اداره تحقیقات فدرال
مامور ویژه: تامارا پرستون
شلی جانسون
در نگاه اول، داستان شلی به طرز غمانگیزی آشنا به نظر میرسد: تنها فرزند یک ازدواج ناکارآمدِ محلی که در اثر سوءمصرف الکل و خشونتهای مکرر خانگی به طلاق زودهنگام منجر شد. شلی بعد از این جدایی تا هفدهسالگی با مادرش زندگی کرد (پدرش ایالت را ترک کرد و ناپدید شد) و بعد از آن برای همیشه خانه را ترک کرد. درحالیکه لیست نمراتِ شلی در دبیرستان تویین پیکس، نوید یک دانشآموز تیزهوش و مستعد را میداد؛ اما او نهایتاً درس و مدرسه را در پایان سال سوم دبیرستان رها کرد؛ یعنی از همان زمانی که لئو جانسون- که شش سال از او بزرگتر بود- به طور ناگهانی وارد زندگیاش شد. (من متوجه هستم که شما به شلی علاقهی شخصی دارید، رئیس؛ بنابراین سعی میکنم در این قسمت جزییات و اطلاعاتی بیشتر از حد معمول ارائه کنم.)
بر اساس تحقیقات رسمی پس از مرگ لئو، این حقایق به دست آمدند:
به نظر میرسد رابطهی پنهانی شلی و بابی بریگز (کسی که او را به عنوان دوستپسرِ لورا پالمر میشناختند)، با بخش زیادی از ازدواج دوسالهی او با لئو همپوشانی داشته است. همینطور بنا بر مدارک و اظهاراتِ تأییدشده میتوان به این نتیجه رسید که رابطهی آن دو به دوران دبیرستان و پیش از آشنایی شلی با لئو برمیگردد. بابی و شلی درواقع همسالانی بودند که یکدیگر را از مدرسهی ابتدایی میشناختند.
یکی از همکلاسیهای آن دو به وضوح به خاطر میآورد که وقتی شلی متوجه میشود بابی او را دور زده و با لورا رابطه برقرار کرده؛ جلوی همه در مهمانی رقصِ فارغالتحصیلی سال سوم دبیرستان با چنان خشمی با او برخورد میکند که باعث میشود برای مدتی مهمانی به هم بریزد. بعد با عصبانیت با همان لباس مهمانی از مجلس خارج میشود و همانطور که سرنوشت برایش رقم زده، تصادفاً به یک بارِ مخصوص بزرگسالان میرود. باری که با توجه به تابلوی آن، بنگ بنگ (Bang Bang Bar) نام دارد؛ اما عموماً بیشتر به رُدهاوس (The Roadhouse) معروف است. اگرچه در آن زمان شلی زیر سن قانونی بوده، اما نبودِ کنترل لازم و بیبندوباری در خدمترسانی به مشتریان زیر سن قانونی (البته به نظر میرسد که شلی متصدی بار آن شب را میشناخته) به این منجر میشود که تا قبل از رسیدن لئو جانسون به آنجا چند لیوان آبجو نصیبِ شلی شود. در ادامه، لئو که تازه از سفر جادهای بازگشته بود، پا پیش میگذارد و قهرمانانه مقداری کوکتل غیرقانونی با میزان الکل بیشتر برای شلی فراهم میکند و اینگونه تا قبل از تمام شدن آن شب، زنجیرهی اتفاقات همینطور دستبهدست هم میدهند.
اما برویم سرِ اصل مطلب؛ بعد از آن شب لئو و شلی به سرعت مدارک لازم را فراهم میکنند و کاغذبازیها و تشریفاتِ اداری مربوط را انجام میدهند و درست سه هفته بعد مقابل دادرس یک دادگاه محلی قرار میگیرند. دادرس در اظهاراتش اشاره کرده که زوج جوان ابراز داشتهاند که «در حال جشن گرفتن سومین سالگرد با هم بودنشان هستند» و اینگونه حکم ازدواج آن دو امضا میشود.
ممکن است به درستی بپرسید که با این اوصاف چه چیزی امکان داشت به مشکل بخورد؟ با توجه به آنچه حالا میدانیم؛ هر چیزی که احتمالش بود، به مشکل خورد.
درعرض چند هفته پس از مرگ لئو- بگذارید از سر خیرخواهی این را مراعاتِ یک دورهی تعیینشده برای عزاداری بخوانیم- شلی و بابی در مکانهای عمومیِ شهر با یکدیگر دیده شدند؛ دوباره و به وضوح در قامت یک زوج که میشود فرض کنیم در اندوهِ مرگ شریک سابقشان با هم اشتراک داشتند. (بابی با لئو در پخش مواد مخدر همکاری میکرد)
در اینجا باید خاطرنشان کنم که بر اساس مدارک پرونده، این دو نفر در ابتدا توسط مراجع قانونی به عنوان مظنونین اصلی قتل لئو جانسون مطرح شدند، اما متعاقباً با وارد شدن ویندوم ارلِ فراری به عنوان مقصر احتمالی، از این اتهام مبری شدند؛ آن هم درحالیکه شواهد نشان میداد که آنها در نابودی لئو جانسون بیتقصیر نبودهاند. شلی و بابی در بهترین حالت گناهکار نبودند و در بدترین حالت متهمانی بودند که نمیشد با موفقیت آنها را تحت پیگرد قانونی قرار داد.
یک سال پس از مرگ لئو و تقریباً در همان روز (شاید حالا شلی چیزی از ضربالمثلِ «ازدواج عجولانه، پشیمانی جاودانه» آموخته بود) بابی و شلی به طور رسمی در یک تعطیلات آخر هفته در رینو[1]، بدون حضور خانوادههایشان ازدواج کردند.
حاصل پیوندِ قانونی آنها بعد از هفت ماه (زمانی که به نظر در تصمیم ناگهانی آنها برای رزرو پرواز به نوادا تأثیرگذار بوده)، به دنیا آمدن دختری با نام ربکا مککالی بریگز بود. مادر شلی در همان سال در سن چهلوهفت سالگی به دلیل سیروز کبدی از دنیا رفت اما مادر بابی، بتی، که در آن روزها در غمِ از دست دادن شوهرش، سرگرد بریگز بود، وارد ماجرا شد و زندگی خود را وقف آن کرد که برای پسر و همسرِ جدیدش ثباتی را فراهم آورد که شدیداً به آن نیاز داشتند.
نورما جنینگز هم از همان روزی که شلی برای او در رستوران double R کارش را آغاز کرد، در نقش مادری ظاهر شده بود که شلی همیشه به آن احتیاج داشت. نورما که در همان روزها شوهر جنایتکار و اصلاحناپذیرش، هَنک را طی یک چاقوکشی در زندان از دست داده بود، همراه با بتی مشترکاً ضمانت وامی را برعهده گرفتند که امکان خرید اولین خانه را به بابی و شلی میداد. اینگونه در طول یک سال بعد از مرگ لئو، شلی که حالا بیستویک سالش شده بود، یک خانه داشت و همسری که عاشقش بود، همراه با دختری زیبا و دایرهای از دوستان حامی و مشتریانی وفادار در شغلی که به آن عشق میورزید. همانطور که میگویند برای بزرگ کردن یک بچه، شما به یک رستورانِ کوچک محلی نیاز دارید.[2]
از تمام داستانها و شخصیتهایی که تابهحال در تویین پیکس بررسی کردهام، به نظر شلی یکی از خوششانسترینِ آنهاست؛ اما همانطور که میدانید رئیس، اغلبِ داستانها بیش از یک پرده دارند. من به زودی به این داستان و داستانِ معاون بریگز[3] بازخواهم گشت.
[1] شهری در شمال ایالت نوادا
[2] برگرفته از این ضربالمثل آفریقایی است (It takes a village to raise a child) که میگوید: شما برای بزرگ کردن یک بچه، به یک دهکده نیاز دارید که مراد از آن داشتن یک شبکه حمایتی از نزدیکان و آشنایان است.
[3] اشاره به فصل سوم تویین پیکس دارد که بابی را در قامت معاون کلانتر میبینیم.
سلام ممنون از سایت بسیار خوبتون
من می خواستم بدونم از کجا می تونم نسخه انگلیسی چاپی کتاب رو تهیه کنم؟
سلام، نظر لطف شماست. در خارج از ایران که از سایت آمازون یا دیگر سایتهای فروشگاهی قابل خرید است اما در ایران متاسفانه موجود نیست و میشود به فایل PDF کتاب بسنده کرد.
سلام تا قسمت 14 فصل 2 که من سریال تویین پیکس رو میبیم لیو هنوز زنده است و روی ویلچر میشینه