با شروع سریال تویین پیکس در سال ۱۹۹۰، جهانی حول معمای قتل دختری به نام لارا پالمر شکل گرفت و به مرور زمان پای عناصر طبیعی و ماورای طبیعی زیادی به این جهان باز شد. تویین پیکس به سرعت تبدیل به یک کالت شد و بحثهای بسیاری میان طرفدارانش حول معماها و شخصیتهای سریال از آغاز تا به امروز ادامه داشته است. در ابتدا باید گفت که پدیدهای که ما به نام تویین پیکس میشناسیم در حقیقت از چندین بخش تشکیل شده است. در تصویر زیر نوار زمانی مجموعه و آن چیزی که کلیتی به نام تویین پیکس را شکل داده، مشخص شده است :
در متن پیش رو تلاش میکنم تا با ارائهی ساختاری (تا حد ممکن منسجم) به معرفی و بررسیِ پدیدهی تویین پیکس بپردازم. بخش اول به معرفی فضای حاکم بر تلویزیون و جامعه در هنگام پخش اولیهی مجموعه (۱۹۹۰-۱۹۹۱) میپردازد. بخش دوم به جایگاه تویین پیکس و ملحقات آن در کارنامهی لینچ تعلق دارد و بخش سوم، این مجموعه را از دید روایی بررسی میکند. پیش از شروع بخش اصلی لازم به ذکر است که متن پیشِ رو حاوی نکاتی است که باعث افشای داستان مجموعه میشود.
۱- تلویزیون
آمریکای زمان ساخت تویین پیکس آمریکای پیچیدهای نیست؛ هنوز دو سال تا جنگ خلیجفارس فاصله داریم. اینترنت هنوز وجود ندارد. از سوی دیگر تلویزیون در تسخیر مجموعههای ضعیف است. اتفاق خاص آن سالها ساخت مجموعههای طنز ماندگار است. شوی کازبی، ساینفیلد، زندهی شب شنبه (SNL) و سیمپسونها قابلاعتناترینها هستند که البته پخش سیمپسونها و SNL همچنان ادامه دارد.
لینچ پیش از آغاز این مجموعه چهار فیلم بلند ساخته و نامش به عنوان کارگردانی صاحب سبک در آمریکا و حتی آن سوی آبها شناخته شده است. برای مثال فیلم مرد فیل نما (۱۹۸۰) نامزد هشت جایزهی اسکار (از جمله بهترین فیلم سال) شده است. اما تویین پیکس حاصل پیوند لینچ و مارک فراست است؛ اگر لینچ در سینمای دههی ۸۰ چهرهی نوظهور و بسیار موفقی است، فراست این شرایط را در تلویزیون تجربه میکند. سریال حالا کلاسیک Hill Street Blues (1981-1987) اتفاقی مهم در تلویزیون آن سالهاست و جوایز زیادی از آن خود میکند.
از چند سال پیش از آن لینچ و فراست در صدد ساخت پروژهای با همکاری یکدیگرند؛ اما تلاشهایشان یکی پس از دیگری ناموفق میشود. خواه به دلیل خانوادهی کندی باشد (نوشتن فیلمنامه در رابطه با مرلین مونرو)[۲] و خواه به دلیل شرایط تلویزیون[۳]. تا این که در نهایت در سال ۱۹۸۸ طرح تویین پیکس مورد قبول شبکهی ABC قرار میگیرد. لینچ و فراست به سرعت مشغول میشوند و فیلمنامهی قسمت اول را مینویسند. فیلمنامه مورد استقبال شبکه قرار میگیرد اما با این حال فهرستی از پیشنهادات اصلاحی مطرح میشود که لینچ حتی حاضر به بررسی آن نمیشود[۴]. فصل اول با تأخیری حدوداً یک ساله پخش میشود و از همان ابتدا مورد توجه قرار میگیرد. این مجموعه باعث ایجاد انقلابی در تلویزیون میشود. لینچ و فراست برای فرونشاندن عطش مخاطبانشان، بین دو فصل سریال، دست به دامان دختر لینچ (جنیفر) میشوند که در آن زمان ۲۲ سال دارد، و به کمک او کتاب «خاطرات مخفی لارا پالمر» را مینویسند.
سریال به فصل دوم میرسد اما لینچ حالا انرژی کمتری برای کار دارد و سرش به پروژهی سینماییاش گرم است و مجموعهی عوامل، تحت فشار بیسابقهی شبکه برای لو دادن هویت قاتل لارا پالمر قرار میگیرند و در نهایت به این کار تن میدهند. بعد از پخش این قسمت جنگ خلیجفارس اتفاق میافتد و پخش سریال چند هفته متوقف میشود و وقتیکه دوباره پخشش را از سر میگیرد به جز طرفداران سینهچاکش کسی دنبالش را نمیگیرد.
لینچ که حالا از جشنوارهی فیلم کن با پیروزی بازگشته است[۵]، سکان کار را یکبار دیگر در دست میگیرد و با بازنویسی قسمت آخرِ فصل دوم، جهان سریال را گسترش میدهد و سعی میکند که عنصر رازی که یکی از دلایل اصلی اقبال مخاطبان بوده را به سریال بازگرداند. اما شبکه تصمیم خود را برای تعطیل کردن آن گرفته است؛ تویین پیکس در میانِ سرگردانی مخاطبان از پایان مبهم فصل دوم به پایان کار خود میرسد.
لینچ و فراست بعداً فیلم سینمایی «تویین پیکس: آتش با من گام بردار» را ساختند (ترجمهی دیگر این نام میتواند «با من از آتش بگذر» باشد). تصور اولیهی مخاطبان این بود که این فیلم برای جمعبندی روایتهای موجود در سریال ساخته شده است ولی لینچ از این فرصت برای اضافه نمودن جنبههای جدید به اثر خود بهره میبرد و عملاً مخاطبان را سردرگمتر از پیش رها میکند. تعجبی ندارد که این فیلم با پیچیدهتر کردن روایت خود در گیشه نیز موفقیت چندانی به دست نمیآورد (فروش ۴ میلیونی در مقابل بودجهی ۱۰ میلیونی) و لینچ تا مدتها سراغ تویین پیکس نمیرود.
سال ۲۰۱۲، بعد از گذشت بیست سال از زمان اکران فیلم، لینچ و فراست شروع به نوشتن مجموعهی «تویین پیکس: بازگشت» میکنند. حالا شرایط سیاسی آمریکا به شدت تغییر کرده است. فعالیتهای تئوری پردازان توطئه به شدت زیاد است و آمریکا در برابر پدیدهی نوظهور اخبار دروغین قرار گرفته است. جهان درگیر ترور هر روزه است و به هیچ وجه شباهتی با جهان سال ۹۰ ندارد. لینچ و فراست با مذاکرههای بیپایان (که چندین بار تا مرز تعطیل شدن کل پروژه هم پیش رفت) در نهایت با شبکهی شوتایم به توافق میرسند و ساخت مجموعه آغاز میشود. کارگردانی تمام مجموعهی بازگشت را خود لینچ به عهده میگیرد.
به محض قطعی شدن ساخت، فراست مسئولیت زمینهسازی برای فصل جدید را به عهده میگیرد و کتاب «تاریخ مخفی تویین پیکس» را مینویسد و مجموعهی ۱۸ قسمتی بازگشت در سال ۲۰۱۷ شروع به پخش میکند. حالا با وجود شرکتهای بزرگی مانند نتفلیکس دیگر حضور یک کارگردان مؤلف در تلویزیون پدیدهای استثنایی نیست و یکی از قواعد این کار شمرده میشود اما لینچ یکبار دیگر سطح بازی را ارتقا میدهد و سیر عجیب خود را از سومر باستان تا انفجار اتمی و سفر ادیسهوار مأمور کوپر ادامه میدهد.
۲- تویین پیکس در کارنامهی لینچ
لینچ از همان ابتدا و با ساخت فیلم «کله پاککن» خود را به عنوان شخصیتی عجیب در سینما مطرح میکند. دوستی با مارک فراست برای لینچ فرصت بینظیری فراهم میآورد؛ فراست تلویزیون را به خوبی میشناسد و لینچ میداند که چه میخواهد بگوید. حالا لینچ میتواند ایدههای عجیب خود را در پروژهای بزرگتر با فرصت بیشتر و مخاطبان زیادتر مطرح کند. این ایدهها در جایجای مجموعه و زندگیاش حضور دارند. او بنا به تحصیلاتش ابتدا به سراغ نقاشی میرود؛ اما دنیای نقاشی و فیلم برای او جدا از یکدیگر نیستند. او نمیتواند از بین نقاشی، سینما و موسیقی یکی را انتخاب کند. همیشه همهی اینها همراه هم بوده است.
۱-۲- نقاشی
لینچ از ابتدای زندگی حرفهای خود تا به امروز نقاشی میکشیده است. این نقاشیها در گالریهای مختلف در سرتاسر جهان به نمایش درآمدهاند و طبیعی است که این دو مدیوم خوراک برای یکدیگر فراهم آورند. مثالهای این مورد زیادند. در زیر به صورت اجمالی چند مورد را بررسی میکنیم.
یکی از انقلابیترین و جذابترین صحنههای تویین پیکس سکانسهای مربوط به اتاق قرمز است. این ایده را میتوان در یکی از نقاشیهای بینام او که متعلق به سال ۱۹۷۰ است ردگیری کرد (تصویر ۱).
مشتقات تصویر شماره دو با نام «رویای دوم باب» چندین بار در تویین پیکس و صحنههای مربوط به «بازو» دیده میشود.
عنوان این تصویر (او وسایل و موارد شیمیایی خود را دارد) به یکی از جملات پرتکرار مجموعه (در فصل اول) اشاره دارد: «بدون مواد شیمیایی او نشان میدهد.» و تصویر هم به نوعی نشاندهندهی اتفاقات پیرامون یکی از شخصیتهای مجموعه -مایک (جرارد)- است.
تصویر چهارم را میتوان در آخرین سکانس بازگشت و رویارویی لارا با خانهی کودکی خود بازیابی نمود.
و تصویر پنجم را میتوان در کتاب خاطرات مخفی و داستان مرگ گربهی لارا بازیابی نمود.
همهی این ایدهها در عین استقلال[۶]ممکن است به جای دیگری منتهی شوند؛ ممکن است سر از نقاشی دیگری دربیاورند، صحنهای از یک فیلم شوند، و یا حتی حال و هوایشان در قطعهای موسیقیایی ضبط شود.
۲-۲- موسیقی و صدا
لینچ بارها علاقهی خود را به صداها با کلماتی که حتی به نظر اغراقآمیز میرسند بیان کرده است. او میگوید که عاشق صدای باد است و یکی از مهمترین عناصر الهام تویین پیکس را پیچیدن صدای باد درون درختان میداند. این مسئله صداها را تبدیل به یکی از چالشهای همکاری با لینچ کرده است. او حاضر است ساعتها به تجربهی اصوات مختلف روی یک صحنه وقت بگذارد و تنها هنگامی دست از کار بکشد که کاملاً راضی شده باشد. لینچ خود دراینباره میگوید: «من همیشه گفتهام که سینما مجموعهی صدا و تصویر است که به دنبال هم در زمان حرکت میکنند و شما میخواهید که هرکدام از این عناصر فیلم را در بهترین حالت خود داشته باشید تا این مجموعه با هم به خوبی پیش برود. برای من وظیفهی کارگردان راهنمایی دیدنها و شنیدنها از ابتدا تا انتهاست.»[۷]
موسیقی یکی دیگر از محرکهای لینچ است. او فرآیند ساخت موسیقی تویین پیکس را توسط آنجلو بادالمنتی اینگونه توصیف میکند: «من صحنهای را شرح میدهم. مثلاً میگویم تصور کن شب در جنگل تنهایی. صدای باد میآید و به همراه آن صدای جغدی…» و این شروع تم لارای تویین پیکس است[۸].
۳-۲- ایدههای پراکنده و جاگیری آنها در تویین پیکس
تلویزیونی بودن تویین پیکس برای لینچ محدودیتهایی اعم از محدودیت برهنگی، صحنههای جنسی و…در برداشت اما همزمان فرصت بینظیری برای گنجاندن ایدههای قدیمی او نیز بود. غیر از مثالهای نقاشی ایدههای پایهای دیگری نیز برای لینچ وجود دارد و مهمترینشان برای شخص لینچ «بودیسم» و فلسفهی شرق است. لینچ که خود برای زندگی هر روزه به مراقبه رو آورده است در هنگام ساخت فصل اول بهواسطهی دوستان خود با دالایی لاما دیدار میکند[۹] و اثر این دیدار در دیالوگهای «مأمور کوپر» در رابطه با چین و تبت مشهود است. مأمور کوپر خود نیز مانند لینچ هر روز اوقاتی را به مراقبه اختصاص میدهد تا به این طریق ذهن خود را پاکسازی و متمرکز نماید.
اما تأثیر شرق بر لینچ فراتر از اینهاست. از زمان فیلم (۱۹۹۲) شخصیتی به نام «جودی» در جهان تویین پیکس به مخاطبان معرفی میشود که مستقیماً از اسطورههای سومری وارد جهان تویین پیکس شده است. ما با این راز بعدها در کتاب «تویین پیکس: پروندهی نهایی» (۲۰۱۷) آشنا میشویم و متوجه میشویم که جودی موجود خدایگون در افسانههای سومری است که مادرِ تمام بدیها است و مأمور FBI فیلیپ جفریز در پی یافتن او بوده است (در بخش بعدی به این تقابل بازخواهیم گشت)، و همینطور فلسفهی یین-یانگ [۱۰] در چین. این فلسفه نیز به صورت غیرمستقیم و با اشاراتی به مخاطبان معرفی میشود. تصویر معرف این فلسفه را حتماً همه دیدهاند (تصویر ۶). حلقهای با دو بخش سیاه و سفید به همراه دو نقطه. نقطهای سیاه در سفیدترین بخش و نقطهای سفید در سیاهترین بخش. در تائویسم جدا بودن دوگانهی بد و خوب (یین و یانگ) در اصل مسئلهای تفسیری است و به عنوان نتیجهگیری، این دوگانگی در یک کلیت غیرقابل تمیز است. ساختن دوگانههایی مانند نیاز-خواست (این دوگانه نیز در بخش بعدی مورد بررسی قرار خواهد گرفت) در خدمت معرفی همین فلسفه است.
سطری از کتاب اصلی این مکتب:
«یک از تائو متولد میشود، دو از یک متولد میشود، سه از دو متولد میشود و ده هزار چیز از سه متولد میشود.» (تائو تِ چينگ (Tao Te Chin) يا همان دائو دِ جينگ (Dao De jing) اثر لائوتسه)
درنهایت به ایدههای اجرایی کار میرسیم. شاید معروفترین این ایدهها برعکس صحبت کردنِ شخصیتها در اتاق قرمز باشد که به خودی خود در زمان ساخت ایدهی جدیدی نبوده اما استفادهی لینچ از آن به جذابیت ماجراهای اتاق قرمز افزوده است.
لینچ در ابتدای پخش تویین پیکس به قدری از امکانات این مدیوم جدید خرسند بود که یکی از مهمترین فیلمهایش را هم در پیوند با جهان تویین پیکس میدید؛ فیلم «جادهی مالهالند» از ابتدا قرار بوده که داستان یکی از شخصیتهای اصلی مجموعه به نام «آدری هورن» دختر هتلدار متمول شهر باشد که حالا میخواهد بخت خود را در هالیوود بیازماید. او تصمیم داشت که فیلمی با این نام بسازد و در ادامهی آن سریالی برای بسط ماجراهای آن در لسآنجلس[۱۱]. اما «کشتن مرغ تخم طلا[۱۲]»ی تویین پیکس توسط شبکه هرگونه برنامهای در این رابطه را بهطور کلی از بین برد.
۳- روایت
شاید بتوان اصلیترین پیش برندهی روایت را در فصل اول و دوم تقابل بین خیر و شر در نظر گرفت. این تقابل و درگیری اولیهای که ایجاد میکند باعث آمدن مأمور ویژهای به شهر است (کوپر) که به دنبال ریشههای شر به منظور از بین بردن آن میگردد. در این راستا از صورتهای بنیادین روایی استفاده میشود که تا حد ممکن ساده است. این سادگی ممکن است چند علت داشته باشد: اجباری بودن سادگی روایت در مدیوم تلویزیون (اجبار شبکه)، جذب حداکثری مخاطبان تلویزیونی (شناخت فراست از تلویزیون) و در نهایت توسعه نیافتن جهان تویین پیکس در ذهن تولیدکنندگان. صورتهای زیبای خفته و شاهزادهی سوار بر اسب سفید از قابلتشخیصترین صورتهای روایی سریال در فصل یک و دو هستند. مثالهای مشخص این صورتها را میتوان در صحنههای زیر دید: اولین مواجههی ما با لارا پالمر که در پلاستیک پیچیده شده است (زیبای خفته: مُرده)، کوپر که به منظور تحقیق وارد شهر میشود و دل همهی دختران شهر (و از جمله آدری) را میبرد (شاهزادهی سوار بر اسب سفید) و آدری که در «جک یک چشم» در اثر تزریق مواد بیهوش شده است (زیبای خفته). پیش از ورود به «بازگشت» به چند تقابل بنیادی مجموعه که پیش برندهی روایت هستند نیز باید اشاره کرد. در زیر فهرستی از آنها ارائه میشود.
خیر-شر
بلکلاج (Black Lodge)-وایت لاج
جنگل-شهر
صنعت-طبیعت
باب-مایک
پلیس محلی- پلیس فدرال
خواست-نیاز
در فصل اول و دوم تقریباً تمامی تقابلها دو قطبی است. این نیز احتمالاً به دلیل نگارش اولیهی تلویزیونی و حاضر نبودن لینچ در اکثر مراحل نگارش فصل دوم است. اما وقتیکه از سریال خارج میشویم و به فیلم میرسیم روایت دیگر از دوگانگیهای ناپخته فاصله میگیرد. حالا دیگر در هر مسئلهای میتوان عنصر دیگری را پیدا کرد و به قول کاراکتر مایکل هرس (هاک- دستیار کلانتر تویین پیکس) آتش چیز بدی نیست بلکه همه چیز بستگی به قصد ما در استفاده از آن دارد.
اما هنگامیکه وارد بازگشت میشویم سالها از مجموعهی اصلی فاصله گرفتهایم و حالا جهان تبدیل به جای تاریکتری شده است. همزاد مأمور ویژه کوپر در غیاب او تبدیل به یکی از بزرگترین سران گروههای خلافکار جهانی شده است و از ابتدای پا گذاشتن به جهان، تعادل میان «نیاز» و «خواست» را کاملاً به هم میزند. این موضوع در دو دیالوگ سریال و مجموعهی بازگشت به چشم میآید. مأمور ویژه کوپر به خواست آدری برای برقراری رابطه نه میگوید و به عنوان دلیل از تفاوت میان خواست و نیاز صحبت میکند:
«آدری! چیزی که من میخوام و چیزی که بهش نیاز دارم دو چیز متفاوته […] تو تمام چیزی هستی که یک مرد میتونه تو زندگی بخواد. ولی چیزی که تو در حال حاضر بهش نیاز داری یه دوسته.»
اما آقای سی (همزاد کوپر) در دیالوگی مشابه بیان میکند که هیچگونه نیازی ندارد و فقط میتواند بخواهد. پس جای تعجب ندارد که اولین حرکت آقای سی پس از پا گذاشتن در جهان ما تجاوز به آدری در کما باشد[۱۳].
به موازات تاریکتر شدن جهان، صورتهای روایی مورد استفادهی لینچ و فراست نیز تغییر میکند. اگر در فصل اول و دوم سریال، زیبای خفته اصلیترین صورت بنیادی روایت بود، حالا ادیسه روایت اصلی میشود. این ادیسه چندگانه است؛ بازگشت ما (مخاطبان به جهان تویین پیکس)، بازگشت مأمور ویژه کوپر به جهان، بازگشت کوپر و همکارانش به شهر تویین پیکس، و بازگشت لارا پالمر به شهر تویین پیکس. تضادهای بنیادی پیش برندهی روایت هم اکنون دیگر (به موازات پیچیدگی روایت اصلی) سرراست نیستند. برای مثال اگر ما قبلاً خیر و شر داشتیم حالا با مجموعهای از تقابلها طرفیم:
جودی-لارا
جودی-کوپر
جودی-آقای سی (باب)
جودی- فیلیپ جفریز
فیلیپ جفریز-آقای سی
کوپر- آقای سی
دوست داشتن قهوه- دوست نداشتن قهوه
همانطور که مشاهده میشود مجدداً یکی از رانههای اصلی مجموعه، شر است؛ ولی شر این دفعه صورتی پیچیدهتر به خود گرفته است. حالا علاوه بر تقابل «خیر» و «شر»، تقابل «شر» و «شر» هم داریم. از پایان فصل دوم سریال ما متوجه شدیم که باب حالا در قالب همزاد کوپر (برای راحتی از این پس فقط آقای سی خطابش میکنیم) زندگی میکند. آقای سی که بعد از گذشت ۲۵ سال تبدیل به خلافکاری بزرگ شده است بخشی از عایدی خود را در پروژهای برای به دام انداختن جودی سرمایهگذاری میکند (مردی که در نیویورک یک جعبهی خالی را میپاید) انگیزهی آقای سی برای به دام انداختن جودی نامشخص است. از سوی دیگر فیلیپ جفریز در پی یافتن جودی ناپدید میشود. اما سؤال اصلی هنوز باقی ست: جودی کجاست و چگونه به دام میافتد؟ طبق نشانههایی در سریال ما جودی را در بدن مادرِ لارا مییابیم. او هنگامیکه نقاب از صورت برمیدارد فقط سیاهی است (برعکس لارا که فقط نور است) و وقتی در خانه تنهاست صحنههای بسیار خشن تلویزیونی تماشا میکند و این ما را به تقابل لارا – جودی میرساند. در جایی از سریال، مارگارت (خانم با کندهی چوب) میگوید:
«این داستانی در مورد خیلیهاست. اما با یک نفر آغاز میشود. یک که به خیلی رهنمون میشود و او لارا پالمر است. لارا همان یک است.»
اگر به بخش مربوط به تائوئیسم و نقل قولی که از دائو دِ جينگ آمد بازگردیم متوجه مشابهتها میان کلام مارگارت و لائوتسه میشویم. لارا همان گوی انرژی متمرکز است که اگر بخواهد میتواند جودی را شکست بدهد (جیغ لارا در پایان مجموعهی بازگشت).
یکی دیگر از تقابلهای مجموعهی بازگشت (و احتمالاً عجیبترینشان) تفاوت میان دوست داشتن قهوه و دوست نداشتن قهوه است. همهی کسانی که سریال اصلی را تماشا کردهاند از عشق کوپر به قهوه اطلاع دارند[۱۴]. اما آقای سی از قهوه خوشش نمیآید و پیشنهادهای در رابطه با قهوه را رد میکند. در پایانِ «بازگشت» و هنگامیکه باب از بین میرود و کوپر و همزادش یکی میشوند، ما یکبار دیگر با قهوه مواجه میشویم. کوپر قهوه را قبول میکند (برخلاف آقای سی) ولی دیگر هیچ اشتیاقی برای آن ندارد (نقطهی تعادل جدید یین-یانگ).
اما تقابلها به این ختم نمیشوند. لینچ به عنوان شخصیتی که عاشق اسرار است به تئوری توطئه نیز علاقه دارد. برای مثال در مصاحبه با الکس جونز به تئوریهای توطئه مربوط به یازده سپتامبر اشاره میکند و تأکید میکند که این سؤالات هنوز وجود دارند[۱۵]. پس عجیب نخواهد بود که لینچ شخصیتی مانند جونز نیز در مجموعهی خود داشته باشد. «دکتر جکوبی» حالا یک برنامهی رادیویی اینترنتی دارد و در آن مانند الکس جونز به تشریح اتفاقات از دید خود میپردازد؛ و وجود این شخصیت ما را به یکی از تقابلهای بنیادی مجموعهی بازگشت راهنمایی میکند. تقابل روایت رسمی- روایت غیررسمی و به موازات آن تقابل حال و گذشته. امکان سفر در زمان که برای اولین بار در بازگشت مطرح شد (به فهرست بازگشتها میتوان بازگشت به گذشته را نیز افزود) امکان تغییر در اتفاقات گذشته را به ما میدهد و حالا ما از هر پدیدهای دو روایت خواهیم داشت؛ روایت رسمی و روایت غیررسمی. افراد بسیار کمی روایت غیررسمی را هنوز به خاطر میآورند. و این نکته که نقشی که خود لینچ بازی میکند (گوردون کول[۱۶]) یکی از معدود کسانی است که روایت غیررسمی را به یاد میآورد چندان عجیب نخواهد بود.
۴- جمعبندی
تویین پیکس به دلیل باز بودن دست سازندهی آن (اصلیترین نمود آن را میتوان در تغییر مدیوم برای بیان منظور جست) تبدیل به کاری محوری در کارنامهی لینچ شده است. این مجموعه در طول ساخت خود فراز و فرودهای گوناگونی را از سر گذرانده است؛ از تعطیل شدن سریال پس از فصل دوم تا شکست تجاری فیلم سینمایی ساخته شده از آن. اما مجموعهی بازگشت تبدیل به مجموعهای یکتا شده است. هنوز حتی اتفاق نظری میان کارشناسان دربارهی اینکه این مجموعه را چه باید نامید نیز وجود ندارد. فصل سومِ تویین پیکس؟ مجموعهی محدود تلویزیونی؟ فیلم بازگشت؟ اما به صورت قطعی میتوان گفت مجموعهی بازگشت تشکیل شده از ۱۸ ساعت فیلم تجربیست به نوعی که هیچکس تا به حال تجربهاش را نداشته است.
۱- توضیح عنوان مطلب: لینچ در توضیح صحنهای به روس تمبلین بازیگر نقش دکتر جکوبی چنین میگوید: وقتیکه مشغول بیان دیالوگ خود هستی به کلماتی که میگویی و معنایشان فکر نکن. فقط به ارواح فکر کن. [اتاقی به رؤیا؛ ص ۵۶۳]
۲- اتاقی به رؤیا؛ ص ۶۰۴
۳- همان؛ ص ۶۰۵
۴- همان؛ ص ۵۵۰
۵- فیلم از ته دل وحشی (Wild at Heart) پرندهی نخل طلای سال ۱۹۹۰ شد.
۶- مصاحبه با نیویورکتایمز ۱۴ مارس ۲۰۱۹
۷- مصاحبه با نیویورکتایمز ۱۷ آگوست ۲۰۱۷
۸- مصاحبه با گاردین ۲۴ مارس ۲۰۱۷
۹- اتاقی به رؤیا؛ ص ۶۰۸
۱۰- خلاصهای که در این متن از یین-یانگ داده شده است بسیار ناکامل و غیرقابل استناد است و بدینوسیله نگارنده از تمامی کسانی که با فلسفهی چین و تائوئیسم آشنا هستند عذرخواهی میکند.
۱۱- اتاقی به رؤیا؛ ص ۷۸۸
۱۲- اصطلاح مارک فراست برای لو دادن قاتل لارا پالمر [اتاقی به رؤیا؛ ص ۵۷۴]
۱۳- این نکته که توجیهگر حرکات عجیب و خشن پسر جوانی با نام ریچارد هورن است در کتاب پروندهی نهایی مطرح میشود. آقای سی در حالی دیده میشود که از اتاق آدری که به دلیل اثرات انفجار در بیمارستان و در کماست خارج میشود و نُه ماه بعد ریچارد به دنیا میآید. [تویین پیکس: پروندهی نهایی؛ ص ۳۳]
۱۴- این علاقه به اندازهای مورد توجه مخاطبان مجموعه قرار گرفته که تصاویر متحرک (GIF) پایانناپذیری از نوشیدن قهوه توسط کوپر ساخته شده و در شبکههای اجتماعی مورد استفاده قرار گرفته است.
۱۵- لینک این مصاحبه
۱۶- برای خورههای فیلم شاید فلسفهی انتخاب این نام نیز جالبتوجه باشد. لینچ در یکی از ماشینسواریهای خود در لسآنجلس متوجه دلیلِ انتخاب نام گوردون کول برای شخصیتی در فیلم سانست بلوار از بیلی وایلدر میشود و برای احترام به وایلدر و سینما این نام را برای خود برمیگزیند. [اتاقی به رؤیا؛ ص ۶۱۱]
خیلی ممنون، از جامع ترین مطالبی که درباره این سریال تو منابع فارسی پیدا میشه هست مقاله تون
دو فصل اولش با اینکه جذابیت هایی داشت ولی برای من دیدنش یه جورایی نهایت لذت نبود، به خصوص به خاطر سبک سوپ اپراییش، الان میخوام فصل سه رو شروع کنم و ببینم لینچ چی پخته
فصل سه رو به عنوان یک فیلم مستقل 18 ساعتهی بیهمتا ببینین و امیدوارم که لذت ببرین.
سلام (معادل انگلیسی فقط به ارواح فکر کن) چی هست