این شهر من است. بی نام. بی ریشه. بی اصل و نصب. هیچ کس،هیچ گاه در این شهر متولد نشده و هیچ کس اینجا پلک هایش را برای آخرین بار نبسته است. اینجا پر است از خانه های خالی با چراغ هایی که همیشه خاموشند و اتوبوس های پر از مردمانی که بی آنکه بدانند کجا می روند در سکوت به پیاده روهای خلوت زل زده اند. درخت هایی که شکوفه نداده رخت پاییز می پوشند و آسمان گرفته ای که هیچ وقت نمی بارد. شهر من در نقشه جهان جایی را نگرفته و پوشش گیاهی اش هیچ ویژگی بخصوصی ندارد. سرزمینی که پرچمش را مدت ها قبل باد برده و موسیقی اش سکوت است. داستان این شهر یک صفحه خالی است. شهر بی داستان، بی رنگ، بی اتفاق. بی مسافر. شهری برای ناکجا که هیچ وقت آباد نبوده است.
نویسنده:بیتا جلیلی