هومر و گیل گمش در وقت اضافه
حمید رضا صدر: راز این بیقراری فردی چیست و چه رمزی در این شور همگانی نهفته است؟ چرا فوتبال را دوست داریم و دل باختهاش شدهایم؟
مردم شناسها آن را با نشانههای سبعیت شکار انسانهای اولیه یا رویارویی گلادیاتورها پیوند میدهند و جامعه شناسها از سوپاپ اطمینان جامعه توسط دولتمردان حرف میزنند. رمانتیکها آن را مراوده ی عاشقانه میخوانند و سرمایهدارها زمینههای تحصیل درآمد بیشتر را به رخ میکشند.
هریک از آنها به تکهای از «فیل در تاریکی» اشاره میکنند؛ اما فوتبال برای ما، هم سادهتراست و هم عمیقتر نگاهش میکنیم و از دلش صدها ماجرای بامزه و بیمزه، شیرین و تلخ بیرون میکشیم. فوتبال نوعی قصه است و ترکیبهای روایی خود را یافته است. ما قصه بازهای ازلی و ابدی ضرورت چندانی نمیبینیم که توضیح دهیم تمدن با رویکرد به قصهها قوام یافته و اقوام، گروهها، کشورها و خانوادهها در سراسر دنیا، خلقوخو و باورهایشان را با قصههایشان توصیف کردهاند. نمیخواهیم اصرار کنیم قصهها چه اهمیتی دارند. همین که میلیونها نفر-رها از سن و قوم و قشر-برابر تلویزیونها نشسته و بیاعتنا به کلام- بهسان سینمای صامت- به رقابتهای فوتبال چشم میدوزند نشان میدهد عصر قصهگوها پایانی ندارد.
تا به حال تعداد مخاطبین هیچ قطعهی موسیقی بیش از تماشاگران دیدار نهایی جام جهانی نشده و هیچ فیلم هالیوودی یک میلیارد نفر را به سینماها نکشانده است. ترکیب روایی فوتبال، غبطهی درامهای سینمایی را برمیانگیزد. درامِ فوتبال، خودانگیخته است و در هر لحظهاش امکان وقوع حادثهای غیرمنتظره جاری است. هر دیدار اصول ویژهی خود را بنا نهاده و قصهاش با زایش درونی جلو میرود.
سیاههی پرشمار تیمها، بازیکنان، مربیان و طرفداران، تعداد قصههای جاری در فوتبال را تمامنشدنی کرده است. قصههایی که همه آنها را میفهمند و با تماشایشان به خنده درآمده یا اشک میریزند، میلیونها نفر در یک لحظه فارغ از سن و رنگ پوست و جنسیت یکدیگر را در آغوش کشیده و غریو پیروزی یا نالهی شکست سر میدهند. تعریف ساموئل فولر از سینما، توصیف ما از فوتبال هم هست: «سینما شبیه جبههی جنگ است: عشق، نفرت، اکشن، خشونت، مرگ و در یک کلام احساسات».
در فوتبال استعارهی مرگ هم جاری است. یک گل دیرهنگام و غیرمنتظره یادآور مرگِ ناگهانی است و پر گل شدن بازی و انتظار پایان یافتن دیدار، مرگ تدریجی- مثل سرطان -را به یاد میآورند. ما جملهی یونگ- «نمادها عمیقتر از واژهها هستند»- را با فوتبال هم باور کردیم و در هر تیم و مسابقهای استعارههای زندگی را یافتیم. دلتنگیها و دلشورههایمان را، بیم و امیدهایمان را و در عین حال ترس از رویارویی با حریفان بزرگ (قواعد انعطافناپذیرِ دنیای نکبتی اطرافمان) را به امید معجزهای جلو رفتیم.
به خود آمدیم و دریافتیم قوانین فوتبال(آفساید، پنالتی، کرنر و ضربههای آزاد)، مراسم آئینی آن (نوع ورود موازی به میدان، دست دادن کاپیتانها، تعیین زمین و تعویض پیراهنها) و آهنگش (دویدنها، زمین خوردنها و شادی کردن پس از گشودن دروازهها) با احساسات ما عجین شدهاند. با این وصف ساختار روایی هر دیدار با دیدار قبلی و بعدی فرق دارد و هر لحظه امکان ظهور ساختاری نو میرود.
مانند سینما قوانین درام در تاروپود فوتبال جاری شده و دیدارهای بزرگ و فراموشنشدنی آنهایی هستند که ترکیب دراماتیک والایی یافتهاند. مثل دیدار فرانسه و آلمان جام جهانی 1982 که طی نود دقیقه به تساوی یک بر یک انجامید. هارولد شوماخر دروازهبان آلمان، باتیستون فرانسوی را با واکنش وحشیانهای راهی بیمارستان کرد. فرانسه با گلهای ترزووژیرس در نیمهی اول وقت اضافی سه بر یک جلو افتاد ولی دیدار در نهایت به تساوی سه بر سه انجامید و سرانجام ژرمنها طی ضربههای پنالتی با نتیجهی پنج بر چهار پیروز شدند.
همانگونه که قصهها با شخصیتهای خوب و بدشان جلو میروند، فوتبال هم با شخصیتها و تیمهای مثبت و منفیاش ما را شیفته خود ساخته. مارکو ماتراتزی ایتالیایی شخصیت منفی دیدار نهایی جام جهانی 2006 به شمار میرفت و زینالدین زیدان شخصیت مثبت. اما جابهجایی جایگاه آنها در دقایق پایانی مسابقه، جایی که زیدان با سر به سینهی ماتراتزی کوبید و با کارت قرمز مواجه شد، هم غیرمنتظره بود و هم دامنهی درام اثر را فرامتنی هم کرد. چرا قهرمان خوب ما ناگهان شمایل آدم بدها را گرفت؟ ماتراتزیِ بد چگونه او را به آن واکنش وادار کرد؟
در آن لحظات فیلمهای آلفرد هیچکاک را به یاد میآوردیم. اینکه آدمهای بد هیچکاک بزرگ و برجسته میشدند با شور بیشتری سرنوشت قهرمان را دنبال میکردیم. آنتونی داوسن در «حرف م را به نشانهی مرگ بگیر» درام اصلی اثر را رقم زد نه گریس کیل و «بیگانگان در یک قطار» با هیبت رابرت واکر لرزهآور شد تا فارلی گرنجر- نگاه ناباورانهی زیدان حین ترک میدان میتوانست عاشقان سینما را یاد هنری فاندا در «مرد عوضی» بیندازد.
فوتبال بدون شخصیتهای منفی اینقدر جذاب نمیشد. همه برزیل را قهرمان خوب عرصهی فوتبال میدانند ولی اهمیت آلمان به عنوان شخصیت منفی فوتبال همتراز با برزیل است و اگر ژرمنهای همیشه قوی و باصلابت نبودند نمیدانستیم چه تیمی را در صف بدها قرار دهیم و برای پیروزی بر آنها دعا کنیم. جامهای جهانی همیشه به آلمان (یا هر تیمی که دوست ندارید) و آدمهای کوچک برای درک عزتنفس به رویارویی با غولهای شکستناپذیر (مثل آرنولد شوراتزنگر در ترمیناتور) نیاز دارند. در همین قاب قهرمانان فوتبال همان خصایصی را داشتهاند که قهرمانان هومر و گیلگمش به رخ کشیدهاند: شهامت، قدرت، دریادلی و توانایی رهبری.
اما درام فوتبال فقط به پیروزی یا شکست خلاصه نمیشود و لزوماً همیشه در صف تیمهای پیروز قرار نمیگیریم و برای بازیکنانش هورا نمیکشیم. مثلاً چلسی یکی از قویترین تیمهای انگلیس در چند سال اخیر بوده، ولی پیروزیهایش را چندان ارج نمینهیم و درعینحال از این تیم نفرتی هم نداریم. میتوان با چلسی مفهوم خنثی بودن در فوتبال را درک کرد. چنانکه میتوان با مجموعه فیلمهای پرخرج جنگ ستارگان اثر جرج لوکاس طعم بیمزه بودن در سینما را چشید. به چلسی و جنگ ستارگان با خونسردی مینگریم و واکنشی نشان نمیدهیم. پیروزیهای چلسی در برابر پیروزیهای منچستریونایتد و لیورپول و آرسنال جذابیتی ندارند، پیروزیهای بهیادماندنی در شرایطی که برابر تیمهای بزرگ کسب شوند در یادها میمانند. اما فتوحات چلسی نشانی از قهرمانی ندارند.
قهرمانهای واقعی ضعفهایی دارند و ما به آن ضعفها اشراف داریم (مثل گری کوپر در «ماجرای نیمروز» یا جیمز استوارت در «مردی که لیبرتی والانس» را کشت). قهرمان بدون پاشنهی آشیل، قهرمان نیست و ابرقهرمان است و ابرقهرمانها همیشه دور از ما به سر میبرند. حتی قهرمانهای تخیلی این دوران مثل اسپایدرمن و سوپرمن هم ضعفهایی دارند که همیشه بیم داریم روزی برملا شوند. وقتی هردو جامهی عادی به تن کرده و عینکهایشان را به چشم میگذارند، در صف بیدستوپاترین پسرهایی که میشناسیم قرار میگیرند. چلسی نقطهی ضعفی ندارد و میتواند همه را شکست دهد. ثروت بیحصر رومن آبراموویچ روس بهترینها را به این باشگاه آورده. بهترین مربی و بازیکنان را و در هر پست دو بازیکن در سطح جهانی دارند و هربار نقطه ضعفی هویدا شود خرید یکی دو ستارهی جدید آن را محو میکند. تماشای پیروزی هفتگی آنها همانقدر ملالآور است که وقتی جیم کری در فیلمهایش ادای آدمهای لوده را درمیآورد و تام کروز در مجموعه فیلمهای مأموریت غیرممکن همه را پشت سر میگذارد.
اما سؤالی که میتوان مطرح کرد این است که آیا رقابتهای فوتبال هم بهسان فیلمهای سینمایی شایستهی کسب عنوان«بهیادماندنی» و «کلاسیک» هستند؟
دیدار نهایی فصل 2005 لیگ قهرمانان اروپا بین میلان و لیورپول معیار سنجشِ قابل توجهی را در این زمینه عرضه میکند. دیویدی این مسابقه را در آرشیو فیلمهایم گذاشتهام و بارها به تماشایش مینشینم. چنانکه «هفت سامورایی» کوروساوا یا «هفت شانس» کیتون را تماشا میکنم. رویارویی میلان و لیورپول در آن سال، نه فقط یک مسابقهی فوتبالِ نفسگیر بلکه اثری کلاسیک بود. دروازهی لیورپول طی اولین حملهی میلان گشوده شد و آنها در نیمهی اول سه گل دریافت کردند. ولی در نهایتِ حیرت طی نود دقیقه نتیجه را به سه بر سه تغییر دادند و پس از تحمل سیدقیقه حملههای تمامنشدنی میلانیها، طی ضربههای پنالتی به پیروزی حیرتانگیزی چنگ زدند و پس از بیست سال جام قهرمانی اروپا را بالا بردند.
مگر ارسطو نگفته بود هر درامی یک آغاز، یک بخش میانی و سرانجام یک پایان دارد؟ مگر دیدار میلان و لیورپول با نیمهی اول، نیمهی دوم و سرانجام ضربههای سرنوشتساز پنالتی (پایان) به این سه بخش تقسیم نشد؟ مگر فیلمنامهنویسهای سنتی بر وحدت زمان، مکان و اکشن پای نمیفشارند؟ و مگر بازگشت لیورپول از دل شکستی خفتبار و سیاه با قواعد درام سازگار نبود؟
گل زودهنگام پائولو مالدینی برای میلان، لیورپول را برابر انجام مأموریتی دشوار قرارداد و دو گل بعدی ایتالیاییها، آن را غیرممکن کرد. تب درام با حاکمیت مطلق میلان در نیمهی اول بالا گرفت و نقطهی عطف دیدار سه گلی بود که لیورپول طی شش دقیقه به ثمر رساند. اما نقطهی اوج و پایان اثر جایی رقم خورد که تیم شکستخوردهی آغاز راه، سرانجام طی ضربههای پنالتی پشت غول بزرگ را به خاک مالید. آنچه برای طرفداران لیورپول نوعی «قصهی پریان» بود و برای طرفداران میلان یک «تراژدی» تمامعیار و همه اینها با رعایت ساختار سه پردهای آثار کلاسیک هالیوود رقم خورد.
دیدار ایران و استرالیا در سیدنی طی رقابتهای مقدماتی جام جهانی 1998 نیز چنین ساختار کلاسیکی داشت و در همین قاب ما را در شعف وصفناپذیری غرق و استرالیاییها را در ماتمی عمیق دفن کرد. با این وصف میتوانیم تصور کنیم اگر فیلمنامهنویسی سناریوی این دیدار را روی کاغذ میآورد و به عنوان اثر دراماتیکی که قرار است میلیونها نفر را تکان دهد، عرضه میکرد همه به او میخندیدند.
اما خندههای پایان آن دیدار چیز دیگری بود: هم واقعی و هم رؤیایی.
بیشتر بخوانید:فرار به سوی پیروزی: فیلمی برای فوتبال
این عکس فینال جام باشگاه های اروپا بازی منچستریونایتدو بایرن مونیخ بود، داورمسابقه داورسرشناس ایتالیایی پیرلوییجی کولینا بودو منچستردقیقه نود0-1عقب بودودقیقه نودودووقت اضافه 2گل زدودرعین ناباوری قهرمان جام باشگاه های اروپاشدهیچ وقت این بازی زیبارافراموش نمی کنم،چهره بهت زده لوتارماتیوس کاپیتان بایرن مونیخ راهم یادم نمی رود…و همینطورشادی دیویدبکهام ،نیکی بات ،گری وفیلیپ نویل،پل اسکولز،رایان گیگز،پیتراشمایکل و..
این مطلب فوقالعاده بود، خوشحالم که با سایتتون آشنا شدم، با لذت تمام مطالبتون رو دنبال میکنم.
نظر لطف شماست.ممنون