کمدی سیاه «مرگ استالین»، با لحن مضحکش، چیزی برای رنجاندن همهی گروهها از اسلاودوستان1 گرفته تا اسلاوهراسان، از تاریخ شناسان گرفته تا بیخبران از تاریخ و از نئواستالینیستها گرفته تا آنتیاستالینیستها را در خود دارد. فیلمی پرجزییات که به طرز عجیبی لذتبخش است و توسط هجویهساز سیاسی بریتانیایی، آرماندو یانوچی که بیشتر شهرتش را به عنوان خالق سریال «Veep» کسب کرده، ساخته شده است و به هجو یکی از بیرحمترین حکومتها در تاریخ بشر میپردازد.
«مرگ استالین» در همان نگاه نخست سرخوشانهتر و دیوانهوارتر از منبع اقتباسش -رمان مصور فرانسوی به همین نام نوشتهی فابین نوری و تیری رابین– به نظر میرسد. یانوچی یک گلاسکویی ایتالیاییتبار و پروردهی مکتب آنتیفاشیسم (و تا حدی مکتب «اپرا بوفا»2) بوده است، اما حالا خود موفق به خلق و تکامل سبکی خاص از کمدیهای شخصیت محور بریتانیایی شده که مبتنی بر نمایش صریح حماقت و پر از پرخاشگری و ترسی ملموساند- چیزی شبیه به سبک برتولت برشت و نگاه تمسخرآمیزش به نازیها (البته در لباس گانگسترهای شیکاگویی) در نمایشنامهی «خیزش مقاومتپذیر آرتور اویی»3.
در فیلم، ژوزف استالین با بازی آدریان مکلافلین، یک شخصیت سادیستی سرخوش با لهجهی لندنی است که یک شب میگساری سنگین در کنار پادوهایش را با این اعلان به پایان میرساند که «حالا وقت یه فیلم کابوییه! کی پایه است؟»، و البته که همهی آنها پایه هستند.
مولوتف، وزیر خارجهی سالخوردهی استالین با بازی مایکل پیلین یک کهنه سرباز بولشویک و یک اصولگرای پرشور و واقعی است که در طول فیلم معجونی زهرآگین برایش تدارک دیدهاند. مالنکوف (با بازی جفری تامبور) جانشین فرضی استالین، یک احمق ترسوست که معمولاً سوژهی جوکهایی است که هیچوقت متوجه منظور آنها نمیشود. بولگانین (با بازی پاول کاهیدی) وزیر دفاع سابق، یک ابله شیکپوش است. ژوکوف (با بازی جیسون ایساک) که بعدتر در فیلم حضوری دراماتیک پیدا میکند، یکی از فرماندهان جنگ جهانی دوم و یک کلهشق متکبر است که کلاه نظامی بر سر میگذارد و پادوهای استالین را با لفظ «دخترها» خطاب میکند. فرزندانِ استالین یعنی سوتلانا (با بازی آندرهآ رایزبورو) و واسیلی (با بازی روپرت فرند) نیز در قامت یک زن مریض هیستریک پارانویایی و یک مرد کودنِ مست در فیلم حضور دارند.
اما در تضاد با حماقتهای بیپایان اکثر شخصیتهای فیلم، دو کاراکتر از همه باهوشتر پرداخت شدهاند. یکی لاورنتی بریا، رئیس غیررسمی سازمان امنیت با بازی سایمون راسل بیل و دیگری نیکیتا خروشچف، رهبر بعدی حزب کمونیست مسکو با بازی استیو بوشمی است. اهدای چنین نقشهایی به بیل و بوشمی اتفاقی صورت نپذیرفته است. بیل (که در فیلم «دانکرک» نیز در نقش چرچیل ظاهر شده است) به خوبی در قامت یک دلقک ترسناک و شیطان صفت رخ می نماید و نسبت به شخصیت مشابه تصویر شده توسط باب هاسکینز در فیلم «دایرهی داخلی»5 در سال 1991 به کارگردانی آندری کونچالوفسکی، قدری زیرکتر و موذیتر به نظر می رسد. خروشچفِ تصویر شده توسط بوشمی اما از همه باهوشتر است و تا حد زیادی همدلیِ بیننده را برمیانگیزد. دانستن چیزهایی دربارهی این شخصیتهای تاریخی به درک و فهم کامل این پارودی کمک خواهد کرد. اما با این همه، خودِ «مرگ استالین» را با توجه به گروه بازیگران و نوع کمدی و همچنین تنوع دیوانهوار لهجههای نامتجانس در آن، میتوان فارغ از بحث تاریخی به عنوان یکی از کارهای گروه «مانتی پایتون»4 نیز تصور کرد.
اما چه چیز باعث شده تا یانوچی تا این حد برای به سخره گرفتن استالین مصمم باشد؟ و فیلمش تا چه اندازه از نظر تاریخی دقیق است؟ هر چند عدهی معدودی با این نظریهی عبدالرحمان آوتورخانوف6 موافقت دارند که استالین توسط بریا و احتمالاً با اطلاع خروشچف مسموم شده است، ولی در این نکته اکثراً همنظرند که هر دوی آنها (بریا و خروشچف) به اندازهی سایر اعضای هیئت مرکزی حزب کمونیست، در آن زمان بر این باور بودهاند که خودشان هدف پاکسازیهای قریبالوقوع قرار خواهند گرفت. (عضو مرموز اکراینی حزب کمونیست یعنی سیمون ایگناتیف که در آن زمان مسئول امنیت استالین بود و با هموطن خودش یعنی خروشچف نیز متحد بود، در این سناریو قطعاً در توطئهی قصر دست داشته، هر چند که جایی و شخصیتی برای وی در این فیلم در نظر گرفته نشده است).
«مرگ استالین» با اتکا بر یک تئوری داستانی دربارهی مرگ این دیکتاتور به پیش میرود؛ نظریهای که سکتهی مرگبار استالین را در اثر قهقههاش در برابر انتقادهای کمرمق یک پیانیستِ جوان از حکومت او، میداند. اما بسیاری از موضوعاتِ داخلِ فیلم با آنکه بیش از اندازه دیوانهوار به نظر میرسند، اما صرفاً ساخته و پرداختهی ذهن فیلمساز نبودهاند. مثلاً در صحنهی افتتاحیهی فیلم میبینیم که به دلیل فراموشکاری کارمندان رادیو در ضبط کنسرتی از قطعات موتزارت بنا به دستور استالین، قرار می شود که کنسرت مجدداً با حضور تماشاچیان اجرا شود. صحنهای که در حقیقت (بر اساس گفتهها) از سوی استالینی که عاشق موسیقی بوده، واقعاً اتفاق افتاده است، اتفاقی که البته به لحاظ زمانی به یک دهه قبلتر و دوران جنگ جهانی دوم مربوط می شود.
مورخان بر سر این موضوع توافق دارند که استالین وقتی در خانهی ییلاقیاش تنها بوده، سکته کرده است و از آن جایی که محافظانش از ورود به خلوتگاه مقدسش میترسیدند، تا پیش از رسیدن بریا و سایر اعضای هیئت مرکزی حزب کمونیست به آنجا، مدتی در حدود یک روز را در لباس خواب آغشته شده به ادرارش در حالت اغما در همانجا سپری کرده است. این روایت نیز درست است که استالین برای مدت کوتاهی دوباره به هوش آمده و بدون آنکه هیچ کلامی بگوید، به یک نقاشی بر روی دیوار اشاره کرده و سپس مرده است. چه آنکه در جایی از خاطرات خروشچف به توصیف صحنهای برمیخوریم که به مراتب مضحکتر و خندهدارتر از روایت یانوچی از این اتفاق است:
«هنوز مدتی از بیماری استالین نگذشته بود که بریا شروع کرد به این طرف و آن طرف رفتن و بد و بیراه گفتن و تمسخر استالین. اما به محض آن که نشانههایی از هوشیاری بر چهرهی استالین ظاهر شد، بریا خودش را بر روی زانوهای او انداخت، دستش را گرفت و شروع به بوسیدن کرد. زمانی که استالین دوباره هوشیاریاش را از دست داد و چشمانش را بست، بریا از جایش بلند شد و تفی از دهانش بیرون انداخت».
بریا به رغم آنکه یک متجاوزِ منحرف و یک شکنجهگر بوده، اما در تاریخ فردی عملگرا نیز شناخته شده است. همان گونه که در این فیلم نیز اشاره میشود، او با کارزار ضدیهودی استالین مخالفت میکند و خواستار آن میشود تا گولاگ را جمع کنند. خروشچف هم که دستانش به اندازهی بریا به خون آغشته نبوده، دیگر اصلاحطلبِ حزب محسوب میشود. فیلم «مرگ استالین» اساساً یک شطرنج اسلپاستیک (بزن بکوب) میان این دو شخصیت است.
هر دوی آنها تقلا میکنند تا مقابل سوتلانای خلوضع چاپلوسی کنند، رفقای گرد آمده در مراسم عزاداری استالین را مدیریت کنند، و مالنکوف تهیمغز و احمق را که جانشین قانونیِ دیکتاتور است، بازیچهی دست خود سازند. بریا که خزانهدار تمامی پروندهها و ارباب بیرقیب دستگاه کیفری و زندانهاست در مقایسه با خروشچفِ به ظاهر بیخطر، حقههای بسیار بیشتری در آستین دارد. مانند وقتی که بریا حتی همسر یهودی مولوتف (و وزیر سابق دولت) یعنی پولینا ژمچوژینا را از زندان آزاد میکند؛ اتفاقی که واقعیت داشته و در ادامه به یکی از تلخترین طنزهای فیلم هم تبدیل میشود؛ جایی که مولوتف پیشتر با شدت و شور فراوان از زندانی شدن همسرش دفاع کرده و حالا در برابر اینکه چرا این دشمنِ مردم آزاد شده، نمیداند که چه بگوید؟
رفتار عجیب و غریب مالنکوف در جلسهی هیئت مرکزی حزب هنگامی که میخواهند بریا را دستگیر کنند نیز حقیقت تاریخی داشته است. اما واپسین لحظات بریا -که برای این فیلم ساخته و پرداخته شده است- یک شوخی است، هر چند که چندان هم بامزه و خندهدار از کار در نیامده است.
فضای غالب بر شخصیتهای متاثر از مرگ استالین و منازعهی متعاقب آنها بر سر جانشینی او، از نظر درام انسانی چنان غنی است که به رغم کمدی بودن، میتواند در ذات خود یک درام شکسپیری باشد. درامی که البته در خودِ روسیه ساخته نشده و شاید هرگز نیز ساخته نشود. چراکه استالین در روسیه نه تنها آنچنان منفور نیست که حتی نظرسنجیها حاکی از آن است که محبوبیتاش از بهار سال 2014 یعنی از زمان ضمیمه شدن کریمه به خاک روسیه رو به افزایش نیز گذاشته است.
در روسیه، معدود فیلمهایی بودهاند که به اتفاقات درونی هئیت مرکزی حزب کمونیست زیر سلطهی استالین به طور مستقیم پرداخته باشند. فیلم حماسی-تاریخی چند قسمتی «ایوان مخوف» ساختهی سرگئی آیزنشتاین که بخش عمدهای از آن در دوران جنگ جهانی دوم ایدهپردازی و فیلمبرداری شد، شاید اولین فیلمی بود که این جرات را داشت که اشارهای به دربار استالین در زمانی کند که او هنوز زنده بود. چهار دهه بعدتر، تنگیز آبولادزه کارگردان گرجیالاصل در فیلم «توبه»7 هم شاید برای اولین بار باشد که کنایهای طنزآمیز به جنازهی استالین (یا استالینیسم) در سینمای روسیه میزند. اما بیگمان نزدیکترین فیلم روسی به اثر یانوچی را میتوان کمدی فانتزی ترسناکِ «کروستالیف، ماشین من!» ساختهی الکسی گرمن دانست.
داستان این فیلم که 20 سال پیش در بحبوحهی بحران دورهی پیشاپوتینی و در دوران زمامداری بوریس یلتسین ساخته شده، در مسکو و در طول سه روز در سال 1953 یعنی در زمانی اتفاق میافتد که استالین در بستر مرگ افتاده است و مردم شوروی از این اتفاق بیخبرند. سردرگمی اعضای هیئت مرکزی حزب کمونیست در این فیلم در هیبت قطاری از اتومبیلهای سیاهرنگ که بیهدف در طول شب میچرخند تا یک جراح مغز نظامی را از کنجی فراموششده برای معاینهی بیمار مرموزشان بیاورند به خوبی نشان داده شده است.
اگرچه «کروستالیف، ماشین من!» در آن زمان مورد انتقاد روسها قرار گرفت، اما به هیچ وجه قابل مقایسه با حملات شدیدی که به فیلم «مرگ استالین» در پاییز گذشته (در صدمین سالگرد انقلاب اکتبر) شد، نبود. جایی که یک سیاستمدار ناسیونالیست هشدار داد که فیلم یانوچی بخشی از «جنگ اطلاعاتی ضدروسی» است که با سرمایهگذاری «طبقهی روشنفکر بریتانیا» (احتمالاً برای تلافی حمایت پوتین از برگزیت؟) به اجرا گذاشته شده است و یک مقام وزارت فرهنگ نیز این فیلم را «تحریکی برنامهریزی شده» نامید.
هر چند وزیر فرهنگ روسیه پیشتر به خبرنگاران اطمینان داده بود که ممنوعیتی برای نمایش فیلم «مرگ استالین» وضع نخواهد شد (با گفتن این شعار که «ما آزادی بیان داریم»)، اما در نهایت از نمایش آن جلوگیری به عمل آمد و وزارت فرهنگ روسیه از ارائهی مجوز پخش برای این فیلم خودداری کرد با این اتهام که این فیلم «به نمادهای تاریخی ما یعنی سرودها، مقامات و مدالهای اتحاد جماهیر شوروی توهین میکند و تصویری ابلهانه از ژوکوف8 ارائه میدهد» (هر چند که ژوکوف به طور مضحکی در فیلم در هیبت یک مرد لنکشایری شورشی تصویر شده اما به مراتب از دیگر سیاستمدارن پیرامونش مصممتر و قاطعتر به نظر میرسد).
مرگ استالین
The Death of Stalin
کارگردان: آرماندو یانوچی
فیلمنامه: آرماندو یانوچی، دیوید اشنایدر، یان مارتین
بازیگران: آدریان مکلافلین، مایکل پیلین، جفری تامبور، پاول کاهیدی، جیسون ایساک، سایمون راسل بیل، استیو بوشمی
ژانر: کمدی، تاریخی
مدت زمان فیلم: ۱07 دقیقه
کشور: انگلیس، فرانسه، بلژیک
زبان: انگلیسی
سال اکران: 2017
تیزر فیلم «مرگ استالین» با زیرنویس فارسی پتریکور:
نظر منتقدان:
The New York Times/ Manohla Dargis
شوخیها در «مرگ استالین» به شکل یک موج و در قالب ترکیبی از جملات تکخطی دیوانهوار، دیالوگهای آزاردهنده و نوع تمام و کمالی از اسلپاستیک زمانبندی شده به سبک کارهای «سه کلهپوک» عرضه میشوند. تبدیل وحشت به کمدی و شوخی، پدیدهی جدیدی محسوب نمیشود، اما ترکیب بینقص یانوچی از این دو ژانر به ظاهر ناهماهنگ با یکدیگر، بسیار پرقدرت و فرحبخش از آب درآمده است.
The Village Voice/ Bilge Ebiri
این فیلم میتوانست حتی بدون ارجاعاتش به تاریخ و دوران معاصر، فیلمی درخشان و در عینحال ناراحتکننده باشد. «مرگ استالین» مملو است از همان جنس هتاکیهای تند و تیزی که تبدیل به برند یانوچی شدهاند: فیلمها و سریالهای او به شوخی با کینههای متقابل و هتاکیهای تند و تیز چهرههای سیاسی که ظاهراً با هم در یک جبهه قرار دارند، میپردازند. این کار بامزه است، و در عین حال سوزناک؛ چراکه نشان میدهد افراد درگیر در یک تلاش آزاردهنده در نهایت درخواهند یافت که جز روحی بیمار چیزی برایشان نمانده است.
The New Yorker/ Masha Gessen
در همان پانزده دقیقهی نخست فیلم، حتی قبل از آن که استالین دچار خونریزی مغزی شود، یانوچی شاید دقیقترین تصویر از زندگی تحت لوای ترس و وحشت در اتحاد جماهیر شوروی را در مقایسه با تمام فیلمهایی که تاکنون در این باره ساخته شده، ترسیم میکند…یانوچی در تمام طول فیلم با قدرت به نمایش تصویری میپردازد که عدهی معدودی قادر به فهم آن هستند: این حقیقت که دوران حکومت استالین هم ترسناک بود و هم مضحک، و اینکه این شدت مسخرگی، واقعاً وحشتناک بوده است.
Artforum/Howard Hampton
یانوچی در فیلم «مرگ استالین» نه آنچنان کاری به حقایق دارد و نه به پیامدهای آن، بلکه بیشتر به جای ارائهی هر گونه زمینهی منطقی از اتفاقات، به همان فرمول میانپردهای هجوآمیزش میپردازد که برای سریال «Veep» نیز خوب جواب داده است. مثلاً قرار است که ماجرای فیلم در ماه فوریه در مسکو اتفاق بیفتد، ولی حتی یک دانه برف هم روی زمین دیده نمیشود و تنها کولاک برفی که بر روی پرده میتوان دید، کولاکی درهم آمیخته از لودگیهای گروهی از نوازندگان مستقل است که هرگز نمیتوانند همنوا با هم ساز بزنند.
Letterboxd/Michael Sicinski
بخش اعظمی از سوژههای فیلم به ویژه اعدامهای فلهای و ترس و وحشت فراگیر، اصلاً بامزه از کار درنیامدهاند. کمدی لزوماً از «تراژدی به علاوهی زمان» حاصل نمیشود، و یانوچی تا حدی از این موضوع آگاهی دارد. برخی ممکن است حتی گمان کنند که این فیلم قرار بوده «تداعی کنندهی شرایط کنونی» و یا چیزی شبیه به آن باشد. اما در کل می توان گفت که اتحاد جماهیر شورویِ تصویر شده در این فیلم ترکیبی است از شیوههای متفاوت اجرا، از کلبیگرایی برادران کوئن گرفته تا اسلپاستیک مک سنتی9، به علاوهی قطرهای کوچک از واقعنمایی پررنگ و پرطنین فیلم «سقوط»10 که در نهایت کلیتی مغشوش را تشکیل دادهاند.
RogerEbert.com/Glenn Kenny
یانوچی در فیلم «مرگ استالین» در پی تکرار تمام و کمال سبک کمدی خاص خودش نیست. بلکه «مرگ استالین» اولین فیلمِ یانوچی است که شکلی از کمدی فارس11 دارد؛ البته از نوع نیشدار آن. این فیلم هرگز از ما نمیخواهد تا به قساوت و بیرحمی بخندیم، بلکه ما را از بابت فرومایگی پوچگرایانه و کوتهفکری مطلق مردانی به خنده میاندازد که مرتکب آن قساوت و بیرحمی شدهاند. و البته باید گفت که یانوچی یک سیرکگردان فوقالعاده است.
NPR/Ella Taylor
در کمدی سیاه کلامیِ «مرگ استالین»، هیچکس حتی برای یک صدم ثانیه خفقان نمیگیرد… نتیجهی کار خلق فضایی جنونآمیز است که هیچکس نمیداند در هر دقیقه از آن چه اتفاقی واقعی است و چه اتفاقی ساختگی، و اینکه در دقایقی اساساً اتفاقی در کار نیست.
The A.V. Club/ Ignatiy Vishnevetsky
فیلمنامهی این کار که توسط خود یانوچی، دیوید اشنایدر و یان مارتین از یک رمان مصور فرانسوی اقتباس شده است، نگاه عمیقی به تقابل خشن موجود بین جاهطلبی مستبدانه و بیارزش بودن جان انسانها در اتحاد جماهیر شوروی در دوران حکمرانی استالین، دارد. طنز موقعیت به کار رفته در این کار دارای تنوع بیشتری از فیلمِ قبلی یانوچی -«در چرخه»12– است، اما با وجود این، دیالوگهای «مرگ استالین» فاقد تندزبانیهای شیطنتآمیز، خلاقانه و ضربتی کارهای قبلی یانوچی است.
Film Comment/ Lauren Kaminsky
حتی در مقام مقایسه با استانداردهای دوران هفتاد سالهی اتحاد جماهیر شوروی، تاریخ استالینیسم واقعاً غمانگیز است. اما یانوچی در فیلم «مرگ استالین» آن را شبیه به یک جوک تعریف میکند. نوع کمدی «مرگ استالین» که از دل یک تراژدی، بیرون آمده، خوشبختانه بیشتر جنسی شبیه به «تاریخ جهان: بخش اول»ِ مل بروکس دارد تا اینکه نزدیک به «زندگی زیباست»ِ روبرتو بنینی باشد؛ یک کمدی که به شکل کثیف و وقیحانهای بامزه و خندهدار است.
MUBI’s Notebook/ Kelley Dong
در «مرگ استالین» همه جور جوکی وجود دارد؛ از شوخیهای وقیحانهی استیو بوشمی در نقش نیکیتا خروشچف گرفته تا حوضی از ادرار ژوزف استالین و تهدید به تبعید به گولاک برای هر شاهد بدشانس. فیلم «مرگ استالین» تفاوت آنچنانی با مابقی «گلولههای شلیک شده» رسانههای لیبرال امروزی ندارد، و تنها فرقش با آنها در این است که نیشداری هجوگونهاش اندکی ماندگارتر و پرقدرتتر از سایر این آثار به نظر میرسد.
پینوشت:
1- در قرن نوزدهم دو سنت فلسفي يعني سنت مسيحيت شرقي و سنت اروپاي جديد، منابع فكريِ دو شكل متفاوت از خودآگاهي ملي و دو راهبرد توسعهی تاريخي روسيه بوده اند كه عمدتا تحت اسامي «اسلاودوستي» و «غرب گرايي» شناخته مي شوند. اسلاودوستان براي روسيه اصالت خاصي قائل هستند و به ماهيت ارتدوكس و رسالت ويژهی آن اشاره مي كنند. ولي غرب گرايان معتقدند كه ارزش هاي تمدن اروپايي جديد، حالت عمومي و فراگير دارند و با آنهاست که میتوان به تغییر دست پیدا کرد.
2- اپرا بوفا (Opera buffa) که به نام کمدی موزیکال (Commedia per musica) یا کمدی دراماتیک موزیکال (Dramma giocoso per musica) نیز معروف است، یکی از سبکهای اپراست که اغلب پایان خوشی دارد. اپرا بوفا، فرم ایتالیایی اپرا کمیک است.
3- The Resistible Rise of Arturo Ui، عنوان نمایشنامهای است از برشت که اگرچه به مافیای شیکاگو در دههی سی میلادی و قدرت گرفتن آرتور اویی با از میان بردن رقبا میپردازد اما در واقع مربوط به جامعهی آلمان و رشد نازیسم و قدرت گرفتن هیتلر است. فاجعه ای که برشت اعتقاد داشته که قابل پیشگیری بوده است.
4- مانتی پایتون (Monty Python) یک گروه کمدی سوررئال انگلیسی بود که کار خود را در سال ۱۹۶۹ آغاز کرد. کمکم با اقبال عمومی به آنها، پدیده پایتون محدوده فعالیت و تأثیرگذاری خویش را از یک مجموعه تلویزیونی گسترش داد و در قالب انواع فیلمها، آلبومهای متعدد، کتابها و اجراهای موسیقی به فعالیت خود ادامه داد. نفوذ این گروه در کمدی با نفوذ بیتلها در موسیقی مقایسه میشود.
5- The Inner Circle
6- نویسنده کتاب اسرار مرگ استالین
7- Repentance
8- گئورگی ژوکوف، معروف به «مارشال ژوکوف»، فرمانده نظامی و سیاستمدار اتحاد جماهیر شوروی بود که بسیاری او را موفقترین فرمانده زمینیِ جنگ جهانی دوم میدانند. شهر برلین به دست او گشوده شد و نیروهای او شکست آلمان نازی را اعلام کردند. پس از آن، ژوکوف بهعنوان ژنرال پیروز در شهر مسکو رژه پیروزی رفت.
9- مک سنت را مبتکر سبک اسلپاستیک (کمدی بزن بکوب) در سینما میدانند.
10- Downfall
11- Farce ، شکلی از کمدی است که در آن شخصیت های اغراق شده در موقعیت های اغراق آمیز قرار می گیرند و خنده می آفرینند. فارس همیشه یکی از عناصر اصلی در تئاترهای کمدی و از فرم های رایج سینمای صامت بود که طی آن شخصیت ها با کارهای اغراق آمیز خود موقعیت های دراماتیکی پدید می آورند.
12-In the Loop