پدرو آلمودوار؛ روزمرگی‌های قرنطینه (قسمت چهارم)

پدرو آلمودوار؛ روزمرگی‌های قرنطینه (قسمت چهارم)

زنده‌باد اندوه!

مترجم: پتریکور

یک روز غم‌انگیز دیگر؛ تا ساعت شش بعدازظهر نمی‌توانم سرم را بلند کنم. چرا امروز این حال را دارم و دیروز نداشتم؟ شاید به خاطر فشار جوی است، چون یکبارِ دیگر معلوم شده که اتحادیه اروپا در زمانی که بیش از همیشه مورد نیاز است، کارکرد ندارد؟! شاید به خاطر پنجشنبه‌ی قبل از عید پاک[1] است و اینکه خیابان‌ها خالی از مؤمنان و قدیسان است، یا به خاطر مرگ ۶۸۳ نفر در روز گذشته است، حتی اگر این رقم نسبت به کشته‌شدگان روز قبلش که بیش از ۷۰۰ نفر بود، عدد خوش‌بینانه‌ای باشد.
در مواجهه با فقدان زندگی اجتماعی، آدم دلتنگِ رویدادها و جشن‌هایی می‌شود که قبل از آغاز محدودیت‌ها به آنها توجهی نمی‌کرده و شخصاً در مورد من این‌طور بوده، مراسمی مثل (‏با عرض پوزش از معتقدان) حضور گسترده دسته‌های مذهبی در هفته‌ی مقدس[2]. با اینکه نه آدم معتقدی هستم و نه بت‌پرست (کافر)، فکر می‌کنم سال آینده به بعضی از این دسته‌ها در زادگاهم بپیوندم، جایی که سنت هنوز در آنجا پابرجاست، یا شاید به مالاگا بروم که آنتونیو بارها از من برای حضور در آنجا دعوت کرده‌ است.
بسته به اینکه به کجا نگاه می‌کنید، هزاران واکنش وجود دارد و برای بعضی‌ حتی در قرنطینه بودن می‌تواند یک راه‌حل باشد. ” ما از این قرنطینه بهره‌مند شده‌ایم؛ تا زمانی که این قرنطینه ادامه داشته باشد، ما یک سقف تضمین‌شده بالای سرِ خود داریم. نمی‌دانیم بعد چه اتفاقی خواهد افتاد. حتی نمی‌خواهیم به آن فکر کنیم. ما فقط در لحظه زندگی می‌کنیم و به امروزمان فکر می‌کنیم.”
کسی که این جملات را می‌گوید یک کوبایی است که یک سال و نیم پیش به والنسیا آمده و حالا در مرکز شهر با خانواده‌هایی دیگر از کلمبیا، نیکاراگوئه و رومانی در آپارتمانی که توسط بنیاد خصوصی Per Amor a l’Art (برای عشق به هنر) مهیا شده، زندگی می‌کند. با اینکه او جسته گریخته کار می‌کند (‏تحویل پیتزا، نگهبان شیفت شب)‏، اما هنوز مدارک هویت ندارد. وضعیت فعلی برای او سقف بالای سرش را تضمین کرده؛ اما وقتی همه‌چیز به حالت عادی بر‌گردد، زمانی است که ماجراجویی بزرگ برای او و خانواده‌اش آغاز خواهد شد.
یکی از دوستانِ بازیگرم می‌گوید که او هم در موقعیتی مشابه قرار دارد. به او زنگ زدم تا علاوه بر اینکه از سلامتی خودش، پارتنرش و گربه‌اش باخبر شوم، بپرسم که میل جنسی‌اش از زمانی که در انزوا به سر می‌برد چطور بوده و او به من می‌گوید که نرمال است، حتی شاید بهتر از قبل؛ و اینکه کمبود استرس و همچنین عدم برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت یا بلندمدت، به نفع رابطه‌ی او با پارتنرش بوده. او بدون آنکه بخواهد مقایسه‌ای کند، از دوست روانشناسش می‌گوید که همچنان دارد به صورت آنلاین کار می‌کند و این نکته که اکثر بیمارانش احساس خیلی بهتری نسبت به گذشته دارند.
آشفتگی و اضطراب عمومی (‏همراه با هم و بدون حضور استرس)‏ علائم مثبتی ایجاد می‌کنند؛ چراکه دیگر احتیاجی به پاسخ‌گویی به نیازهای روزمره احساس نمی‌شود و همین، حسِ آزادی به انسان می‌دهد. من درک می‌کنم که مشکلات روزمره در قیاس با چنین دنیای آشفته و دردناکی می‌تواند ناچیز به نظر برسند. نمی‌دانم چطور توضیح بدهم، اما می‌فهمم که وقتی همه‌چیز از هم می‌پاشد، بیمارانِ یک روان‌شناس احساس بهتری پیدا می‌کنند.

این قسمت از متن به دلیل برخی محدودیت‌ها از انتشار در سایت بازمانده و برای خواندن سطور حذف‌شده می‌توانید به کانال تلگرام پتریکور مراجعه نمایید.

در اینجا اجازه دهید به توییتی که برادرم دو روز پیش پست کرده بود هم اشاره‌ای کنم. توییتی که واکنش‌ اسپانیایی‌ها، فرانسوی‌ها و آلمانی‌ها را در برابر فاجعه اقتصادی‌ای که ویروس کرونا بر صنایع فرهنگی تحمیل کرده را با هم مقایسه کرده بود. وزیر فرهنگ اسپانیا روز دوشنبه اعلام کرد که هیچ اقدام خاصی برای این بخش صورت نخواهد گرفت؛ یعنی هیچ کمکی در کار نیست و وقتی با ابراز شگفتی اقشارِ درگیر در این ماجرا مواجه شد هم تنها مثل مجسمه نگاه کرد. اما از سوی دیگر، دولت فرانسه است که اعلام کرد برای دفاع از فرهنگ کشورشان در برابر ویروس کرونا بسیج می‌شود و به همین منظور وزارت فرهنگ فرانسه ۲۲ میلیون دلار جهت حمایت از بخش فرهنگی اختصاص خواهد داد. اما آلمان که فرهنگ را جزو «نیازهای پایه‌ای» خود می‌داند، اعلام کرده که صنایع فرهنگی قادر به دسترسی به کمک‌های مالی نامحدود از بودجه‌ای که توسط دولت آنگلا مرکل در نظر گرفته شده، خواهند بود.
سه واکنش بسیار متفاوت و گویا. بعد از صحبت‌های وزیر، لوئیس پاسکوال، کارگردان پرآوازه‌ی تئاتر در نامه‌‌ی سرگشاده‌اش به وزارت فرهنگ، تصریح کرد که این کشور عاشق هنرمندانش نیست. او می‌نویسد: شما می‌توانید هنرمندانتان را تحسین کنید، به آنان غبطه بخورید و حتی در برخی موارد آنها را بپرستید، اما دوست داشتن چیز دیگری است. پاسکوال حرف کاملاً درستی می‌زند. این نامه سرزنش بلندبالا و مشروحی است از بی‌دفاعی تاریخی فعالان فرهنگی و وزارتی که اگرچه به همین نام است اما به‌ندرت نشانی از ما داشته است.
زمانی که دولت جدید پدرو سانچز، در یکی از تغییراتش، خوزه گیرائو را برکنار کرد (‏وزیر فرهنگ قبلی و یکی از بهترین مدیران فرهنگی در ۴۰ سال گذشته، کسی که از نظر سیاسی مستقل بود؛ اما تجربه‌ی زیادی در زمینه‌ی فرهنگ داشت)‏، من احساس کردم که اخراج او لطمه‌ی بسیار بزرگی خواهد بود؛ چیزی که گذشت زمان و واقعیت همین را تائید کرده است. انتصاب آقای رودریگز اوریبس سیاسی است. او آن‌طور که می‌گویند فردی حزبی است و می‌شد هر وزارتخانه‌ی دیگری را نیز به او داد.
ما در دموکراسی چهل‌ساله‌مان، در وزارت فرهنگ خوش‌شانس نبودیم. من تنها دوران وزارت کارمن آلبورچ (1996-1993) ‏و خوزه گیرائو را به یاد می‌آورم، کسی که در دورانِ موقتش هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام داد. صرف‌نظر از مواضع ایدئولوژیک و دولت‌های مختلفی که در کشورمان روی کار آمده‌اند، باید گفت که هرگز اراده سیاسی مشخصی برای کمک به بخش فرهنگی وجود نداشته است.
بعد از اهانتِ روز دوشنبه‌ی وزیر اوریبس و اعتراضات متعاقب آن از سوی فعالان فرهنگی، امروز (‏جمعه)‏ وزیر دارایی و سخنگوی دولت، خانم مونترو، وعده داده که جلسه‌ی مشترکی بین دو وزارتخانه برگزار خواهد شد که گمان می‌کنم در آن جلسه وضعیت، مورد ارزیابی مجدد قرار گیرد.

اما اجازه دهید به شرایط قرنطینه و اقدامات فوری برای مبارزه با آن برگردیم. من همچنان به سینما و تماشای فیلم‌هایی که ما را سرگرم و توانمند می‌سازند ایمان دارم و از آنجا که این شرح وقایع را با گفتن از غم شروع کردم، می‌خواهم فیلم‌هایی را انتخاب کنم که از عشق‌های کوتاه برای ما می‌گویند.

وقت ملاقات بیگانه‌ایم (ریچارد کواین، ۱۹۶۰ با حضور الهه‌ای به نام کیم نواک)
با داستانی شبیه به داستان‌های ریچارد ییتس در رمان‌هایش.

وقت ملاقات بیگانه‌ایم (ریچارد کواین، ۱۹۶۰ )
کرک داگلاس و کیم نواک در وقت ملاقات بیگانه‌ایم (ریچارد کواین، ۱۹۶۰ )

پایان رابطه (نیل جردن، ۱۹۹۹)
بر اساس داستان معرکه‌ای از گراهام گرین، جایی که عاشق دل‌خسته‌ای با بازی رالف فاینز با خاطره زنی که سال‌ها پیش او را ترک کرده، دست‌به‌گریبان است؛ چیزی که دلیلش را هیچ‌وقت نفهمید. عاشقِ دل‌خسته همیشه احتمال می‌داد که «یک نفر» در مسیر رابطه آنها قرار دارد و اشتباه هم نمی‌کرد؛ اما چیزی که تصورش را نمی‌کرد این بود که آن «یک نفر» خدا باشد.

پایان رابطه (نیل جردن، ۱۹۹۹)
جولیان مور و رالف فاینز در پایان رابطه (نیل جردن، ۱۹۹۹)

نامه‌ی زنی ناشناس (مکس افولس، ۱۹۴۸)
شاهکاری از ظرافت و زیباییِ چشم‌نواز بر اساس رمانی نوشته‌ی اشتفان تسوایگِ بزرگ. مظهر سینمای رمانتیک.

نامه‌ی زنی ناشناس
جوآن فونتین و لوئی ژوردان در نامه‌ی زنی ناشناس (مکس افولس، ۱۹۴۸)

آسانسوری به سکوی اعدام (لویی مال، ۱۹۵۸)
فیلمی که ارزش دیدن دارد حتی اگر فقط برای تماشای ژان مورویی باشد که در حال قدم زدن در خیابان‌های پاریس است. لازم به ذکر نیست که موسیقی متن این فیلم در طول فیلمبرداری با بداهه‌نوازیِ زنده‌ی مایلز دیویسی که در آن سالها در پاریس زندگی می‌کرد، ساخته شد. با موریس رونه‌ی همیشه گرم و اسرارآمیز و البته غمگین؛ که البته در این فهرست، غم ارزش دارد.

آسانسوری به سکوی اعدام (لویی مال، ۱۹۵۸)
ژان مورو در آسانسوری به سکوی اعدام (لویی مال، ۱۹۵۸)

سلام بر غم (اتو پر‌مینجر، ۱۹۵۸، با بازی جین سیبرگ نوجوان قبل از انفجارش با «از نفس افتاده»‌ی گدار اما همچنان با همان موهای کوتاه پسرانه)
من شیفته‌ی این فیلم‌ و فرانسواز ساگان و دبورا کر و دیوید نیون‌ام و همیشه فیلم‌هایی که از ملال طبقه‌ی شیکِ بورژوا صحبت می‌کنند را تحسین می‌کنم. هرچند «سلام بر غم» چیزی بیش از این است.

سلام بر غم (اتو پر‌مینجر، ۱۹۵۸)
جین سیبرگ در سلام بر غم (اتو پر‌مینجر، ۱۹۵۸)

شب (میکل آنجلو آنتونیونی، 1961)
با ملال اگزیستانسیالیستی بیشتر، این بار در میان طبقه‌ی مرفه میلان، با یک گروه سه‌نفره‌ی معرکه یعنی ترکیب ژان مورو، مونیکا ویتی و مارچلو ماسترویانی. آخرین مونولوگ ژان مورو یکی از زیباترین و غم‌انگیزترین پایان‌‌بندی‌هایی است که می‌توانم به یاد بیاورم.

ژان مورو و میکل آنجلو آنتونیونی- پشت‌صحنه فیلم شب
ژان مورو و میکل آنجلو آنتونیونی- پشت‌صحنه فیلم شب

ولگردها (فدریکو فلینی، 1953)
من همچنین فیلم‌هایی که به زندگی‌ روستاییان می‌پردازند را دوست دارم و تحسین می‌کنم. در اسپانیا ما دو شاهکار در این زمینه داریم: عمه تولا ساخته میگل پیکاسو و خیابان اصلی ساخته خوان آنتونیو باردم، که دیدن هر دوی اینها واجب است و به شدت توصیه می‌کنم. (البته در کنار این دو، فیلم‌های خوب دیگری هم داریم). در اسپانیا، وقتی از زندگی روستایی صحبت می‌کنیم، تمایل داریم بیشتر به تنهایی زنان توجه ‌کنیم؛ دو فیلمی که در بالا توصیه‌اش کردم هم از این قاعده مستثنا نیستند و به زندگی دو پیردختر می‌پردازند.
اما «ولگردها» از تنهایی و ملال زندگیِ مردان مجرد می‌گوید. شخصیت‌های مرد ۳۰ ساله یا بیشتر، پسران بزرگ، بدون هیچ آینده‌ای که یا تنهایی‌شان را در شلوغی کافه‌های شهر فراموش می‌کنند و یا سرگردان می‌چرخند و مدام دردسر درست می‌کنند، مثل آنچه در «خیابان اصلی» می‌بینیم. یکی دیگر از شاهکارهای فلینی، با یک آلبرتو سوردیِ فراموش‌نشدنی.

ولگردها (فدریکو فلینی، 1953)
فدریکو فلینی در کنار آلبرتو سوردی

پوست لطیف (فرانسوا تروفو، ۱۹۶۴، با حضور فرانسواز دورلئاک در اوج شکوه و جلالش)
یکی از محبوب‌ترین فیلم‌های تروفو برای من

پوست لطیف (فرانسوا تروفو، ۱۹۶۴)
فرانسواز دورلئاک در پوست لطیف (فرانسوا تروفو، ۱۹۶۴)

در مکانی خلوت (نیکلاس ری، ۱۹۵۰)
یک نوآر فوق‌العاده با یک شخصیت واقعاً خشن (بوگارت). مک‌گافینِ فیلم پیدا کردن یک قاتل است (‏همه به بوگارت مظنون هستند)‏، اما آنچه واقعاً مهم و جالب‌توجه است، زندگی مشترک بوگارت و گلوریا گراهام است و خلق‌وخوی بد بوگارت. این فیلم از منظری بدیع به داستان یک مرد خشن اما بی‌گناه می‌پردازد و از مهربانی انسان‌های خشن می‌گوید. همه‌چیز در فیلم نیک ری ارجینال است.

در مکانی خلوت (نیکلاس ری، ۱۹۵۰)
همفری بوگارت و گلوریا گراهام در نمایی از فیلم در مکانی خلوت (نیکلاس ری، ۱۹۵۰)

حالا ما با خیابان‌های خالیِ هفته‌ی عید پاک خداحافظی می‌کنیم و منتظر جشن‌های بسیاری هستیم که آنها هم احتمالاً در خیابان‌های خلوت برگزار می‌شوند. چیزی که نمی‌توانم به آن عادت کنم.

پدرو آلمودوار؛ روزمرگی‌های قرنطینه (قسمت اول)
پدرو آلمودوار؛ روزمرگی‌های قرنطینه (قسمت دوم)
پدرو آلمودوار؛ روزمرگی‌های قرنطینه (قسمت سوم)


[1] Maundy Thursday: همچنین به‌عنوان پنج‌شنبه مقدس، پنج‌شنبه میثاق و پنج‌شنبه اسرارآمیز نیز شناخته می‌شود.
[2] هفته‌ی منتهی به عید پاک

Latest

Read More

Comments

1 دیدگاه

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

nine + seventeen =