ترجمه: پتریکور
ایدهی ساخت فانوس دريايي از كجا آمد و چه شد كه تصميم گرفتيد آن را به عنوان دومين كار خود انتخاب كنيد؟
اگرز: قبل از آنكه هزينهي توليد فيلمِ جادوگر[1] تأمين شود، برادرم سرگرم كار بر روي فيلمنامهاي تحت عنوان «جزيرهي سوخته» بود. آن زمان تنها چيزي كه از فيلمنامهاش ميدانستم اين بود كه در سبك داستانِ ارواح است و ماجرا در يك برج فانوس دریایی ميگذرد. به نظرم ایدهی خوبي آمد ولي چند ماه بعد برادرم گفت كه كار آنطور كه ميخواهد پيش نميرود و من از او خواستم تا اجازه دهد من هم با این ایده روی فیلمنامه کار کنم. در نهایت نسخهي من از فيلمنامه تبديل به يك فيلم تاريخي شد كه اسمش را «فانوس دريايي» گذاشتم. از آن لحظه كه برادرم گفت «داستان ارواح است و در برج فانوس ميگذرد»، فضايي سياه و سفيد و خشن، زنگارگرفته و نمكشيده، با ابعاد تصویر مربعی و حتي تصوير خيالي صحنههاي شام خوردن دو شخصیتِ مرد به ذهنم آمد و تصمیم گرفتم تا داستاني مناسبِ آن فضا پیدا کنم؛ اما در نهایت هزينهي توليد فيلم «جادوگر» تأمين شد و پروژهي «فانوس دريايي» در اولويت بعدي قرار گرفت.
به سختی میشود فیلمِ فانوس دریایی را در دستهی مشخصی جای داد اما در نظر من این فیلم شبیه به یک افسانه (fable/حکایتی تمثیلی) است؛ شاید افسانهای در مورد ارواحِ نفرین شدهای که میخواهند دامن خود را از آلودگی پاک کنند. حین نوشتنِ فیلمنامه به این چیزها فکر میکردید؟
اگرز: خب، ایدهی ساختن یک افسانه حتماً در فرایند تولید جزو اولویتهای ما بوده. برای من همیشه اولویت با اتمسفر داستان است. ایدهی تکخطی برادرم روحی بود که فانوس دریایی را اداره میکند که همانطور که گفتم باعث شد تصویر و احساسی از یک جهان در ذهنم مجسم شود. بعد هم خطوط اولیهی داستان شکل گرفت که بر مبنای یک داستان واقعی دربارهی دو مأمور فانوس دریایی است که نام هردوشان توماس بوده و بعد از رها شدن در ایستگاهِ فانوس دریایی یکی از آنها میمیرد.
این اتفاق واقعاً افتاده بود؟
اگرز: واقعاً این اتفاق افتاده بود. داستان مربوط به اوایل قرن نوزدهم میشود؛ در ولز. شروع و پایان داستان شبیه به افسانههای فولکلور است؛ بنابراین نمیشود تشخیص داد چقدر از این داستانِ واقعی واقعاً واقعی است. از آن داستان به جز این واقعیت که نام هردوی آنها توماس بوده چیز زیادی وارد فیلم نشد اما این ایده که نام هر دو توماس بوده برای ما جالب بود و من با خودم گفتم «بسیار خب، پس این فیلمی است دربارهی هویت و میتواند وارد قلمروهای ناشناخته و عجیبوغریبی بشود.»
فانوس دريايي به لحاظ كاربرد زبان باستانی و منسوخشده بسیار غني است. نمونهي بارز آن در صحنهاي است كه دفو نفريني ابدي بر زبان جاري ميكند و تريتون شاه را فرا ميخواند. آفرينش چنين زبان اصيلي چقدر تحقيق لازم داشت؟
اگرز: فوقالعاده زياد، ما از ابتدا در مورد فانوسهای دریاییِ فصلی و فرهنگ ساحلنشینی تحقیق کردیم. اینکه این مردم چه میخورند؟ چه میپوشند؟ کجا زندگی میکنند؟ و چطور زندگی میکنند؟ بعد هم خواندن داستانها و یادداشتهای هرمان ملویل[2] و رابرت لوئیس استیونسون[3] و ساموئل تيلورکولريج[4] و بقیه… راستش فقط برای اینکه ببینیم این مردم چطور حرف میزنند.
اگرچه آن زمان هنوز به گويش انگليسيِ باستان تسلط نداشتيم، اما از همان ابتدا سعي كرديم ديالوگهاي هر دو شخصيت را به همان گويش بنويسيم. هم من و هم مكس (برادرم) بر اين باور بوديم كه حتي اگر هنوز در استفاده از گويش مهارت كامل نداشته باشیم، فكر كردن با آن گويش باعث ميشود ارتباط بهتري با روند فكري شخصيتها برقرار كنيم. مطمئنم همهي كساني كه به بيش از يك زبان تسلط دارند، متوجه منظورم ميشوند.
علاوه بر آن، ما يادداشتهاي روزانهي نگهبانان برجهاي فانوس دريايي را میخواندیم و براي پرداخت شخصيت رابرت در جستجوی مصاحبههای قدیمی با چوببُرهاي لامبرجك[5] بودیم. در همین حین با نويسندهاي از ايالت قديمي مِين (Maine) به نام سارا اورن جوئت[6] آشنا شديم كه دوران فعاليت نويسندگياش با جریان فيلم ما همزمان بود. کار او به این ترتیب بوده که با زارعان و ماهيگيران و ناخدايان دريا در مِين مصاحبه ميكرده و سپس داستانهاي خود را با توجه به قواعد آواييِ گويشها مينوشته است. جوئت به نجات ما آمد و كار او – هرچند اكثر گويشهاي بهکاررفته توسط او ساحلي هستند – بیشک زمينهساز شكلگيري گويش شخصيتهاي فيلم ما شد: گويش ويلم دفو بيشتر به دريانوردان متمايل شد و گويش رابرت پتینسون به كشاورزان.
وقتی مشغول این کارها بودیم، دیدیم داستان دارد خودبهخود شکل میگیرد و بعد گفتیم بسیار خب، این خط داستانی با کدام افسانه، یا اسطوره یا حکایت فولکلور شباهت دارد؟ بعد دیدیم «خب، پرومته (پرومتئوس)[7] و پروتئوس[8] در هیچکدام از افسانههای یونانِ باستان باهم نبودهاند ولی انگار این اتفاقی بود که باید در فیلم میافتاد. در ضمن به نظر میرسید که پرومته باید ویژگیهایی داشته باشد که در گذشته نداشته است.
در این مدت فیلمهایی مثل Downton Abbey و انگل را دیدهایم که در آنها سطوح مختلف خانه معنای متفاوتی برای ساکنان آن دارند. هر سطحی جایگاه فرد در جهان و میزان قدرت او و حالات ذهنی او را میرساند. هنگامیکه داشتید طرح فیلم را مینوشتید و مکان هریک از شخصیتها در بخشهای مختلف داستان را تعیین میکردید، این چیزها هم در ذهنتان بود؟ به نظر میرسد سطوح و طبقات مختلف این فانوس دریایی به شدت معنادار هستند.
اگرز: اصلاً یک فانوس دریایی همینطور که گفتی ساخته میشود! اما در این مورد باید گفت که من و برادرم همیشه عاشق تحلیل کردن و بحث دربارهی تصاویرِ مختلف و کلاً هنر و معماری هستیم؛ بنابراین…هر لحظه ممکن است به چیزی مثل…مثل نوشتهای از میرچیا الیاده در مورد دانه و نور بربخورید که شما را به فکر بیاندازد…«اوه آره…مثل یک فالوس است و نوری که از آن به بیرون تابیده میشود…» یا هرچیز دیگری…متوجه منظورم هستید…اینجور چیزها شما را وارد مسیری میکنند که در فیلم میبینید.
به نظر میرسد عکسها و تصاویری که در فیلم از آنها استفاده کردید تعدادشان خیلی زیاد است؟
اگرز: بله واقعاً لذتبخش بود. در مقایسه با فیلم «جادوگر» (که داستانش به دورهای مربوط است که هنوز عکاسی متولد نشده) اینجا چند تُن عکس داشتیم. برای همین آفرینش دوبارهی بخش مادی و ملموس این جهان بسیار آسانتر بود، چون شواهد تصویری زیادی در دست داشتیم. اینها در ریتم داستان و موتیفهای اساطیری آن هم تأثیرگذار بودند. من در کل علاقهی زیادی به مطالعهی تاریخ هنر دارم و عاشق آثار سمبولیستها هستم. البته دو شخصیتِ فیلم هیچ اطلاعی از جنبش سمبولیسم که مصادف با زمان اقامتشان در آن فانوس دریاییِ ظلمانی بوده نداشتهاند؛ اما آثار نقاشان سمبولیستی چون ژان دولویل، زاشا اشنایدر و آرنولد بوکلین و دیگر هنرمندان، الهامبخش ما در طراحی پری دریاییِ فیلم و نحوهی پرداخت ما به تصویر نهاییِ فیلم بودند.
تحقیقات شما چطور به شیوهی طراحیِ پری دریایی کمک کرد؟
اگرز: خب البته مهمترین قسمت طراحی پری دریایی از تابلوهای سمبولیستی نیامد. در نقاشیهای قدیمیتر مربوط به هنر رنسانس و قرون وسطی و با موضوع پری دریایی (که یک نمونهاش را بر روی لیوانهای قهوهی استارباکس میبینید) میبینیم که دُم پری دریایی از وسط دو تکه میشود؛ اما در عصر ویکتوریا این جزئیات پوشانده شد که البته اصلاً جای تعجب ندارد (میخندد)…آن موقع هر چیزی را میپوشاندند.
اما چون داستانِ ما در قرن نوزدهم میگذشت برای من مهم بود که یک پری دریایی تک دُم داشته باشیم. ولی چالش بعدی این بود که حالا با این شکلِ جدید چطور شخصیت مرد به لحاظ فیزیکی با او درهمآمیزد. اینجا بود که اندام جنسی کوسه الهامبخش ما شد. چیزهای دیگری هم مدنظر ما بود. البته بیشتر انتزاعی بودند.
در ضمن پری دریاییِ این فیلم بهنوعی ترسناک است. ما بیشتر به تصویری شبیه به آریل (پری دریاییِ والت دیزنی) عادت داشتیم.
اگرز: بله این پری دریایی دقیقاً برعکس آریل است. او و دریا دو کاراکتر مؤنث فیلم هستند و میشود گفت هردو قویترین شخصیت فیلماند.
اما دو شخصیتِ مردِ داخل فیلم جوری دربارهی نورِ فانوس دریایی صحبت میکنند که انگار زن است. بر سر او با هم دعوا میکنند، حتی کاراکتر ویلم دفو میگوید که هیچکس جز او حق ندارد به آن زن دست بزند، این باعث شد به این فکر بیافتم که این فیلم هم مثل فیلم جادوگر است که در آن تفاوت بین انرژی زنانه و مردانه قسمت مهمی از داستان را تشکیل میدهد؟
اگرز: شخصیت ویلم دفو با توجه با پارادایم ذهنیاش میتواند نور را فقط به عنوان یک شخصیت مؤنث (she) ببیند اما فکر میکنم مثل تخم کیهانی[9] است و میتواند هر دو جنسیت را در بربگیرد.
منبع الهام شما برای تجسم اساطیری ویلم دفو که دوبار در طول فیلم تکرار میشود چه بود؟
اگرز: هیبت شخصیت پروتئوس که ارتباط پررنگتری با دریا دارد بر اساس یک هیولای دریایی اثر آلبرشت دورر[10] ساخته شد که یک سپر محافظ لاکپشتی را با خود حمل میکند؛ اما دورر برای او یک شاخ گوزنمانند گذاشته که مثل یک تاج بر سر او ایستاده و البته خیلی هم زیبا است ولی ما تصمیم گرفتیم از یک شاخ مرجانی استفاده کنیم که کارکرد بیشتری با مضمونمان داشته باشد. سعی کردیم صورت دفو هم شبیه به طرحها و حکاکیهای هنرمندان اروپای شمالی و کارهای دورر و مارتین شونگاور[11] باشد.
تصویر دیگری که اشاره کردید و من کمی خجالت میکشم در مورد آن توضیح بدهم تصویری است که با بیشرمیِ تمام از تابلوی یکی از نقاشان سمبولیست دزدیدم. البته کمپوزیسیون دقیقاً همان نیست و بعضی جزئیات را برعکس کردیم یا جایشان را عوض کردیم اما این تابلو آنقدر مرا تکان داد که آن را قاطیِ بقیهی تکههای یک معما برای برادرم فرستادم و گفتم «از این باید حتماً در فیلم استفاده کنیم» اصلاً دوست ندارم در سرقت هنری از آثار دیگران اینقدر بیحیا باشم ولی اینجا واقعاً کارم بیشرمانه بود اما خب…در نهایت باحال شد.
این فیلم تا حد زیادی برعکس فیلمهای معماییِ پازلگونه عمل میکند؛ در آن فیلمها هدف اصلی این است که از معما سر در بیاورید؛ اما اینجا…
اگرز: من هم اینطور فکر میکنم. تا حدودی خندهدار هم هست. چون قبلاً خیلی از مخاطبان از پایان فیلمِ «جادوگر» راضی نبودند؛ اما حالا خیلیها به من میگویند: «پایان فیلم «جادوگر» خوب بود اما پایان این فیلم اصلاً ما را راضی نکرد» و این نکتهی بدی نیست. با اینکه من و برادرم توضیحاتی دربارهی گذشتهی شخصیت رابرت پتینسون در فیلم داریم اما برای ما مهم این بود که اجازه بدهیم تماشاگر خودش به این سؤالات پاسخ بدهد.
راب (رابرت پتینسون) هم همینطور بود. همیشه سر صحنه از من میخواست تا در مورد گذشتهی این شخصیت توضیح بدهم و من میگفتم هر گذشتهای که دوست داری را در نظر بگیر، این چیزی است که خودت باید پیدایش کنی؛ اما بهتر است این دیالوگ را اینطور یا آنطور بگویی تا ذهن تماشاگر همچنان برای یافتن جواب درگیر باشد چون شاید تو برحسب نوع انتخابت بازی کنی اما من نمیخواهم آنقدر واضح باشد که تماشاگر دقیقاً بداند رابطهی تو با آن چوببرِ بلوند در فیلم چیست. میخواهم خودشان کشف کنند که جریان این رابطه چه بوده است.
البته در طول فیلم جملههای کلیدی خیلی آشکاری هست که واقعاً به طور احمقانهای واضح و نمایان هستند مثل این جمله که «کشتن مرغ دریایی شگون ندارد». اگر آلفرد هیچکاک بود حتماً میگفت: «زیادی واضح نشون دادی، پسر». اما ما عامدانه بر روی آن تأکید کردیم. نحوهي به زبان آوردن – آن هم دو مرتبه – و تصويربرداري از اين استعاره به وضوح نشان ميدهد كه در حال فضاسازي هستيم و ميخواهيم آن را در ادامه به نمايش درآوريم. غیرازآن موارد دیگری نیز در فیلم هست که برای فهمِ فیلم بسیار مهماند اما خیلی گذرا و بدون تأکید نشان داده میشوند.
این را هم بگویم که دیشب در سالن نمایش وقتی فیلم تمام شد یکی از من پرسید: «چرا چیزی را که رابرت پتینسون در آخر فیلم میبیند نشان ندادید؟» من هم جواب دادم: «چون اگر شما هم میدیدید سرنوشتِ مشابهی در انتظارتان بود.»
نکتهی دیگری که برای من جالب بود این است که هم فیلم جادوگر و هم این فیلم به نوعی با پاگانیسم و پرستش چیزهایی غیر از خدای ادیان مرتبط هستند که در پسزمینهی آمریکای قدیم روایت میشوند.
اگرز: بله.
برای شما هم جالب بود؟
اگرز: حکایتهای فولکلور، افسانههای جن و پری، مذهب و گاهی هم امور غیبی و عالم غیب موضوعاتی هستند که من خیلی به آنها علاقه دارم. پس باید بگویم بله. در هردوی این فیلمها که گفتید من عمداً سعی دارم فرهنگ فولکلور منطقهام را بیشتر بشناسم و قطعاً وقتی به کشورهای دیگر سفر میکنم تعجب میکنم از اینکه میبینم جامعهی آمریکا چقدر به لحاظ فرهنگی انگلو-پروتستان است.
اما مسئله اینجاست که قطعاً این پیوریتنها بودند که با خودشان خیلی از باورهای خرافی و فرهنگ فولکلور چندخدایی را آوردند حتی اگر خود آنها این را قبول نداشته باشند. از طرفی در مورد دریا باید گفت که به عنوان یک شخصیت قدرتمند، از قدیم افسانهها و خرافات بسیاری حول خودش داشته است. هر سیستم عقیدتی که نام ببرید (از خرافات گرفته تا دینهای تثبیت شده) به دنبال این است که از دل این جهانِ پرآشوب معنایی را دستوپا کند و همین است که دریانوردان در طول تاریخ باورهای خرافی بسیاری داشتهاند.
دقیقاً، من هم یکبار یکی از کلاسهایم را به طور کامل به «موبی دیک» و بررسی مذاهب بسیاری که در این کتاب هست اختصاص دادم؛ کالوینیسم و مذاهب دیگر از جمله دین زرتشت و…
اگرز: بله همانطور که گفتم اگر اطلاع کافی از متافیزیک و امور غیب نداشته باشید به سختی میتوانید از بسیاری از آثار ادبی قرن 19 سردر بیاورید. به سختی میتوانید معنای بسیاری از تابلوهای رنسانس را دریابید. شما باید با نمادهای کاتولیکی آشنا باشید و علاوه بر این باید قرینهی آن نمادپردازی هم بشناسید چون تمام این هنرمندان این چیزها را میدانستند.
اما من علیرغم علاقهی زیادی که به جهان داستانهای لاوکرافت دارم، نمیخواستم فیلمم اینطور باشد که انگار ویلم دفو عضو محفل سری دعجون[12] است و رابرت پتینسون هم در آخر کتیبهی رمزها را پیدا میکند و… نه، نه، فقط دوست داشتم سؤال ایجاد کنم. فقط علامت سؤال. ميدانستم كه رازي در آن نور هست كه نميتوان آن را فاش کرد. واقعاً منكر تأثيرپذيري از لاوكرافت در ساخت فيلم نميشوم اما نميتوان فانوس دريايي را صرفاً اثري لاوكرافتي تلقي كرد. اگر اینگونه بود، وقتي رابرت پتينسون دفترچه خاطرات ويلم دفو را پيدا ميكرد، يادداشتهايش بايد از نمادها و نوشتههاي مربوط به فرقهي دعجون پر ميبود و اینگونه پي ميبرديم كه دفو از پيروان اين فرقه است و يك خداي كريهالمنظر وجود دارد كه در فانوس زندگي ميكند و مواردي از اين دست. منظورم را متوجه ميشويد؟ (میخندد)
چطور سکانس پایانی را گرفتید؟ گمان میکنم به بازیگر هم نگفته بودید که در داخل لامپ چه چیزی وجود دارد.
اگرز: خیلی جالب است که راب میتواند شیوهی کارگردانی صامت را تحمل کند؛ یعنی شما میتوانید به او بگوئید: «فرض کن یک روز خیلی خوب است. پرندهها جیکجیک میکنند و…» او هم با این توضیحات بازی خوبی ارائه میدهد؛ بنابراین بله… من چیزی را که دوست داشتم از واکنش او ببینم برایش روایت کردم. هم به شکل تصویری و هم احساسی؛ اما قطعاً اینطور نبود که به او بگویم: «ببین! در را که باز کنی یک گربهی بزرگ آن داخل است!»
آيا براي ساخت لحظات پاياني فيلم از اثر خاصي، مثلاً از فيلم بوسه مرگبار هم (kiss me deadly) تأثیر گرفتید؟
اگرز: واقعاً مايهي خجالت است ولي بايد بگويم زمانيكه فیلم را به طور اختصاصي به چند نفر از دوستانِ نزديكم كه آري آستر (کارگردان میدسامر) هم جزوشان بود نشان دادم، آري همین را گفت که عاشق پايانش شده و او را یادِ پايان «بوسه مرگبار» انداخته است. من در جواب گفتم: «آري، دوست ندارم اين حرف را به تو بزنم، اما من هیچوقت «بوسه مرگبار» را نديدهام.» وقتي بالاخره فیلم را ديدم فهميدم كه بله، پايان فيلم ما كاملاً شبيه به پايان فیلمِ آلدریچ است. در اين موضوع هيچ شكي نيست! (میخندد)
بیشتر بخوانید: معرفی فیلم «فانوس دریایی» ساختهی رابرت اگرز
[1] The Witch
[2] Herman Melville
[3] Robert Louis Stevenson
[4] Samuel Taylor Coleridge
[5] در آمریکای شمالی به کسی که کارش درختبری و الوارسازی است چوببُر لامبرجک یا درختانداز میگویند. ریشهی این اصطلاح به زمانی در آمریکا بازمیگردد که از ابزارهای دستی برای بریدن درختان استفاده میشد. کار آن چوببران سخت و طاقتفرسا بود و درآمد کمی به دست میآوردند.
[6] Sarah Orne Jewett
[7] Prometheus
[8] Proteus
[9] Cosmic egg تصویری اسطورهای در مورد نحوهی پیدایش جهان
[10] Albrecht Dürer
[11] Martin Schongauer
[12] Dagon از اساطیر و افسانههای لاوکرافتی