تروتسکی، در سال 1879 با نام خانوادگی «لِف داویدوویچ برونِشتاین» در امپراتوری روسیه به دنیا آمد. از همان نام «داوود» میتوان فهمید که یک یهودی بود. او در سال 1902 نام خانوادگیاش را تغییر داد و از آن پس خود را «تروتسکی» مینامید. از هفده سالگی روحیه انقلابی پیدا کرد، اما هنوز مارکسیست نبود، بلکه در بحثهای گروهی آن سالها، دختری که 7 سال از او بزرگتر بود، او را مجاب کرد تا مارکسیست شود. تروتسکی در سال 1900 با همان زن ازدواج کرد. فعالیتهای تروتسکی باعث شد بازداشت و به سیبری تبعید شود، اما در سال 1902 از تبعید گریخت. لنین او را به لندن دعوت کرد و همین شد که مدتی را با لنین زندگی کرد. از 1902 تا 1917 تروتسکی از چهارگوشه ی جهان سر درآورد! از بریتانیا و آلمان و اتریش و فرانسه و اسپانیا و بالکان تا سرانجام به نیویورک رسید. حتی در سال 1905 به روسیه بازگشت، اما بازداشت و دوباره محکوم به تبعید مادامالعمر شد و البته دوباره گریخت!
در سال 1917 و پس از انقلاب اکتبر که بولشویکها قدرت را در روسیه تصاحب کردند، تروتسکی نیز که در کمیته مرکزی حزب بود به سمتهای کلیدی رسید: از وزارت خارجه تا وزارت جنگ و فرماندهی ارتش سرخ. اما پس از مرگ لنین در 1924 نزاع میان او و استالین که روزبهروز قدرتمندتر میشد بالا گرفت. تروتسکی مدافع «انقلاب جهانی» بود و استالین مدافعِ «سوسیالیسم در یک کشور». با هدایت استالین، تعبیرِ «تروتسکیگرایی» در شوروی معادل «خیانت» شد و تروتسکی از همۀ مناصبش عزل، از حزب اخراج و تبعید و در نهایت در 1928 از کشور اخراج شد اما استالین این را هم تاب نیاورد و خیلی زود نقشههایی برای کشتن تروتسکی کشید. در حالی که بسیاری، حکومت بولشویکها را حکومت «لنینـ تروتسکی» میدانستند و نفوذِ نظری و عملی تروتسکی کمتر از لنین نبود. تروتسکی بعد از خروج از شوروی، 5 سالی در ترکیه ماند و با نوشتن، خرج زندگی را درمیآورد، ضمن اینکه مجبور بود محافظ شخصی نیز استخدام کند تا جانش در امان باشد. بعد از ترکیه به فرانسه و از آنجا به نروژ رفت و با فشار استالین مجبور شد که از آنجا هم برود تا اینکه به سختی توانست در سال 1937 در مکزیکو ساکن شود.
در مکزیکو چند بار به او حمله شد، برای همین خانه ی خود را به شکل دژ درآورد و هفت هشت نفر نیز داوطلبانه از خانه او محافظت میکردند. برای از بین بردن تروتسکی، در نهایت کمونیستی اسپانیایی به نام رامون مِرکادِر، به عنوان نیروی امنیتی شوروی، مأمور شد. مرکادر برای این هدف سالها برنامهریزی کرد. او به دختری که منشی تروتسکی بود نزدیک شد، با او دوست شد و بعد نامزد کرد. از این راه توانست خود را به تروتسکی نزدیک کند و سرانجام به خانه ی او راه یافت.
روز قتل یعنی روز 21ام اوت 1940، مرکادر یک چکش یخ نوردی، یک دشنه و یک تپانچه در کت خود پنهان کرد. وقتی تروتسکی را دید از پشت با چکش به شقیقهاش کوبید. تروتسکی با شقیقه خونبار به مرکادر حمله کرد و دستش را گاز گرفت، نگهبانها رسیدند، اما تروتسکی نگذاشت او را بکشند و فریاد زد: «نکشید این مرد را، او داستانی برای تعریف کردن دارد!» اما فردای آن روز خود تروتسکی در بیمارستان جان باخت…
بعد از آن مرکادر به بیست سال زندان محکوم شد و تا پایان عمر به آدمکشیاش افتخار میکرد و چندین نشان افتخار از حکومت شوروی گرفت و تاریخ بهتزده به تماشای ایدئولوژیای نشست که ایدئولوگِ خودش را با چکش کشت…