زیاد با آن دارد. حجازی سعی می کند تا روایتگر اتفاقات جزیی و معمولی یک زندگی مشترک باشد و از دل این اتفاقات، ملودرام خود را گسترش دهد و در آخر هم با یک پایان باز دنیای فیلمش را رها کند تا مخاطب ادامه ی آن را خود تصور کند. حجازی در فیلم جدیدش بازهم در ادامه روندی که ذکر شد، روایتگر داستان زوجی از طبقه متوسط با بازی ساعد سهیلی و ساره بیات است. حجازی کارگردان خوبی است و به ابزار سینما مسلط است اما توجه به سوابق و خلاصه داستان فیلم جدیدش آنقدرها برایم جذاب نیست که در لیست پیشنهادی ام قرار بگیرد.
2- امپراطور جهنم (پرویز شیخ طادی)
یکی از تولیدات بزرگ و پرهزینه ی این جشنواره همین فیلم است و در آن علی نصیریان نقش یک مفتی سعودی را بازی می کند و مانند بقیه فیلم های شیخ طادی در دسته فیلم ها با نامِ ساختگی ارزشی قرار می گیرد. برای شیخ طادی سیاست بیش از سینما و قصه گویی اهمیت دارد و همین کافی است برای توصیه نکردن فیلمش در جشنواره ی امسال.
3- امیر (نیما اقلیما)
«امیر» اولین فیلم نیما اقلیماست و طبعاً نمی توان با توجه به سوابقش تصمیم گرفت. مضمون فیلم اجتماعی است و آن طور که گفته می شود نمایش برشی از زندگی شخصیتهایش فارغ از بیان گذشته است. در خلاصه داستان فیلم هم به چیزی اشاره نمی شود که راهگشا باشد. پس تصمیمِ دیدن یا ندیدن این فیلم فقط منوط می شود به حدس و گمان. دلم می گوید که این هم آن فیلمی نیست که باید دید.
4- بمب…یک عاشقانه (پیمان معادی)
وقتی سال ها پیش فیلم «آواز قو» را می دیدم اصلا فکر نمی کردم فیلمنامه نویس این فیلم، در جایگاه پیمان معادیِ امروز قرار بگیرد. معادی مانند اکثر عوامل فیلم درباره الی، بعد از این فیلم راه موفقیت را پیمود و در بازیگری به هالیوود هم رسید و توانست وجهه ای بین المللی پیدا کند. شش سال پیش او با ساخت اولین فیلمش «برف روی کاج ها» نشان داد که فیلمنامه های خوبی می نویسد. اگرچه برف روی کاج ها با تمام استاندارد بودنش و ایده های خوبش در نظرم فیلم کاملی نبود اما نشان داد که پیمان معادی در لباس کارگردانی هم می تواند حرف های زیادی برای گفتن داشته باشد اگر از زیر سایه ی اصغر فرهادی بتواند خارج شود. فارغ از نام پیمان معادی دلایل بسیاری برای دیدن این فیلم می توان پیدا کرد. حضور لیلا حاتمی، حبیب رضایی، سیامک صفری، محمود کلاری همه در کنار هم خود دلیل محکمی است برای توصیه این فیلم. فیلمی که فیلمنامه اش حتی قبل از ساخت، برنده ی کمک هزینه ساخت از جشنواره سینماپاسفیک شده است. این فیلم اولین فیلمی است که جزو باید دیدها قرار می گیرد.
5- به وقت شام (ابراهیم حاتمیکیا)
ابراهیم حاتمی کیا درست برعکس شیخ طادی در آن گزاره ی میان سیاست و سینماست. او با اینکه هنوز در پی ایدئولوژی است و همیشه داستان هایی را انتخاب می کند تا با توجه به موضوعات روز از زبان قهرمان هایش حرف دلش را بزند یا در بعضی مواقع شعار دهد، اما نکته ی مهم این است که او در درجه اول سینماگر است. او مدیوم سینما را خوب می شناسد و توانایی بالایش را در کارگردانی از «هویت» و «مهاجر» گرفته تا «آژانس شیشه ای» و همین آخرین فیلمش «بادیگارد» به اثبات رسانده است. او از معدود کارگردانانی است که فیلم هایش هنوز قهرمان دارد و می توان گفت یکی از هالیوودی ترین کارگردانان سینمای ایران است ( به معنای مثبت هالیوود البته)
حاتمی کیا در فیلم جدیدش بازهم سراغ مسئله ی روز رفته و داستان اسارت یک پدر و پسر را در چنگ نیروهای داعش در سوریه تعریف می کند. تولید این فیلم از تولیدات بزرگ سینمای ایران محسوب می شود و جای خوشحالی است که این بودجه به حاتمی کیایی داده شده که از استانداردهای سینمای ایران است و احتمال اینکه این بودجه را حیف و میل کند، کم است. هادی حجازی فر بعد از بازی درخشان سال گذشته اش در ماجرای نیمروز این بار جای پرویز پرستویی؛ قهرمان همیشگی حاتمی کیا را گرفته و در کنار بابک حمیدیان نقش های اصلی فیلم را ایفا کرده اند. با تمام این اوصاف با اینکه حاتمی کیای آژانس شیشه ای و روبان قرمز و به رنگ ارغوان برایم دوست داشتنی است اما دیدن فیلمش در جشنواره برایم اولویت نیست. نه اینکه ارزش دیدن نداشته باشد اما می شود در مورد این فیلم استثنائاً حرف آن دسته از مخاطبان را -که می گویند می شود این فیلم را یک ماه دیگر در اکران عید بدون فشرده شدن دید- قبول کرد و برای صف ایستادن به فیلم های دیگر فکر کرد.
ادامه دارد…