قاب پانزدهم: کیمیایی: قرار بود آنتونی کویین رستم باشد!

قاب پانزدهم: کیمیایی: قرار بود آنتونی کویین رستم باشد!

شما یک بار گفته بودید که داستان گویی را در سینما از جان فورد و فیلم هایش آموخته‌اید.
کیمیایی: نسل من سینما را از آنها یاد گرفت. ما با سینمای آمریکا بزرگ شدیم. با سینمای وسترن، سینمای وحشت، سینمای گنگستری. با فیلم‌هایی بزرگ شدیم که در آنها خیابان‌ها قشنگ است، که ساختمان‌ها بلند است، که مردم چشم‌هایشان رنگی است، که مردمش اسلحه به کمر می‌بندند…ما با سینما سفر می‌کردیم. بله، سینمای وسترن معلم ما بود. آن چند کوهی که فورد در فیلم‌هایش نشان داد، جزو آثار تاریخی آمریکاست. اصلاً سینما جزو آثار تاریخی آمریکاست و یک قداستی دارد که برای ما هم همین بود.
اما تقریباً همه وسترن‌هایی که در این سالها ساخته‌شده‌اند، با وسترن‌های قدیمی فرق دارند.
کیمیایی: دلیل دارد. بعد از ده سال، یکباره به اینجا می‌رسند که دارند وسترنشان را با لنز تله می‌گیرند. آن زمانی که وسترن‌هایش جا افتاده، این نوع سینما را با لنز معمولی می‌گرفتند. با این لنز هم بیابان را می‌دیدی، هم چهره‌ی مردم را می‌دیدی…اما حالا از لنزهای تله استفاده می‌کنند. از تکنیک‌هایی استفاده می‌کنند که برای سینمای شهری است. برای آن است که مثلاً می‌خواهی ازدحام نیویورک را نشان دهی. مثل «کابوی نیمه‌شب»؛ یک دهاتی به نیویورک آمده و می‌خواهد ستاره شود. فیلم آن انبوهی و آن فشردگی را می‌خواهد نشان بدهد و لنز تله آنجا جواب می‌دهد. اما جایی هست که ۱۰ تا اسب دارند می‌دوند و تو سال‌ها پیش همان صحنه را دیده‌ای، سیاه‌وسفیدش را دیده‌ای. از دهه ۳۰ دیده‌ای که این آدم‌ها برای خودشان لباسی دوخته‌اند، دیده‌ای که فرمی پیداکرده‌اند و حالا می‌بینی این فیلم جدید آن فیلم قدیمی نیست. بعد می‌بینی اصلاً همه‌چیز در سینما این‌طوری شده. الان باید از موجوداتی بترسی که همه‌شان یا از آسمان می‌آیند، یا از زیرزمین بیرون می‌آیند و همه‌شان فقط به آمریکا می‌روند و همه‌شان هم انگلیسی را خوب بلدند! اما آن چیزی که سینما بود، این بود که به بازیگرت اجازه بدهی بازی کند، که برایش بنویسی، که دیالوگش هنوز تمام نشده، نبری به پلان دیگر و نگران نباشی که وقت تنگ است و باید برسی به حوادثت.
ظاهراً در دهه 50 هم قرار بود خودتان یک فیلم وسترن بسازید؟
کیمیایی: بله، قرار بود…قراردادش هم بسته شد. داستان «رستم و سهراب» را وسترن نوشته بودم و قرار بود نقش رستم را «آنتونی کویین» بازی کند و سهراب را هم که دورگه بود قرار بود «بهروز وثوقی» بازی کند. می‌خواستیم در ایتالیا بسازیم. مطمئن بودم که وسترنِ من وسترنِ «سرجئو لئونه» نمی‌شود. وسترن «جان فورد» نمی‌شود. می‌دانستم نتیجه‌اش چیز دیگری است. داستان فیلم این‌جوری بود که یک مارشال ایالت وارد شهری می‌شود و در آنجا زنی را می‌بیند که به او می‌گوید من آخرین زن قبیله‌ی «شاین» هستم. تو به من فرزندی بده که نسل ما ادامه پیدا کند. فردای آن روز نشانه‌ای می‌خواهد که به فرزندش بدهد و پدر با دیدن آن بفهمد که او فرزندش است. مرد دو تا ششلول دسته صدفی دارد که یکی را به زن می‌دهد. داستانش برای خارجی‌ها هم جذاب بود.
چرا ساخته نشد؟
کیمیایی: دلیلش وزارت فرهنگ و هنر آن زمان بود که اجازه نداد.


منبع: از مصاحبه‌‌ی مجله شهروند امروز با مسعود کیمیایی/آبان 87/ محسن آزرم، کریم نیکونظر

دیگر قاب‌های پتریکور

Latest

Read More

Comments

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

20 − 6 =