1- 45 سال از اکران فیلم پدرخوانده میگذرد و هنوز جایگاهش نه فقط در تاریخ سینمای آمریکا که اصولاً در تاریخ معاصر تثبیت شده است. می توان گفت پدرخوانده شبیه همان کاری را با مردم روزگارش می کند که هیتلر برای آلمانیهای زمانهی خودش انجام داد. این گونه فیلمها (و همچنین جنبشها و تحرکات سیاسی) خصلتی دارند که ناخودآگاهِ جمعی پنهانِ مردم دوران خود را کشف و آشکار میکنند و حتی بالاتر از آن در پسِ این کشف، راهی برای ارضای این ناخودآگاهِ زخم خورده مییابند و معرفی میکنند.
اما چطور و در چه دوره ای پدرخوانده توانست چنین نقشی بر عهده بگیرد؟ با نگاهی به تاریخ میبینیم که بعد از رونق اقتصادی سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، روزگار رفاه و خوش بینی آمریکاییها آغاز شد و تا اواخر دههی 1950 هم طول کشید. اما تنشهای دههی بعد بسیاری از این خوش بینیها را زیر سوال برد. تئوریهای سیاسی حاکم بر فضای روشنفکری دههی 60، بر شکستن قدرت و تحدید هر چه بیشتر آن بود و هر گونه تجمیع قدرتی را نفی میکرد. این نفی قدرت تا جایی پیش رفت که بسیاری از جنبشهای رادیکال، در کنار انتقاد از نظامهای سیاسی آن روزگار، ساختار قدرت جایگزینی را پیشنهاد نمیکردند. در آمریکا پیدایش این آنارشیستهای قدرت شکن، با مصائب جنگ سرد و بعد از آن جنگ ویتنام همراه شد و به این ترتیب در ناخودآگاه مردم آمریکا ردِ شکستِ ناشی از شکوه دوران سپری شده و از دست رفتنِ قدرتی که رویای آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم بود، بیش از گذشته قابل شناسایی بود.
از طرف دیگر و در عالم سینما، نظام استودیویی هالیوود از قدرت روبه افزایش تلویزیون به شدت زخم خورده بود و آخرین نفسهای خودش را میکشید. با شکست غولهای استودیویی، راه برای ساخت فیلمهای شخصی و کوچک، همپای سینمای اروپا هموار شده بود و اتفاقا این فیلم ها، خوب هم میفروختند. در چنین بستری بود که پدرخوانده ساخته شد. آن هم توسط کمپانی پارامونت که با فروش بینظیرش، قدرت از دست رفته را به استودیوها بازگرداند. اگر پدرخوانده ساخته نمیشد، برای جورج لوکاس و اسپیلبرگ واقعا سخت بود که جنگهای ستارهای و آروارههای پرطرفدارشان را بسازند. اگر پدرخوانده موفق نمی شد، هالیوود به سختی میتوانست به سالهای طلایی سینمای کلاسیک به لحاظ اقتصادی بازگردد. این چنین؛ پدرخوانده نوید قدرتی بود که میرفت سینمای آمریکا را به قصد روشنفکران اروپا ترک کند.
اما در سطحی بالاتر پدرخوانده، مفهوم قدرت را در لایههای روایتیاش طوری باز تفسیر کرد و چنان جذاب آن را نمایش داد که برای مردم سرخوردهی جنگ ویتنام حکایت همان عزت نفس از دست رفته را داشت. کاری که هیتلر و چرچیل با ملت سر افکنده و شکست خوردهی خود کردند و قدرت از دست رفته را در بزنگاهی تاریخی دوباره بازآفریدند و حالا سینما بود که در دوران رکود و عسرت به دادِ مردم میرسید. پدرخوانده این چنین در روند گذار یک ملت تبدیل به محصولی نمونهای شد که هنوز هم در فرامتنِ سینما قابل ارجاع است. پدرخوانده هنوز هم می تواند یک “پدرخواندهی واقعی” برای مردمی باشد که میخواهند قدرتمند باشند و در عین حال مسئولیت سنگین قدرتِ کثیف را به شمایلِ کم نقصی چون ویتو کورلئونه تقدیم میکنند.
حیف که محصولی با کارکردِ پدرخوانده در ایرانِ خودمان مدتهاست که نایاب است. (شاید فقط بشود قیصر را در دوره تاریخی خودش با کاری که پدرخوانده کرد مقایسه کرد.) آن هم در این روزها… روزهایی که مردم برای زنده ماندن در شبی که نسبت به صبح شان فقیرتر شده اند، تلاش می کنند، برای آب اعتراض می کنند و با شکستِ حداقلی از تیم ملی اسپانیا به خیابانها میریزند تا بمانند بر هستی… تا که زنده بمانند و باشد که روح خراشیدهی یک ملت از شکست نجات یابد.
2- هیچ وقت از آن سريال بازهاي حرفهای نبودهام، اما به تعداد انگشتان یک دست بوده که در طلسم يك سريال گرفتار شوم و روزها و گیگ هایم را در پی تمام کردنش به دست باد بسپارم. معمولاً هم آنهایی که دیدهام، از سریالهایی نبودهاند که مثل Game Of Thrones و Lost دل همه را برده باشند، البته به جز west world و احتمالا فارگو که اتفاقاً تا چند وقت پیش بهترین سریال/ فیلم هایی بودند که دیده بودم؛ از آنهایی که به همه سفارش میکردم که باید حتماً ببینند. تا اینکه نامِ « تویین پیکس» آمد و یاد فیلمی که 15 سال پیشتر دیده بودم و یاد تصمیمِ آن نیمه شب خوابگاه که میخواستیم سریالش را ببینیم و یاد خلسهای که لینچ برایمان ساخته بود. البته دیدنِ سریال با من ماند تا اینکه دوباره نامِ «تویین پیکس» آمد و آقای لینچی که قرار بود بعد از 25 سال فصل سومش را بسازد و مسرت بخشتر این بود که همه 18 قسمت را خودش به تنهایی میخواست بسازد. آن هم بعد از 11 سال که از آخرین فیلمش میگذشت و این میتوانست یک شانس واقعی و درجه یک باشد. و واقعا هم بود. 8 قسمت فصل اول (1991) را که دیدم، معلوم بود که دیگر راه خلاصی نیست و 22 قسمت فصل دوم را با همه اوج و فرودها و نقطه ضعفهایش با ولع بیشتری دیدم تا رسیدم به سال 2017 و بازگشتِ تویین پیکس و آقای لینچِ شگفت انگیز و آن 18 قسمتی که دلم را چنان تکان داد که هنوز که هنوز است دیگر نتوانستهام حتی دل به فصل دوم west world بدهم و میدانم که تا سالها هیچ جادویی برایم، معجزه دیوانهوارِ دیوید لینچ نمیشود. لینچ در این دنباله (که البته در جهان لینچ به نظر میرسد دنبالهای وجود ندارد) به هر گوشه از دنیای عجیبِ مردمان آمریکا سرک میکشد و نگاهِ چشم چران ما را به تاریخ میبرد. تاریخی که معلوم نیست گذشته است یا از آینده میآید. ما را میبرد به آن تولد نخستینِ هولناک و بعد چون کودکی دست ما را میگیرد و تمام اعجاب دنیای مدرنِ این بیست و پنج سال را نشانمان میدهد تا یاد بگیریم و بشنویم و تکرار کنیم و بیدار شویم و از دلِ جادههای تاریک برسیم به خانهی اول. همانجا که تاریخ برای ما کودکانِ گم شده از آنجا آغاز شده بود. ما به خانه رسیده بودیم و در مقابل، توئین پیکس هم به سوی ما بازگشته و به ما چشم دوخته بود و دیگر چه پایانی میتوانست از این هولناکتر و در عین حال کارسازتر باشد؟ دیگر چطور میشود که یک سریالِ دیگر دید و در انتظار به پایان رسیدنش، یاد مامور ویژه «دیل کوپر» و آن استیصال و درماندگی آخرش نیفتاد. با آن نگاهی که خیره شده بود و ما را می دید و میخواست که بگوید: اینها همهاش خواب و خیال است….خواب و خیال که پایانی ندارد!
3- عجب سالی است امسال. سالِ توهمات بزرگ لابه لای هوس تمام نشدنی قدرت آن هم تحت لوای حماقت. انگار دنیا در سراشیبی مرگباری قرار گرفته و عصر روشنگری چیزی مربوط به انسانهای پارینه سنگی بوده و اصلا تحفهای برای ما به یادگار نگذاشته است. دنیا آنقدر در روندی نامعقول به پیش میرود که حتی وقتی مدیر عامل شرکت بنز از آرمانشهرِ گل و بلبل آیندهی بشریت توسط تکنولوژی و هوش مصنوعی سخن میگوید هم این روزگارِ سیاهِ عاری از عقلانیت از پیش چشمانِ وا ماندهی ما آدمیان کنار نمیرود. حالا در غیابِ منابع موثق و آن شفافیت عصر مدرن، رسانهای که کم مانده از دنیای مورچگان هم مدرک رو کند، از آنجا که میخواهد سر به تن برجام و رییس جمهور قبلی آمریکا نباشد، خبری را منتشر میکند و نمایندهای از قم آن خبر را – در عین حال که میخواهد سر به تن هیج یک از کسان آن رسانه نباشد، اما برای مقاصد سیاسیاش و از میدان به در کردن حریف دولتی و برجامش- در بوق و کرنا میکند. تا اینکه در دهکده جهانی خبر میچرخد و نامِ تحقیقات می گیرد و به فاکس نیوز میرسد و آن هم برای مقاصد سیاسی و در عین حالی که در دل میخواهد سر به تن نمایندهی قم نباشد، خبر را منتشر میکند و رییس جمهور آمریکا که توییت را بهترین راه دیپلماسی در عصر پست مدرن میداند فوراً خبر فاکس نیوز را توییت میکند تا بر اساس مدارک مستدل اعلام کند که میخواهد سر به تن رییس جمهور دورهی قبل نباشد. بعد از آن هم احمدی نژاد رو میکند که به ترامپ نامه نوشته و به او توصیه کرده که کاری نکند تا در آیندهی درخشانِ مناسبات جهانی ایران جایگاهی نداشته باشد و از متضررین باشد. عجب سالی است امسال…
4- در این هفته علاوه بر فوتبال، می توان دو فیلمِ خوب «بهار،تابستان،پاییز،زمستان و …اینک دوباره بهار» را در روز دوشنبه 18 تیر و«مرگ استالین» را در روز چهارشنبه 20 تیر در سینماتک قلهک و روی پرده عریض دید. «روانی» (Psycho) هیچکاک هم در گالری رج سه شنبه 19 تیرماه پخش میشود که برای آنهایی که این فیلم را روی پرده ندیدهاند، انتخاب ویژهای است.
«راهنمای کهکشان برای اتو استاپ زنها» داستانِ کمدی علمی تخیلی پست مدرنی است نوشته ی داگلاس آدامزِ بریتانیایی که بسیاری از منتقدان آن را از درخشانترین طنزها و زیباترین آثار پست مدرن معاصر ارزیابی میکنند و از پر فروشترین کتابهای دههی ۸۰ و ۹۰ میلادی بوده و تاکنون به ده ها زبان ترجمه و براساس آن یک سریال تلویزیونی، یک تئاتر، یک موزیکال و یک فیلم سینمایی خلق شده است. در ایران هم نشر چشمه آن را با ترجمه ی آرش سرکوهی منتشر کرده که می توانید از فیدیبو هم آن را تهیه کنید و بخوانید.