مخالفهای دوستداشتنی
رابرت مککی در کتاب مشهورش «داستان»، حادثه محرک را موتور محرکهای میداند که سبب بر هم زدن توازن موجود در زندگی «شخصیت» داستان میشود و آن را «علت اولیه و اصلی تمام حوادث بعدی» معرفی میکند.
همانطور که از این تعریف برمیآید برای رسیدن به این مهم ابتدا باید شخصیت یا اشخاص درست و قابل قبولی در داستان تعریف و در «موقعیت» مناسب قرارداد. بهزعم مککی بههیچعنوان نباید شخصیتها دارای نگرش مشابهی باشند چراکه در این صورت ما شخصیتی خنثی و اضافه خلق کردهایم که در رشته اتفاقاتی که در داستان رخ میدهد (اگر رخ بدهد!)، بهطور مشابه واکنش نشان میدهد. تضاد و نگرشهای متضاد در شخصیتها «چیزی را به نویسنده میدهد که همهی ما شدیداً به آن نیاز داریم: صحنههای متوالی».
این تضاد در شخصیتها وقتی جذابتر میشود که هدفی مشترک آنها را به هم پیوند دهد. در این صورت نگرش و دیدگاه متفاوت آنها با هم مسیر دستیابی به هدف را با چالشهای بیشتری همراه میکند. در فیلم پرشخصیتِ «دادگاه شیکاگو هفت» ما در مقدمهای تقریباً هشتدقیقهای و بهصورت مسلسلوار باشخصیتهای متضادی آشنا میشویم که با یک هدف مشترک گرد هم آمدهاند. مقدمهای که با استفاده از تصاویر مستند و واقعیِ فراخواندن جوانان آمریکایی به جنگ با ویتنام به دستور مستقیم رئیسجمهور جانسون و ترور مارتین لوتر کینگ آغاز میشود که خود دلیلی است بر وقایع بعدی داستان.
حادثه محرک به دو اتفاق نیاز دارد: مقدمه و نتیجه. دو اتفاقی که به اعتقاد مککی نباید بینشان-دست کم تا مدت طولانی- فاصلهای بیافتد. با این تعریف میتوان گفت فیلم «دادگاه شیکاگو هفت» با حادثه محرک آغاز میشود و تا دقیقهی 13 به طول میانجامد.
بخش اول؛ مقدمه:
این بخش که از ابتدا تا دقیقهی 7:30 یعنی تا جایی که عنوان فیلم درج میشود را در برمیگیرد به معرفی شخصیتهای داستان میپردازد. اشخاصی با هدفی مشترک اما نگرش متفاوت. مقدمه درواقع مقدمات حضور معترضین است در «اجلاس ملی حزب دموکرات» در شیکاگو:
تام هیدن که درواقع بنا به دلایلی مشخص قهرمان و پروتاگونیست داستان است در دقیقه دوم معرفی میشود. او و دوستش (رنی دیویس) بهعنوان «رهبران دانشجویان خواستار جامعهی دموکرات» آشکارا باسیاستها جنگطلبانهی دولت به مخالفت میپردازند و مردم را تهییج میکنند تا به اعتراضی مسالمتآمیز و بدون خشونت دست بزنند و به شیکاگو، جایی که قرار است «اجلاس ملی حزب دموکرات» برگزار شود، بیایند.
سپس نوبت به اَبی هافمن و جری روبین بهعنوان «رهبران حزب بینالمللی جوانان» (ییپیها[1]) میرسد که با لحن و زبانی گزنده و کاملاً متفاوت با تام اما با همان اهداف ضد جنگ، جمعیتی را به شیکاگو فرامیخوانند و البته این نکته را هم گوشزد میکنند که «اگر» پلیس دست به خشونت بزند ما هم ناگزیریم واکنشی درخور نشان دهیم.
نفر پنجم دیوید دلینجر است. رهبر «بسیج ملی برای پایان جنگ ویتنام». دیوید مردی میانسال است و مسنترین فرد گروهی که قرار است دادگاهی شوند. او که از زمان جنگ جهانی دوم هم مخالف بلامنازع جنگ بود هنوز هم اعتقادش به این مهم را از دست نداده و میخواهد بهعنوان یکی از سخنرانان به شیکاگو برود. در دیالوگی که او با پسر کوچکش دارد پی به روحیهی ضد جنگ و خشونت وی میبریم. هرچند که این معرفی خیلی شعاری و بهاصطلاح گلدرشت از آب درمیآید و درمجموع پیرنگ فرعی رابطهی دیوید با پسرش از نقاط ضعف فیلم است و مشخص است نویسنده برای جذابیت بیشتر داستان آن را به ماجرا اصلی تزریق کرده که متأسفانه فیلم را در دام سانتیمانتالیسم میاندازد.
شخصیت اصلی بعدی بابی سیل رئیس حزب «پلنگ سیاه» است که دیدگاهی کاملاً متضاد با نفرات قبلی دارد و هدفش از رفتن به شیکاگو سخنرانی دفاع از حقوق سیاهپوستان و شرایط پیشآمده بعد از ترور مارتین لوتر کینگ است. او دیالوگی دارد که بهخوبی شخصیت شورشی و معترضش را عیان میکند:
– «لوتر کینگ مرده…اون یک رؤیا داشت؟ ولی الان یه گلوله تو سرش داره! مارتین مرده، مالکوم مرده، مدگار مرده، بابی مرده، مسیح هم مرده؛ اونا راه صلحآمیز رو رفتن، ما هم یه راه دیگه رو میریم.»
بخش دوم؛ نتیجه:
که درواقع به پیامدهای بخش اول میپردازد که توازن زندگی قهرمان (یا قهرمانان) داستان را بر هم میزند و او (آنها) را وادار به حرکت میکند.
این بخش، پنج ماه بعد از واقعه تاریخی سال 1968 در وزارت دادگستری ایالاتمتحده، در روزی خاص و به قول منشی دادستانِ کل، در «یک لحظهی تاریخی» رخ میدهد: دوران ریاست جمهوری لیندون جانسونِ دموکرات به پایان رسیده و دوران ریچارد نیکسونِ جمهوریخواه آغازشده است.
در بخش دومِ حادثه محرک در فیلم «دادگاه شیکاگو هفت»، ما با شخصیت اصلی دیگری آشنا میشویم که قرار است کاملاً در مقابل شخصیتهای پیشین بایستد: ریچارد شولتز و همکارش توماس فوران. «دادستانهای فدرالی» که به دستور جان میشل «دادستان کلِ» جدید دولت جمهوریخواه مأمور محاکمه و دادگاهی کردن معترضین میشوند. اشخاصی که با توجه به هدف یکسانی که دارند (محاکمهی معترضین) اما در نگرش و دیدگاه با هم متفاوتاند. شولتز جوانی جویای نام است که سعی میکند به عدالتی حقیقی دست یابد و فوران دادستانی قدیمی و کارکشته که رضایت مافوق برایش بر همهچیز ارجحیت دارد.
در این بخش پی میبریم که جمهوریخواهان میخواهند با زد و بند و قانونی غیرقابل استناد (رپ براون) 8 نفر از معترضین، یا بهزعم میچل «بچه مدرسهای» را محکوم و زندانی کنند. هرچند شولتز اذعان میکند که این کار میتواند برای دولت و حزب عواقبی داشته باشد اما نظر «دادستان کل» چیز دیگری است.
اما پرسش اصلی و مرکزی فیلم که سایهاش را بر سرتاسر داستان میاندازد سؤالی است که شولتز در انتهای این سکانس میپرسد: «کی شورشها رو شروع کرد؟ معترضین یا پلیسها؟»
سؤالی اساسی که هرچند به اعتراضات چند ماه اخیر در امریکا نقب میزند اما فکر شخصیت اصلی، تام هیدن را هم به خود مشغول میکند و نویسنده و فیلمساز از طریق فلاشبکها و دیالوگهای میان این شخصیتهای متضاد سعی در پاسخ به آن دارد.
به نظر میرسد برگ برندهی فیلم «دادگاه شیکاگو هفت» همان است که در ابتدا ذکر شد. تضاد در نگرش شخصیتهای داستان که با هدفی مشترک گرد هم و در مکانی واحد جمع شدهاند و داستان را به جلو میبرند. روشی مرسوم و البته کاربردی که از فیلمنامهنویسِ چیرهدستی چون آرون سورکین کمتر از این انتظاری نبود هرچند که در مجموع میشد از وی بیش از اینها انتظار داشت!
[1] Yippies
منبع:
مککی، رابرت (1998). داستان. ترجمه محمد گذرآبادی (1396). تهران: انتشارات هرمس.
پایدار باشید