ترجمه شده در مجله فرهنگی هنری پتریکور
چارلی کافمن از همان اولین فیلمنامهاش که برای «جان مالکوویچ بودنِ» اسپایک جونز نوشت تا بلندپروازیهای الهامبخشاش در «اقتباسِ» اسپایک جونز و «درخشش ابدی یک ذهن پاکِ» میشل گوندری تا ماجراجوییهای شخصیاش در زمینهی کارگردانی در «نیویورک، از جزء به کل» و استاپموشن «انومالیسا» (که در همکاری با دوک جانسون (انیماتور) کارگردانیاش کرده بود) همیشه یک آنتی رئالیستِ رادیکال بوده است. او از آن دسته هنرمندانی نیست که دست مخاطبانش را بگیرد و آنها را با خود به سفری به واقعیات بیرونیِ مأنوس ببرد؛ که اگر قدم به دنیای شناختهشده نیز بگذارد، همواره آن را از خلال پیچوخمهای رازآلود و هزارتوی تخیل ویژه و منحصربهفردش عبور میدهد.
حالا بعد از گذشت نزدیک به پنج سال از آخرین کارِ کافمن، این تابستان با نوید دو اثر جدید و متفاوت از او همراه بوده است. یکی از آنها، فیلمی با سرمایهگذاری نتفلیکس است که خودش آن را نوشته و کارگردانی کرده با نام «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم» که اقتباسی است از نخستین رمان ایان ریدِ کانادایی با همین نام. در این فیلم، جسی باکلی نقش زن جوانی را بازی میکند که به همراه دوستپسرش (با بازی جسی پلمونس) برای دیدار با والدین او (با بازی تونی کولت و صداپیشهی فیلم «انومالیسا» یعنی دیوید تیولیس) عازم یک سفر میشوند.
هر چند که در برخی از پیشگزارشها و گمانهزنیهای قبل از اکران، این اثر را جزو فیلمهای «ترسناک روانشناختی» توصیف کرده بودند، اما به نظر چنین توصیفی میتواند برچسبی غلطانداز برای فیلمی باشد که بیشتر شبیه به نوعی کندوکاو و گمانهزنی دربارهی هویت، حافظه، ذهن و فرایند کهولت (در کنار مفاهیم دیگر) است. جدا از اینکه این فیلم را میتوان نوعی فیلم جادهای به حساب آورد، میشود آن را نوعی تئاتر مجلسی[1] نیز در نظر گرفت؛ ازآنجا که بخش عمدهای از غرابت فیلم از این امر ناشی میشود که بخشهایی طولانی از آن به گفتگو میان باکلی و پلمونس در یک خودرو، حین رانندگی زیر بارش برف اختصاص دارد.
چنین فضای کلاستروفوبیکِ هیپنوتیزمکنندهای نمایانگر آن جنبه از جهان کافمن است که به انقباض و در خود فرورفتگی متمایل است؛ به تمایل دروننگرانهی ذهن به در خود فرورفتن و جمع شدن به دور خود همچون یک جوجهتیغیِ هراسان. اما نقطهی مقابل آن، نخستین رمان کافمن است با نام «Antkind[2]» که بر انبساط تمرکز دارد؛ با پنداشتنِ تخیل بهمثابهی ابزار ساختِ جهان که به شکلی دیوانهوار از کنترل خارج میشود. دقیقاً به همان شکلی که نمایشِ کارگردان تئاترِ (کیدن کوتارد با بازی فیلیپ سیمور هافمن) فیلم «نیویورک، از جزء به کل» تا احاطهی تمام جهان بسط و گسترش مییافت، جهان داستانی «Antkind» نیز به شکلی بیامان در تمامی جهاتِ قابلتصور در یک کتاب حجیم 705 صفحهای بسط پیدا میکند.
رمان «Antkind» نقدها و نظرات متفاوتی را برانگیخته که برخی به شدت مثبت و برخی دیگر منفی بودهاند. به عنوان یکی از طرفداران آثار کافمن و یک هوادار نسبتاً متعهد به فیلمها و ادبیاتِ خودبازتابنده (self-reflexive)، باید اعتراف کنم که خواندن رمان «Antkind» تا حدی برایم سخت و پرتنش بود؛ با آن تکرارهای تعمدی (موقعیتها و اشتباهات ابلهانهای که در داستان پشت سر هم اتفاق میافتند و همزادها و اختلالات ذهنی و بحرانهای هویتی که از پی یکدیگر میآیند) و به کارگیریِ بذلهگوییها و شوخیهای تکرارشونده که در نظرم بیشازحد فرمگرایانه و فضلفروشانه آمد. هرچند که این فضلفروشی-به بیان دقیقتر- ناشی از ضدقهرمانِ رقتانگیز و واماندهاش باشد؛ یک منتقدِ فیلم ناکام به نام بی. روزنبرگر روزنبرگ.
با این حال نمیتوان منکر آن شد که «Antkind» سبک نگارش درخشانی دارد و از خلاقیتی سرخوشانه برخوردار است؛ با انبوهی از گمانهزنیهای گاهوبیگاه فلسفی و الهامبخش. خواندن این رمان فارغ از خوبی یا بدیاش، حسی شبیه به فروافتادن در یک گرداب بیانتها را دارد که بههیچوجه نمیتوان باور کرد که تا رسیدن به صفحهی آخر، ذهنِ خواننده دستنخورده و سالم باقی مانده باشد.
مصاحبهی پیش رو با چارلی کافمن در ماه جولای و از طریق تماس آنلاین Zoom انجام گرفته است. از او پرسیدم که قرنطینه برای او چگونه بوده؛ آیا به نوشتنش کمک کرده یا موجب تعطیلی کارش شده است؟
چارلی کافمن: بیشتر باعث تعطیلی کارم شد. همهچیز خیلی انتزاعی به نظر میرسد؛ اینکه مابقی عمر و دورنمای شغلِ من تا یک سال دیگر چگونه خواهد بود؟ علاوه بر اینها، مجموعِ نگرانیها و این انزوا و تنهاییِ اجباری، توان مرا برای انجام کار گرفته است. ولی بههرحال از آنجایی که مجبورم، دارم شروع میکنم تا خودم را وادار به انجام کار کنم.
جاناتان رامنی: بعد از ساخت «انومالیسا» به چه کارهایی مشغول بودید و چه شد که به ساخت یک فیلم برای نتفلیکس رسیدید؟
چارلی کافمن: بعد از «نیویورک، از جزء به کل» خیلی تلاش کردم تا چیزی بسازم و این اولین کاری است که از آن زمان در همکاری با یک استودیو ساختهام. سالها دنبال این بودم تا اثری را برای اقتباس پیدا کنم و بالاخره به این رمان رسیدم. رمانی که بسیار خیالانگیز و تا حدی کابوسوار بود و توجهم را جلب کرد، اما در عین حال خیلی هم محدود و بسته بود؛ اساساً فقط چهار شخصیت داشت و داستانش در یک خودرو و در یک خانهی روستایی اتفاق میافتاد. با خودم فکر کردم که «ساختش قرار نیست هزینهی چندانی داشته باشد» و همین را به تهیهکنندهام یعنی آنتونی برگمن هم گفتم. او فکر میکرد که نتفلیکس به این کار چراغ سبز نشان خواهد داد و همین اتفاق هم افتاد. همهی مقدمات خیلی ساده و راحت مهیا شد.
جاناتان رامنی: چطور بینندگانتان را ترغیب میکنید تا برای دیدن چنین فیلمی پول بپردازند؟ در صفحهی مربوط به این فیلم در نتفلیکس نوشته شده که «این فیلمی سِربرال[3] و سیاه است» که به نظر میرسد راه خوبی برای پس زدن مردم باشد.
چارلی کافمن: (با خنده) این هدفِ همیشگی من است؛ راندن و پس زدن مردم.
کافمن در طول مصاحبه اذعان میکند که فیلم تا حدی با کتاب رید متفاوت است؛ از آنجایی که او میخواسته روایتش بیشتر در مورد چیزهایی باشد که در یک رابطهی واقعی اتفاق میافتند…دربارهی فرافکنی در روابط.
رابطه میان دو شخصیت اصلیِ فیلم با وجود تمامِ غرابتش، بسیار واقعی، ظریف و به نحو قابل قبولی شکننده از آب درآمده؛ بهویژه به واسطهی فعل و انفعالی که در قسمتهای بدون دیالوگ و ظاهراً به صورت تلهپاتیک میان دو بازیگر نقش اصلی در جریان است.
کافمن، پلمونس را از زمان ایفای نقشش در سریال «بریکینگ بد» میشناخت، در حالی که باکلی به عنوان یک ستارهی ایرلندیِ خوشآتیه به او معرفی و پیشنهاد شد و در ادامه کافمن تحت تأثیر بازی درخشان او در فیلم «هیولا»ی مایکل پیرس قرار گرفت. بازی اضطرابآور و عصبیِ باکلی، نقطهی اتکای کافمن در جهت القای حس عدم قطعیت در سراسر فیلم است؛ شخصیتی که یحتمل لوسی نام دارد و احتمالاً یک فیزیکدان یا یک دانشجوی ویروسشناسی، یک شاعر، یک نقاش، یک منتقد فیلم و…است.
جاناتان رامنی: یک نکتهی جالب و البته گیجکننده که از همان آغاز فیلم نمود دارد، خیل انبوه واژگان و متن است. دیالوگها و مونولوگهای درونی زیادی در فیلم وجود دارند که به خوبی با اصواتی که با همدیگر همپوشانی دارند یا در تضاد با یکدیگرند، ترکیب شدهاند. انگار که از ما میخواهید تا همهی حواسمان را جمع کنیم.
چارلی کافمن: بله… من از این ایده خوشم میآید که فیلم بتواند تا آن اندازه جالب توجه باشد که شما را به تماشای مجددش وادارد و در تماشای دوبارهاش چیزهایی را کشف کنید که در دفعهی اول متوجهشان نشده بودید. سعی میکنم همهچیز به اندازه کافی متراکم و البته مفتوح باشد تا تماشاگر با هر بار تماشای فیلم بتواند تجربیات متفاوتی را کسب کند. چیزهای زیادی در این فیلم وجود دارد که در دفعهی اولِ تماشا، آنها را نمیبینید.
جاناتان رامنی: شما هم در این فیلم و هم در رمانتان به طرح دغدغهها و پرسشهایی دربارهی هوشیاری و حافظه میپردازید؛ خطی از رمان «Antkind» دربارهی حافظه هست که میگوید «این مکانیسمی است برای به دام انداختن بخشهایی از جهان»، اما در فیلمِ «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم»، جنبهای که به نظر میرسد بهطور مشخص دغدغهی شماست، هراس از کهولت، گذر زمان و زوال عقل است. فیلم بر این واقعیت تأکید میکند که کهولت و سن بالا در سینما تابویی مطلق به شمار میآید.
چارلی کافمن: بله، تصویری که از افراد مسن در این فرهنگ ارائه و نوعی که با آنها برخورد میشود، شرمآور است. ایدهی افراد کهنسال به عنوان «دیگری»، یکی از عواملی است که باعث شده صرفاً جوانترها برای مخاطبانِ جوان و جوانترشان فیلم بسازند. این باور وجود دارد که افراد کهنسال، پیر هستند و هیچ تسلسلی در کار نیست. گویی شما بر روی این زنجیره قرار ندارید، اینجا هستید و همیشه هم همینجا خواهید ماند و کهنسالان همواره پیر بودهاند و خواهند بود. اما بهطورکلی همدردی و شفقت از این ادراک ناشی میشود که همهی ما مثل هم هستیم و همه ما این تسلسل را طی خواهیم کرد.
جاناتان رامنی: یکی از رشتههای فیلم میرسد به اجرای دبیرستانیِ تئاتر موزیکال «اکلاهما!». شما از این نمایشِ موزیکال به نحوی استفاده میکنید تا بر نقش محوری دبیرستان تأکید کنید؛ مکانی که در فیلمها به عنوان مرکز اصلی شکلگیری روان آمریکاییها مطرح میشود؛ جایی که تمام تروماها و آسیبهای روانی از آنجا آغاز میشوند…
چارلی کافمن: و جایی که تمام امیدها در آن پایان مییابند! ما تلاش کردیم تا استفادهای سینمایی از دبیرستان داشته باشیم و آن را پررنگ کنیم… این بخشی از کتاب ایان رید هم هست، اما در رمان صرفاً اشارهای مبهم و تلویحی به آن شده است.
وقتی داشتم به اتفاقات قابل وقوع در دبیرستان در آن موقع از شب فکر میکردم، تمرینِ اجرای یک نمایش موزیکال به ذهنم خطور کرد. من «اکلاهما!» را در کودکی دیده بودم و هنگام تماشای دوباره، متوجه اتفاقاتِ تاریک و جالبتوجهی در آن شدم که خیلی از آنچه به یاد داشتم بیشتر بودند.[4]
شخصیتِ جاد که در فیلمِ من نیز حضور دارد، حقیقتاً فردی آسیبدیده، مغموم، ترسناک و تراژیک است. وقتی به نمایش موزیکال «اکلاهما!» فکر میکنید یاد افرادی میافتید که در حال آواز خواندن و رقصیدن در لباس کابویها هستند، اما این نمایش خیلی چیزهای دیگر نیز دارد.
در حالیکه فیلمِ «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم»؛ این شاعرانهی غریب و ترسناکِ کافمن به نوعی نشانگر سویهی مینیمالیستی اوست، اولین رمانش اما نشان از انباشتی ماکسیمالیستی دارد. رمان «Antkind» که شاید بهترین عبارت برای توصیف آن، نوعی «پیکارسکِ اسیدی» (acid picaresque) باشد، داستان مصائب راوی اول شخصِ خود؛ یک منتقد فیلم پرمدعا و عصبی به نام بی. روزنبرگر روزنبرگ است که با چیزی که باور دارد یک شاهکار گمشده و نادیده گرفته شده است مواجه میشود؛ انیمیشنی که مدت زمان آن سه ماه است و توسط یک پیرمردِ منزوی به نام «اینگو کاتبرت» ساخته شده است. روزنبرگ ایمان راسخ دارد که کشف این فیلم که فقط خودش آن را دیده، عزت و افتخاری را که شایستهاش است، برایش به ارمغان خواهد آورد، اما در ادامه تنها نسخهی موجود فیلم طی اتفاقی میسوزد…
با این حال، این ماجرا آغازی میشود برای یک مقالهی عالمانهی بلندبالا در فرم اسلپاستیکِ اگزیستانسیالیستی که به موضوعات بیشماری از کینگکونگ گرفته تا زیدی اسمیت، هنری دارگر (از هنرمندانی که آثار او را در دسته هنر خام یا هنر بیرونی قرار میدهند)، ماجرای قتل «دالیای سیاه» و خیلی موضوعاتِ عجیبوغریبتر دیگر میپردازد. بهعلاوهی یک هجویه مفصل دربارهی یک رئیسجمهور آمریکایی به نام «ترانک» که عاشق روباتی شده که از روی خودش ساخته شده است، و همچنین اشاره به تلاشهای مذبوحانهی روزنبرگ؛ بهویژه در استفادهی وسواسگونهاش از ضمیر غیرجنسیتی «thon»، برای اینکه خود را همواره در قامت فردی معرفی کند که دغدغه عدالت اجتماعی و نژادی دارد[5]، در عین حال که پر از تعصب و پیشداوری است؛ که نمونهاش حملات لفظیِ بیشماری است که در قبال فیلمسازی که بیش از همه از او متنفر است، به کار میگیرد؛ یعنی «چارلی کافمنِ کماستعداد».
جاناتان رامنی: به نظر میرسد که این کتاب کاملاً بر مبنای بداههگویی و تداعی آزاد نوشته شده، این گزارهی درستی است؟ برای من این سؤال پیش آمد که آیا شما واقعاً با یک حس و ادراک کامل دربارهی ساختار آن شروع به کار کردید؟
چارلی کافمن: من همیشه تلاش میکنم تا چیزی با پایانِ باز بنویسم؛ وقتی کاری را شروع میکنم نمیدانم که باید به چه نوع نتیجهگیری برسم و یا تعیین کنم که به کجا باید برود. من میخواهم برای مکاشفه، آزادی عمل داشته باشم. فکر نمیکنم این موضوع بهویژه برای رماننویسان آنچنان غیرمعمول باشد، شاید بیشتر برای فیلمسازان اینگونه باشد، ولی بههرحال، این کاری است که من میکنم.
کارهایم از یک منظر کاملاً بداههپردازانه نیستند، به این معنا که اگر در جایی از مسیر به موضوعی برخوردم و به هیجانم آورد، باز خواهم گشت و برای سازگاری با آن مورد، جزییاتِ داستان را دستکاری کنم. آنقدرها هم دلبخواهی نیست (و این قضیه در مورد فیلمنامههایم نیز صدق میکند). میتوان گفت که بداههپردازی میکنم و بعد از دل آن بداههپردازیها یک ساختار بیرون میآید.
جاناتان رامنی: ضدقهرمانتان یعنی بی. روزنبرگر روزنبرگ یک منتقد فیلم و یک ابله است و دائماً به انتقاد از سایر منتقدان میپردازد. من به عنوان یک منتقد فیلم باید بپرسم که با توجه به نقدهای بسیار خوبی که همواره از کارهایتان شده، چه دشمنیای با ما دارید؟
چارلی کافمن: من قید «همواره» را قبول ندارم و ظاهراً بعضی از منتقدین اصلاً از من خوششان نمیآید. مثلاً در نظر رکس رید (منتقد نیویورک ابزرور)، «نیویورک، از جزء به کل» بدترین فیلمی است که تا به حال ساخته شده است.
من هیچ دشمنیای با منتقدان فیلم ندارم. من از بی. روزنبرگر روزنبرگ خوشم میآید. واقعاً دوستش دارم. فکر نمیکنم که با نیت دوست داشتنِ او، شروع به کار کرده باشم. احساس میکنم که او یک قربانی است، آن هم یک قربانیِ مشهود. او قربانی منِ نویسنده است و نمیتواند برندهی این بازی باشد چون اجازهی بردن ندارد؛ اما او انسانی مبارز است و همان چیزهایی را میخواهد که همهی آدمها میخواهند؛ اینکه دوست داشته شود و مورد تائید قرار گیرد و دارای اعتبار باشد، اما هر کاری که میکند، یک گام اشتباه است. او صرفاً یک دلقک نیست. من چیزهای جالبتوجهی به او میدهم تا در طول مسیر داستان به آنها فکر کند.
جاناتان رامنی: یکی از نظریاتِ او این است که کمدی چیز وحشتناکی است چون بیرحم است. موضع کنونی خودتان در قبال کمدی چیست؟ کارهای اولیهتان را آثاری سرزنده و بازیگوشانه بهرغم داشتنِ سویههای ملانکولیک میپنداشتند، اما از «نیویورک، از جزء به کل» طنزتان واقعاً سیاهتر شده و حتی حالتی بکتی پیدا کرده است.
چارلی کافمن: خب، مطمئناً بکت بامزه است و فکر میکنم که «نیویورک، از جزء به کل» هم یک کمدی است. البته در «جان مالکوویچ بودن» شوخیها و مواردی آشکار بر خندیدن بود که در «نیویورک، از جزء به کل» نمیبینیم، ولی به لحاظ مفهومی ایدههایی بامزه در آن وجود دارد، به همان شکلی که میتوانید بگویید کافکا هم در رمانهایش چیزهای بامزهای داشته است.
زمانی که تصمیم گرفتم این کتاب بامزه باشد، پیش خودم فکر کردم که «خب، میخواهم نشان دهم که حداقل قصد بامزه بودن را دارد و شوخیها و مواردی برای خندیدن در آن وجود دارد»؛ و بعداً ایدهی وحشت از شوخیهای بیوقفه به بخشی از بیان استعاری کتاب تبدیل شد؛ شوخیهای بیپایانی که عمدتاً متوجه شخصیت اصلی داستان هستند و روایت را شبیه به یک داستان ترسناک میکنند.
جاناتان رامنی: همچنین شما در این فیلم، رویکردی طنزگونه به ایدهها و مفاهیم سیاسی و فرهنگی خاصِ این دوران دارید، بهویژه در رابطه با نیاز وسواسگونهی روزنبرگ برای معرفی خود در قامت فردی حساس به مسئله عدالت اجتماعی و نژادی (Woke). تا چه اندازه خودتان را با این ایدهها درگیر ساختید یا با آنها کلنجار رفتید؟
چارلی کافمن: من بیش از هر چیز علاقه داشتم تا به بررسی شخصیت فردی بپردازم که میخواهد خودش را به نحوی خاص به نمایش بگذارد، در حالی که واقعاً اینگونه نیست و دائماً به تائید خود از سوی جهانِ خارج نیاز دارد. او میخواهد تا به شکلی خاص دیده شود در حالی که احتمالاً سزاوار این نوع دیده شدن نیست، اما این خواست اوست و به نقش و کردار نمایشی او تبدیل میشود. پس من بیش از اینکه قصد داشته باشم دربارهی یک فرهنگ خاص بنویسم، میخواهم دربارهی کسی بنویسم که به شیوهای کمیک این نیاز را دارد.
جاناتان رامنی: و در مورد بخشهای مربوط به «پرزیدنت ترانک»؛ آیا نگران این قضیه نبودید که ترامپ واقعی آنقدر بدل طنزآمیزی از خودش باشد که ارائهی چنین تصویری از وی بیهوده به نظر برسد؟ و آیا احساس میکنید که ما داریم به پایان دوران ترامپ نزدیک میشویم؟
چارلی کافمن: قدری این نگرانی را داشتم که این کار ممکن است موجب تاریخمندی این کتاب شود. زمانی که نوشتن کتاب به اتمام رسید، استیضاح ترامپ در جریان بود و ما اصلاً نمیدانستیم که هنگام انتشار کتاب، او کماکان رئیسجمهور خواهد بود یا نه. ولی من آن بخشها را خیلی دوست دارم. وقتی رونمایی از روبات سخنگوی ترامپ در تالار روسای جمهور دیزنی ورلد را دیدم، چنان ظاهر ترسناکی داشت که شاید این ایده به نوعی از همانجا ریشه گرفته باشد.
اوضاع کشور آنقدر وخیم است که حتی اگر او دوباره انتخاب نشود هم کشمکشهای زیادی پیش رو خواهیم داشت. اگر جمهوریخواهان کنترل مجلس سنا را حفظ کنند، اوضاع آنقدرها هم وحشتناک نخواهد شد، ولی… ترامپ تنها بازیگر این میدان نیست. با رفتن ترامپ قرار نیست جهان نجات پیدا کند، ولی او باید برود و این رفتن تنها یک گام در این مسیر خواهد بود.
کافمن بهرغم اضطرابِ ناشی از قرنطینه، پروژههای جدیدی را شروع کرده که از آن جمله میتوان به یک رمان جدید و یک فیلمنامه برای کمپانی فیلمسازی رایان گاسلینگ اشاره کرد و همچنین ساخت یک سریال برای شبکهی HBO بر اساس فیلمنامهای که چندین سال پیش دربارهی ویروس ناقلِ حماقت نوشته بود.
اما در مورد فیلم «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم»، به دشواری میتوان به تصوری دقیق از چگونگی سازگاری فیلمی از چارلی کافمن با اقتصاد عجیبوغریب نتفلیکس دست یافت، آن هم به عنوان یک انتخاب در منوی بلندبالای این شرکت در کنار آثاری نظیر تایگر کینگ، تاج و سرقت پول. کافمن مشتاقانه از اینکه فیلمش از نتفلیکس پخش میشود، صحبت میکند؛ بهویژه به این خاطر که فیلمش در سراسر جهان دیده خواهد شد و برای مدتی طولانی برای تماشا در دسترس خواهد بود؛ «برخلاف فیلمهایی مثل «نیویورک، از جزء به کل» یا «انومالیسا» که به دلیل فروش تجاری پایینشان بعد از چند هفته نمایش، از پرده برداشته و ناپدید میشوند».
جاناتان رامنی: حالا جایگاه فیلمی از چارلی کافمن در جهانِ امروز کجاست؟ یادم میآید که بعد از تولید «نیویورک، از جزء به کل» گفتید که این صنعت دیگر مثل سابق روی شما سرمایهگذاری نمیکند. آیا در حال حاضر احساس امنیت بیشتری نسبت به جایگاه خود در جهان دارید؟
چارلی کافمن: من اصلاً احساس امنیت نمیکنم. نمیدانم چگونه کسی میتواند در چنین جهانی احساس امنیت کند. همهچیز روی هواست و به شکلی عجیب نامربوط به نظر میرسد. اوضاع آنقدر خراب است که اصلاً کسی اهمیتی نمیدهد که جایگاه شغلی من کجاست؟ (با خنده).
جاناتان رامنی: با این همه آیا مشتاق بازگشایی سینماها هستید؟
چارلی کافمن: نه، من هیچوقت سینما نمیروم.
یک واژهنامه از ارجاعاتِ کافمنی:
رمان «Antkind» مملو است از ارجاعاتی به اشیاء، افراد و پدیدههایی واقعی و ساختگی که غالباً به سختی میتوان از هم تشخیصشان داد. او میگوید: «یکی از کارهایی که واقعاً دوست دارم، در هم آمیختن واقعیت با داستان است. در آثارم ارجاعاتی به فیلمها و فرمهای سینمایی میشود که واقعی نیستند، ولی میتوانند باشند. میدانستم که مردم ممکن است بگویند این چیزها و خیلی چیزهای دیگر را «از خودش درآورده است، اما در بسیاری موارد من این کار را نکردم.
گلوبسترها
در رمان «Antkind» شاهد ارجاعاتی به آنچه «گلوبستر» مینامند، هستیم؛ تودههای ارگانیک حجیمی با منشأ نامشخص که توسط امواج دریا به ساحل میآیند و گمانهزنیهای مختلفی را برانگیختهاند. یکی از این گمانهزنیها، موردِ «هیولای سنت آگوستین» است که در سال 1896 در فلوریدا پدیدار شد و بعداً معلوم شد که تودهی چربی نهنگ بوده است. یکی از شخصیتهای داستان چنین میپندارد که «این استعارهای است از ذهن انسان با تمام رمز و رموز ناشناختهاش». اما یکی دیگر از پدیدههای نامحتملِ مورد اشاره که ظاهراً معلوم شده واقعی است (مگر آن که کافمن وقت زیادی را صرف دستکاری ویکیپدیا کرده باشد) «بارانِ گوشت سال 1876 کنتاکی» است. جایی که به مدت چند دقیقه از آسمانِ یکی از شهرهای ایالت کنتاکی تکههای گوشتِ قرمز بارید!
افسون فلوریدا
این نیز یکی دیگر از مواردی است که شبیه به ابداعات ساختگی کافمن به نظر میرسد، اما واقعی است. فیلم صامتی که در سال 1914 توسط «سیدنی درو» ساخته شده و بی. روزنبرگ در ابتدای رمان در مورد آن تحقیق میکند؛ فیلمی که به لحاظِ مضامین همجنسگرایانهاش شهرت یافته است. در این فیلم «ادیت استوری» در نقش زنی ظاهر میشود که در اثر خوردن دانههایی جادویی به یک مرد تبدیل شده و نامزدش نیز در نهایت کارش به سر کردن کلاه و پوشیدن لباس جنس مخالف ختم میشود. همانگونه که کافمن یا در واقع روزنبرگ اشاره میکند، درو معمولاً در کنار دو همسر خود (اول گلادیس رانکین و بعد لوسیل مکوی) به بازی بر روی صحنه در نقش «آقا و خانم سیدنی درو» میپرداخت که با این حساب آنها نیز یکی دیگر از زوج کمدینهای رمان «Antkind» در کنار ستارگانی چون «ابوت و کاستلو» و «اولسن و جانسن» به حساب میآیند.
سیمبیوسایکوتاکسی پلاسم (SYMBIOPSYCHOTAXI PLASM)
در رمان «Antkind»، بی. روزنبرگ مؤلف کتابی است دربارهی فیلمِ تجربیِ ماندگار و نوآورانهی «سیمبیوسایکوتاکسی پلاسم» ساختهی ویلیام گریوز (کارگردان آفریقایی-آمریکایی) در سال 1968. در این فیلم، زوجی در سنترال پارک به بحث دربارهی رابطهشان مشغولاند، در حالی که یک گروه فیلمسازی از آنها فیلمبرداری میکنند و قاعدتاً یک گروه دیگر نیز در حال فیلمبرداری از خود آنها هستند. گریوز در نقش خودش و یا حداقل در نقش کارگردان یک فیلمِ در حال ساخت با نام «بر فراز صخره» ظاهر میشود. مفهوم «سیمبیوتاکسی پلاسم» برای اولین بار توسط یک محقق علوم سیاسی با نام آرتور اف. بنتلی مطرح شد، اما گریوز واژهی «سایکو» را نیز به عنوان یک عامل اضافی به این اصطلاح افزود. این فیلم که سالها نادیده گرفته شده بود، پس از اکرانش در جشنوارهی ساندنس در سال 1992 دوباره کشف شد و بعد از ساخته شدن دنبالهای برایش توسط خودِ گریوز در سال 2005 به نام «سیمبیوسایکوتاکسی پلاسم: برداشت دوم»، پسوند «برداشت اول» نیز به عنوانش اضافه شد.
منتقدین
روزنبرگ باور دارد که رقبای موفقترش قصد آزار او را دارند و برایش مزاحمت ایجاد میکنند. برای او مسجل شده که لولوخورخورههایی مثل مانولا دارگیس از نیویورک تایمز و آرموند وایت از نشنال ریویو (که در واقعیت هم طرفدار آثار کافمن نیستند)، با استفاده از پهبادهایی کوچک او را تعقیب میکنند. یکی دیگر از منتقدانی که در این کتاب مطرح میشود، دیوید مانینگ «مبتلا به بیماری کلهشقی» است؛ یک منتقد خیالی و تقلبی که در واقع در سال ۲۰۰۰ توسط کمپانی کلمبیا پیکچرز خلق شد تا نقدهایی مبالغهآمیز در ستایش از فیلمهای این کمپانی بنویسد.
«زنی تحت تأثیر»
و موردی هم دربارهی «من به پایان دادن به اوضاع فکر میکنم»؛ در صحنهای قهرمان بینام فیلم (با بازی جسی باکلی) به انتقادی مبسوط از فیلم «زنی تحت تأثیر» ساختهی جان کاساوتیس در سال 1974 میپردازد. او در واقع دارد از نقد کوبنده و ویرانگری که پالین کیل در نیویورکر دربارهی این فیلم نوشت، نقلقول میکند و اظهارنظرِ معروف او در ارتباط با بازی جینا رولندز: «هیچ یک از کارهای او بهیادماندنی نیست، چون بیشازاندازه است و افراط میکند». در صحنهای از فیلم میبینیم که کاراکتر باکلی ظاهراً ادای بازی رولندز در «زنی تحت تأثیر» را درمیآورد، یا شاید هم به تقلیدِ کیل از ادای بازی رولندز میپردازد.
[1] chamber theatre: به گونهای از اجرای مینیمالیستی به لحاظ اجزا و امکانات صحنه و تعداد بازیگر اطلاق میشود که در آن نمایشنامه تا حد امکان به متن منبع اصلی ادبی (معمولاٌ داستان کوتاه و رمان) وفادار است و به نوعی بازخوانی آن متن انجام میشود. در اینگونه تئاتر، راوی در متن نمایشنامه حضور دارد و ممکن است نقش او را چندین بازیگر مختلف ایفا کنند. در این نوع تئاتر گاه متن توسط راویان عیناً با صدای بلند خوانده میشود و گاه بعضی از قسمتهای آن توسط بازیگران بازی میشود.
[2] Antkind را میتوان به نژاد مورچه یا نوع مورچه یا گونه مورچه ترجمه کرد. اما از آنجا که این عبارت همچون Humankind به معنای آدمیزاد و نوع بشر، واژهای جاافتادهای در زبان فارسی ندارد، در متن از همان عبارت انگلیسی استفاده شده است.
[3] Cerebral : در لغت از Cerebrum به معنای مخ (بزرگترین بخش مغز) نشاءت میگیرد. اصطلاح فیلمها یا داستانهای Cerebral به این معناست که با فیلم یا داستانی پیچیده و گیجکننده طرفیم که فکر را بیش از حد معمول درگیر میکند و برای فهم و درک آن باید بیشتر تأمل کرد یا از دو نیمکرهی مغز بیشتر کار کشید.
[4] نمایش موزیکال اوکلاهما! در سال 1943، نخستین اثر از مجموعه موزیکالهای بهیادماندنی ریچارد راجرز و اسکار همرستاین بود. این نمایش تا به حال بارها بازسازی شده و اقتباس سینمایی معروف آن، فیلمی با همین نام ساختهی فرد زینهمان در سال 1955 با بازی گلوریا گراهام است.
[5] Woke: در واژگان سیاسی آمریکا، Woke به معنای داشتن هشیاری و آگاهی نسبت به مسائل مربوط به عدالت اجتماعی و مخصوصاً عدالت نژادی است. این لفظ برگرفته از گویش انگلیسیِ سیاهپوستانِ آمریکایی است و خلاصهشدهی عبارت «Stay Woke» به معنای «بیدار بمانید» است. کاربرد گستردهی این عبارت مربوط میشود به سالهای بعد از 2014 و جنبش «زندگی سیاهان مهم است».