کلاس درس وسترن
«ریو براوو» (1959) دومین فیلم وسترن و اولین قسمت از سهگانهی هاوارد هاکس است. فیلمی که تکامل فرم سینمای این کارگردان مؤلف تاریخ سینما را نشان میدهد. ایدهی اولیهی ساخت «ریو براوو» به گفتهی خود هاکس از پس حس منفیای بود که بعد از دیدن فیلم «ماجرای نیمروز» فرد زینهمان به او دست داده بود. او میگوید که کاراکتر کلانتر این فیلم با بازی گری کوپر و نوع تنهایی و استیصالش به حدی او را عصبانی کرد که باعث شد انگیزهی خلق یک وسترن سنتی در جواب این فیلم در او شکل بگیرد. با اینکه هاکس در نگاه به موضوع «ماجرای نیمروز» به شدت تکبُعدی و سنتی عمل کرده و نوع سنتشکنی و ایجاد یک تصویر جدید با یک الیناسیون اگزیستانس را در «ماجرای نیمروز» درک نکرده است، اما «ریو براوو» بهدوراز این حواشی بهصورت مستقل یک اثر مستحکم و منسجم به حساب میآید تا حدی که بهزعم نگارنده در میان آثار وسترن با تم ژنریکش، بهترین وسترن تاریخ سینماست، البته فیلم «جویندگان» اثر جان فورد هم صلابت عمیقی به عنوان یک اثر یکهتاز در این ژانر دارد اما موضوعی که «ریو براوو» را از «جویندگان» یک قدم بالاتر میبرد، به زعم نگارنده نوع نگاه و ایدئولوژی نهفته در آن است چون در این فیلم برخلاف اثر فورد با نگاه شوونیستی بر علیه سرخپوستان طرف نیستیم. در کل هاکس در کل کارنامهاش چهار فیلم وسترن ساخت که به جز «رودخانهی سرخ» که اشارهای به تهدید سرخپوستان دارد، سه فیلم دیگر موضع تنازعش خودِ سفیدپوستان و معضل کابویهای غرب وحشی و موضوع قانون است.
در ادامه برای پرداخت جزئیتر این اثر شاخص و ماندگار به سراغ تجزیه و تحلیل ساختار فرمیک فیلم مذکور میرویم:
شروع فیلم در نمایی ثابت از جادهای کوهستانی آغاز میشود. در لانگشات سوارانی در حال نزدیک شدن دیده میشوند به همراه موزیکی مکزیکیوار که توسط دمیتری تیومکینِ بزرگ ساخته شده و بر روی صحنهی ابتدایی شنیده میشود. در اینجا تیتراژ کات میخورد و به سکانس بعدی میرویم. البته باید اضافه کرد که هاکس حتی از تیتراژش هم که معرف دستاندرکاران فیلم است در راستای داستانش استفاده میکند.
سکانس بعدی یکی از شکوهمندترین پرولوگهای تاریخ سینما در ژانر وسترن و در کارنامهی هاوارد هاکس است. یک شروع عجیب در حدود ۲ دقیقه که دیالوگی رد و بدل نمیشود و فیلمساز با زبان میزانسن، اولین کُنش و معرفی دو پرسوناژ کلیدی و نیروی آنتاگونیستش را در فرم تئوریزه میکند. بیشک در سینمای هاکس این شروع جزو درخشانترین پرولوگهایی است که او به تصویر کشیده است. همانقدر که پرولوگِ مشهور «جویندگان» اثر جان فورد در تاریخ سینما جاودان مانده است، این سکانس هم قدرت یک سینماگر کهنهکار و استاد فرم کلاسیک را به رُخ میکشد. صحنه با باز شدن درب کافه و ورود «دود» (دین مارتین) معاون الکلی کلانتر آغاز میشود. نوع تصویربرداری هاکس برای معرفی یکی از مهمترین پرسوناژهایش در این سکانس قابلتوجه است، او با حالتی مستأصل و خُمار وارد شده و روحیهای ضعیف و تحقیرشده دارد. نوع ایجاد کنتراستها و فوتونهای نوری به شکلی است که سایهی فرد بر روی دیوار منعکس شده، گویی این مرد بیشتر در سایهی خود فرو رفته است. فردی شکستخورده و پریشان که تنها مأمنش الکل و لایعقلی است و اینک نیاز به یک جرقه برای بیدار شدن از این خواب خودویرانگر دارد. سایهی تابیده شده بر دیوارهای کافه انگار روایت کنندهی گذشتهی اوست؛ گذشتهای که در شهر ریو براوو همه او را به عنوان معاون کلانتر و یکی از بهترین هفتتیرکشهای این شهر غرب وحشی میشناختند. از نوع تراکنش شاتها و نوع نگاههای کاراکتر، شخصیت آنتاگونیست «جو برودت» به مخاطب معرفی میشود. «دود» پولی برای خرید مشروب ندارد و «جو» با یک حرکت تحقیرآمیز سکهای به داخل سطل زباله میاندازد. این کار او در همان وهلهی نخست ساحتِ ضدقهرمانی او را در میزانسن برای ما میسازد. حال در طرف دیگر با استیصال معاون کلانتر روبهروییم که باید سربلندی و یا تحقیر را با برداشتن سکه انتخاب نماید. تا اینکه میبینیم در لحظهی دست انداختن داخل سطل از گوشهی کادر فردی با لگد سطل را به گوشهای میاندازد و در شات بعدی یک نمای لوانگل از نمای نقطهنظر «دود» از کلوزآپ این فرد را میبینیم که سرش را به علامت نفی تکان میدهد. نخستین حضور پرسوناژ و قهرمان مرکزی پیرنگ یعنی «چنس» (جان وین) با یک کُنشگرایی قهرمانانه در میزانسن اول فیلم رُخ میدهد. هاکس در اولین برخورد نوع رابطهی «دود» و «چنس» را با مونتاژ نوع شاتهایش در صحنه برایمان با یک کنتراست بصری میسازد. نمای اول از «چنس» یک لوانگل است، یعنی در موضع قدرت و نمای بعدی یک هایانگل از کلوزآپ آشفتهی «دود» که در موضع ضعف قرار دارد. (عکس شماره ۱ و ۲)
«چنس» بدون اینکه دیالوگی بگوید با حالتی ترحمبرانگیز سرش را برای «دود» تکان میدهد و در مقابل این اکت کوچک، چهرهی پر از تشویش و عصبانی «دود» را میبینیم. در ادامه خروجی این دو برهمکنش متضاد، اکت اکتسابی «دود» و ضربه زدن به «چنس» است که خشمش را بر روی دوستش خالی کرده و در ادامه موضع قدرت آنتاگونیست و کشتن یک فرد بیگناه و تحقیر بیش از حد «دود» را شاهدیم. در این بین هنوز دیالوگی رد و بدل نشده است. سکانس آغازین با تغییر میزانسن به صحنهی دوم و یک کافه انتقال پیدا میکند. حال نوبت «چنس» به عنوان کلانتر و مجری قانون است که به سراغ «جو» بیاید؛ چراکه او مرتکب قتل شده است و باید دستگیر شود. این بار پروتاگونیست بر نیروی آنتاگونیست فائق میآید و او را دست بسته به مکان کانونیاش یعنی دفتر کلانتری که کلیدیترین مرکز اتفاقات و چهارچوب شکلگیری درام است، میبرد. در اینجا نخستین دیالوگ فیلم از زبان «چنس» شنیده میشود: «جو، تو بازداشتی» دیالوگی که معرف قانون و مرد قانونش که فردی سرسخت و شجاع است میباشد. اما افرادِ «جو» او را محاصره کردهاند. در اینجا نوبت کُنشگرایی معاون کلانتر است، یعنی «دود» که اکتهای اکتسابی از موضع پروتاگونیست را تکمیل نماید. حتی نوع گامها و فرازهای موسیقی دیمیتری تیومکین با این اکتها همراه است و موتیف سمعی و بصری میسازد. اینگونه هاکس با قرار دادن دو میزانسن در کنار هم فقط در ۲ دقیقه، قهرمان و مکمل قهرمان و ضدقهرمان را برایمان معرفی کرده و حتی استارت قصه و گرهافکنی درام که اینک مبارزه با افراد «جو» است را میسازد. میزانسن نخست بهمثابهی معرفی سه کاراکتر و میزانسن دوم وقوع کنش کاراکترها محسوب میشود و این موضوع در دو مکان داخلی برای مخاطب فرمالیزه میگردد.
هاکس در تقابل با پرسوناژ کلانتر در «ماجرای نیمروز» -که اذعان داشت از شخصیتِ مجری قانون در آن فیلم بدش آمده- قهرمان سرسخت و نماد قانون خودش را به مثابهی یک ابرمرد غرب وحشی میسازد. مردی که باید به تنهایی در مقابل نیروی خصم در کانون مرکزی قانون (دفتر کلانتری) با کمک سه مکمل خود بایستد و بار دیگر امنیت را برای شهر ریو براوو به ارمغان بیاورد. روندی که همینطور در دو فیلم بعدی «ال دورادو» و «ریولوبو» ادامه پیدا میکند.
در ادامه نمایی لانگشات از شهر را داریم و مراسم تدفین مقتولی که به دست «جو» کشته شده است. فیلمساز کمی از محیط شهر به ما المان بصری میدهد و در همین حین کاروانی به رهبری «ویلر» (وارد بوند) وارد شهر میشوند. این همان کاروانی بود که در نخستین پلان یعنی در تیتراژ دیده بودیم و اینک هاکس آن پلان را به سکانس دوم خود ضمیمه میکند، ورود کاروانی که یک فرد مهم را در خود جای داده است، فردی بنام «کلورادو» (ریکی نلسون) که نقش مکمل سوم پرسوناژ اصلی را دارد. میان «ویلر» و «دود» دیالوگهایی رد و بدل میشود که به مخاطب موتیف آشناپنداری کاراکتر «دود» را به صورت اینهمانگوییِ گفتاری منتقل مینماید. اینجاست که میفهمیم «دود» یک دو رگهی مکزیکی – آمریکایی است و مکزیکیها به او لقب «بروجون» به معنی سیاهبخت / مرگ را دادهاند. این همان لقبی است که ساختار ساحتِ شخصیتی «دود» را به خود وصله میزند و تا انتها او را به عنوان فردی حرفهای و اثرگذار در درام نشان میدهد که با اینکه الکلی است اما میدانیم که فردی قدرتمند و هفتتیرکشی حرفهای است. اینک نوبت به معرفی مکمل دوم پیرنگ میرسد یعنی «کلورادو». در همان نخستین نما، مخاطب شاهد حاضرجوابی و پررویی اوست که همین موضوع در کنار حرفهای بودنش توجه «چنس» را به خود جلب میکند. در این بین تصویری کوتاه از مکمل سوم در داخل دفتر میبینیم که در ادامه به او هم پرداخته میشود. در میان دیالوگهای «چنس» و «ویلر» گرهافکنی و بحران اصلی قصه بازگو میشود، زندانی کردن «جو برودت» و منتظر ماندن برای آمدن کلانتر ایالتی و بردنش و ایستادگی در مقابل برادر جو، «ناتان برودت» و دار و دستهاش. روند قصه و دال و مدلول دراماتیکش در ابتدای کار به سادگی خطوط شاهپیرنگ اثر را در فرم و ساختار ترسیم میکند. حال تمامی کنشها و رابطهها و اتفاقها باید حول این موضوع و بحران ساخته شوند و مرکز کلیدی و کانون تمامی برهمکنشها دفتر کلانتری شهر ریو براووست که حکم یک سنگر و دژ قانون را دارد. به نوعی هاکس در بطن پیرنگش نوک پرگار را بر روی یک نقطه متمرکز کرده و تمام زوایای فردی و جمعی را به صورت دایرهای حول آن به حرکت درمیآورد به صورتی که تمامی اتفاقات در آخر به منزلگاه مرکزی یعنی همان دفتر کلانتری ختم میشود.
اما یکی از مهمترین شخصیتهای فیلم کاراکتر جذاب و هیجانانگیز «استامپی» با بازی درخشان و ماندگار «والتر برنان» است. پرسوناژی که مکمل و همراه همیشگی «چنس» بوده و حامی او محسوب میشود. «استامپی» با نوع دیالوگها و حتی با نوع راه رفتنش موتیف کمیک اثر را در طول درام حفظ کرده و بگومگوها و کلکلهایش با «چنس» برای مخاطب جذاب است. حضور زوج «جان وین» و «والتر برنان» در اولین وسترن هاکس «رودخانهی سرخ» کارکرد دراماتیک بسیار خوبی داشت و حالا بار دیگر فیلمساز مؤلف ما از این المان تألیفی خود با همان دو بازیگر استفاده کرده است. به نوعی موتیف کمیک، بخشی از المانهای تألیفی هاکس محسوب میشود؛ پارامتری که در تمام آثارش چه در ژانر جنایی و نوآر و چه جنگی و ملودرام و وسترن ریشه دارد. ترفند هاکس برای پیشبرد درامش این است که یک فضای کلی را از ابتدا در کانسپت پیرنگش تعریف نماید و بعد پارامتری مازاد را برای نفسگیری درام در حد فاصل کُنشها جاگذاری کند، پارامتری که به موتیف کمیک میل کرده تا اثرگذاری را دراماتیزهتر کند.
در طول فیلم به بهانهی جا گیری افرادِ «جو» در نقاط مختلف شهر اعم از کافه، بانک، کلیسا، آبانبار و… فیلمساز هر بار از pov کاراکترهایش محیط شهر را به ما نشان میدهد. ریو براوو همان کانسپت و طرح کلی شهرهای کوچک و بیابانی جهان فیلمهای وسترن را دارد؛ ساختمانهایی چوبی و کهنه با یک خیابان طویل و خاکی. «چنس» به عنوان کلانتر چنین شهر کوچکی با یک نبرد نیمه داخلی روبهروست. اما شخصیت و فردیت پرسوناژ اصلی بر چه اسلوبی استوار است؟ «چنس» یک مرد تنها و بدون خانواده است که در شهر، اکثریت مردم روی او حساب میکنند. ششلولبندی شجاع و حرفهای و از درون عاطفی که در این بین حضور زنی باعث تلورانس رفتارهای او میشود. او چه در مقام کلانتر باشد و چه در مقام دیگر در مقابل نیروی خصم و شر یکتنه میایستد و این تابع بودنش به قانون بر اساس اخلاقیاتِ فردی در غرب وحشی تعریف میشود. چنین روندی دقیقاً در دو فیلم بعدی هاکس «ال دورادو» و «ریولوبو» در شخصیت مرکزی با بازی «جان وین» به تکرار میرسد. به بیانی در این سهگانه ما با یک پرسوناژ ثابت طرفیم که در سه موقعیت مختلف؛ کلانتر (ریو براوو)، معاون کلانتر (ال دورادو) و سرهنگ بازنشستهی ارتش، روبروی کلانتر خبیث (ریولوبو) میایستد. اما شاید نقدی که میتوان به این شخصیت ثابت وارد کرد میزان تکرار آن بهخصوص با بازی جان وین در اکثر آثار وسترن است. از جان فورد تا هاکس و هاتاوی و تک فیلمهای وسترن، جان وین نقش یک تیپ مرکزی را ایفا کرده است و این شمایل به حدی در دنیای وسترن تبدیل به اسلوبی کلیدی شده بود که خلاف مدل آن یک ساختارشکنی ترجمه میشد، مانند زمانی که فرد زینهمان در «ماجرای نیمروز» دست به خلق یک کلانتر رئالتر و ملموستر زد. جان وین در اکثر آثار وسترن یک خصوصیت ثابت دارد، او تنها، بدون خانواده، باهوش، خشن ولی در عین حال احساسی است که در آخر با حضور یک زن یا به دگرگونی میرسد یا مسیر بیانتهای زندگیاش را طی میکند. چنین اسلوبی از این تیپ ثابت و دیرآشنا میتواند در موقعیتهای مختلف قرار بگیرد؛ یک سرهنگ یا معاون ارتش نیروهای شمال (ریوگرانده، ریولوبو، دختری با روبان زرد، دژ آپاچی، سه پدرخوانده، سواره نظام، آلامو، واگن قطار، نشان عقاب)، کلانتر (ریو براوو، ال دورادو، کامانچرو، شهامت واقعی و…) یا یک کابوی تنها و ناجی (دلیجان، جویندگان، مردی که لیبرتی والانس را کشت، رودخانهی سرخ، دلیجان آتش، پسران کتی الدر، از شمال به آلاسکا و…) با این حال چنین کاراکتری به نوعی تبدیل به کُهنالگوی این ژانر شده است.
مهمترین بخش فیلم صحنهها و میزانسنهای داخلی در دفتر کلانتری است. «چنس» با حضور دو تن از معاونانش و یک نیروی جوان دیگر (کلورادو) که بعداً به تیم آنها اضافه میشود، از درون با ضعف نیرو روبروست. «استامپی» یک پیرمرد زپرتی است و از طرف دیگر «دود» با موضوع الکل خود دست و پنجه نرم میکند و فقط در این بین نیروی جوان «کلورادو» است که به «چنس» امید میدهد. جالب آنکه گویی این پسر جوان، انطباقی بر گذشتهی «چنس» است و به همین دلیل وقتی کلانتر به او نگاه میکند انگار در حال نظارهی جوانی خود است. فیلمساز با به وجود آوردن کنتراست میان این رابطهها در میزانسنهای مرکزیاش چند پارامتر را مورد بازبینی قرار میدهد؛ شجاعت در اوج ضعف و کمبود، ایستادگی در برابر نیروی خصم، اعمال قانون در محیطی خشن و رابطههای عاطفی و دوستانه که باید پشت یکدیگر بایستند. از سوی دیگر نکتهی قابلتأمل اینجاست که کلانتر و معاونینش هم همچون متهم در دفتر خود زندانی شدهاند و چارهای جز مقاومت برای رسیدن نیروی کمکی ندارند. همین المانِ ایستادگی، موتیف پیشبرندهی درام در فرم اثر محسوب شده و روایت بر چنین محوری در یک کانون مرکزی و ایستا در چرخش است.
در میزانسنهای خارجی «چنس» و «دود» باید اقتدار خود را بر شهر به رُخ بکشند، شهری که اکنون جولانگاه افراد «جو برودت» برای شبیخون زدن به کلانتری شده است. در یکی از این میزانسنها زمانی که «چنس» و «دود» برای گشتزدن به بیرون میروند، نوع فیلمبرداری هاکس از نمای بیرونی شهر به شکلی ممتد و ساکن است. در وسط کادر یک خیابان طویل با عمق میدان بالا را داریم که در آن چراغهای کافه و هتل چشمک میزنند. «چنس» و «دود» به عنوان نمایندهی قانون باید در خیابان قدم بزنند، اما اصل بحران اینجاست که کلانتر در شهر خودش باید با احتیاط راه برود. در این نما «چنس» در سمت چپ قاب و «دود» سمت راست قاب به عنوان دو ستون موازی با یکدیگر حرکت میکنند. این نخستین استارت شهرگردی کلانتر و معاونش است که در طول روایت چندین بار پاساژهای درام را به تصاعد همگرا سوق میدهد. (عکس شماره ۳)
در سکانس گردش در شهر فیلمساز برای القای حس ناامنی برای «چنس» و دوستانش به خوبی فضا را دراماتیزه میکند؛ خیابانی تاریک همراه با وزش باد و بلند شدن گرد و خاک و چند بوتهی خار خشک که به اینسو و آنسو میروند، شنیدن صدای دربهای نیمهبازِ اسطبلها و کنتراست سایهها بر روی دیوار که در اینجا کارگردان به شدت از نورپردازی غیرتداومی و نیمه ابستره به سبک ایجاد یک اکسپرسیون بصری بهره گرفته است. حتی نوع حرکت دوربین با تراولینگهای آرامش و ضرب گامهای موسیقی که حالتی تعلیقوار را به چگالی محیط میدهد مؤید این فضاست. در اینجا ما به عنوان مخاطب در کنار کاراکترها میدانیم که افراد «جو» خود را در کوچه و پسکوچهها و پشت این سایهها پنهان کردهاند و این فضای خفقان برایمان نوعی تعلیق دراماتیک ایجاد میکند. در ادامه «چنس» و «دود» وارد کافه میشوند و در آنجا با زن قصه، فیچرز (آنجی دیکنسون) به صورت گذرا آشنا میشویم که با کنایه و خُرده مونولوگ با کلانتر حرف میزند. اما موضوع عنوان شده در این قسمت تقاضای «ویلر» از اهالی شهر برای کمک به کلانتر است که این موضوع «چنس» را برمیآشوبد چون کاراکتر او کسی نیست که از مردم تقاضای کمک نماید- همان ضعفی که هاکس در کلانترِ فیلم «ماجرای نیمروز» به عنوان بُزدلی معنا کرده و از دست اثر زینهمان عصبی شده بود. اما قهرمان هاکس یکتنه در مقابل مشکلات میایستد و خودش به دست خویش بحران را حل میکند. در این بین در میان دیالوگهای «چنس» و «ویلر» به گذشتهی «دود» اشاره میشود، در مورد روزهایی که او یک هفتتیرکش نمونه بوده اما عشق یک دختر او را نابود کرده، دختری که روزی با یک دلیجان آمد و روزی با دلیجان دیگری ریو براوو را ترک گفت. به نوعی با بحران فردی کاراکترها در برابر مسائل شخصی و عاطفی طرفیم و این موضوع درست به موازاتش برای «چنس» هم امکان اتفاق دارد و یکی از دلایل اینکه «چنس» حالتی دوگانه با «فیچرز» دارد از همین ترس نشئت گرفته است که نکند او هم مانند «دود» شود چون فیچرز هم دختری است که از ناکجاآباد با دلیجان آمده و اکنون از دلیجان جا مانده و برای مدتی در ریو براوو ماندگار شده است. این موضوع و نگاه به عشقِ گذرا را هاکس در قسمت بعدی «ال دورادو» هم ادامه میدهد و آنجا این کلانتر هارا (رابرت میچم) است که دقیقاً به خاطر دل سپردن به دختری اینچنینی اسیر الکل شده است.
نخستین کنش علیه کلانتر با شلیک به «ویلر» آغاز میشود چون او تنها فردی بود که به «چنس» پیشنهاد کمک داده بود و این موضوع برای افراد «جو» یک اعلام خطر بود. همین امر پیشزمینهای میشود برای پیوستن «کلورادو» به گروه کلانتر. با اینکه امکان داشت «کلورادو» به راحتی به این گروه بپیوندد اما هاکس او را در مسیر قصه و از پس یک همگرایی جمعی وارد تیم «چنس» میکند. اکنون او انگیزهای جدی برای ایستادگی در مقابل افراد «جو» و کمک به کلانتر را دارد.
پس از حمله اینک نوبت به اثبات ساحت جدید «دود» در شهر است، یعنی در همان مکانی که در اول فیلم تحقیر شد. قصه بار دیگر به نقطهی شروع فیدبک زده میشود اما با این تفاوت که این بار «چنس» و «دود» هر دو برای یک هدف به آن کافه میروند. بدینوسیله فیلمساز برای بالا بردن قدرت پراگماتیسم پرسوناژهایش خط طولی روایت را همچون یک دوربرگردان به نقطهی اول برگشت میدهد تا ساحت فردیت از دل مکان و چگالی پا بگیرد، مکانی که در همانجا همین فردیت با تخطئه معرفی شده بود.
«دود» از در جلو وارد کافه میشود و «چنس» از درب عقبی. در این میزانسن به طور عکس، این «چنس» است که در مقام مکمل قرار میگیرد و به بیانی صحنه صحنهی مانور معاون تحقیرشدهی کلانتر است که اکنون باید هویت و مردانگی خود را به اهالی شهر اثبات نماید. «چنس» هیچ صحبتی نمیکند و اجازه میدهد «دود» کارها را انجام دهد. وی نفربهنفر افراد حاضر در آنجا را خلع سلاح میکند. کلانتر و معاونش در جستجوی قاتل «ویلر» هستند که با تنی زخمی به داخل کافه دویده است. در این بین ما یک نمای هایانگل از قسمت بالایی کافه میبینیم که یک مرد با اسلحه در گوشهی کادر ایستاده است و فیلمساز در لحظه یک تعلیق ایجاد میکند. زمانی که جستجوی قاتل به نتیجه نمیرسد افراد حاضر که بیشترشان با «جو برودت» همپیمان هستند بار دیگر شروع به تحقیر «دود» میکنند و یک سکه به داخل همان سطل میاندازند. «دود» در مواجهه با این اکت بار دیگر دچار تزلزل میشود و ما یک اینسرت از استکان الکل میبینیم که رانهی استیصال فرد به حساب میآید. اما همین استکان به عنوان یک پراپ میزانسنی عمل کرده و در راستای سوژه قرار میگیرد. قطرات خون قاتل بر روی آن ریخته است و همین امر باعث میشود تا «دود» متوجه حضور فرد مزبور در قسمت بالای سقف گردد. او با اعتمادبهنفسی قابلتوجه به طرف قاتل تیراندازی کرده و او را از بالا به پایین میاندازد. پس از نمایش «دود» نوبت به اقتدار «چنس» به عنوان کلانتر میرسد که افراد حاضر در کافه را تهدید کند تا از شهر خارج شوند. در پایانِ اثبات «دود» به عنوان فردی که اینک به خودسازی رسیده است، «چنس» میگوید: «فکر کنم از حالا به بعد بذارن از در جلو بیایی تو». این گونه هاکس در طول یک سکانس با یک میزانسن داخلی در پیشبرد مقدمهپردازیای که برای تعمق بخشیدن به پرسوناژ «دود» کرده بود، او را به تکامل ابژکتیو میرساند. اینک کنشگرایی این شخصیت در بطن پیرنگ به یک همگرایی انضمامی با کاراکتر مرکزی رسیده است و همراه قدرتمند او به حساب میآید.
در ادامه برای انسجام روند پیرنگ به یک موتیف فاصلهگذار میرسیم، جایی که «چنس» به ملاقات فیچرز در هتل میرود. فیلمساز در اینجا کمی به سمت ملودرام میرود اما حد و اندازهی آن در راستای منطق روایی و طول موج کانسپت قصه است و به دام سانتیمانتالیسم مازاد نمیافتد. «چنس» برای تلطیفِ حس درونیاش نیاز به یک رانهی زنانه دارد و هاکس به خوبی این امر را به داستانش الصاق مینماید. «چنس» در خلال گفتگو در باب زندگی خودش و کنجکاویای که در مورد فیچرز دارد صحبت میکند و مشخص است که حسی دوطرفه میان آن دو وجود دارد، در عین حال عنصر شک و دوگانگی در بینشان بخصوص از سمت مرد زیاد است. به همین منظور در میزانسن گفتگو شاهد این امر هستیم که «چنس» پشت پیشخوان ایستاده و فیچرز در اینسوی پیشخوان و در میانشان حائل بار قرار دارد و فیلمساز برای نمایش پارامتر تشکیک از این فاصله در درام بصریاش بهره میبرد. (عکس شماره ۴)
روز بعد شاهد ورود «ناتان برودت» برادر «جو» به شهر هستیم، فردی که از ابتدا غایب بود و فقط صحبتش به میان میآمد. اینک یکی از عناصر آنتاگونیست وارد خط روایی شده و این موضوع باعث میشود تا پرده اول فیلم در زمان انتهاییاش با یک گرهافکنی جدید یعنی حضور بالقوهی «ناتان برودت»، بسته شود. «ناتان» در بدو ورود برخلاف آنچه در موردش گفته شده بود بجای اینکه یک کابوی هفتتیرکش معرفی شود بیشتر شبیه به یک فرد متمدن است که در ظاهر خود را منطقی نشان میدهد. اما «چنس» در مقابل او مسامحه به خرج نمیدهد، با همان اخلاق خشنش با وی برخورد میکند و این همان کلانتر یکدنده و آشنای جان فوردی و هاوارد هاکسی است که تبدیل به یک شمایل سنتی شده است.
پردهی اول روایت با نواختن یک موسیقی مکزیکی از طرف «ناتان» در کافه به پایان میرسد، موسیقیای که مکزیکیها برای حمله از آن استفاده میکنند. فیلمساز از بسامد موسیقی، فراز بعدی درامش را فرمالیزه کرده و کنشگرایی و عمق بحران جدید (آمدن ناتان به شهر) را مقدمهپردازی بصری میکند.
در پوآن دوم نخستین کنشگرایی از سمت آنتاگونیست با دستگیری «دود» در محل پُستش بر دروازهی شهر کلید میخورد. گام نخست برای حمله، پاتک به مکمل و عنصر تکاملی پرسوناژ کلیدی است که درام را هموار میسازد. سپس با این حُقه به سراغ خود «چنس» میروند اما مکمل دوم (کلورادو) وارد میدان میشود و اینک نوبت به کنشگرایی شخصیت بعدی است. هاکس تا زمانی که کاراکترش را در بستر درام دراماتیزه نکند او را به پیرنگ به عنوان یک عنصر همگرا الصاق نمیکند و همین امر باعث انسجام و شکل منظم ساختار میشود که فیلمساز مؤلف ما استاد آن است. اولین میزانسنِ درگیری زمانی بود که «چنس» و «دود» برای یافتن قاتل «ویلر» به کافه رفتند و در آنجا با یک سکانس داخلی طرف بودیم، اینک موعد دومین میزانسن میرسد که نوبت کنشگرایی «کلورادو» به کمک فیچرز است. اما چرا با دو مکان این شکلی طرفیم؟
همانطور که از اولین سکانس فیلم به یاد داریم، «دود» در فضایی داخلی به ما معرفی شد، در آنجا تحقیر گشت و کمکم ساحتش برایمان شکل گرفت. در همین راستا هاکس مکان تصاعدی ساحت کاراکترش را به میزانسنی داخلی کشاند و کنشگراییاش را در آنجا به نمایش گذاشت. در نقطهی مقابل، «کلورادو» را ما در فضای خارجی به همراه کاروان «ویلر» دیده بودیم و در اینجا فیلمساز فراز عملگرایی و پراگماتیسم شخصیت مکملش را در یک میزانسن خارجی میچیند. همینطور که میبینید هاکس با نظمی به شدت حساب شده ساحت پرسوناژهایش را در بستر روایت همچون یک ریاضیدان فرمولیزه و ترسیم میکند. نکتهی قابلتأمل اهرم مرکزی روایت -«چنس»- است که به عنوان شخصیت مرکزی در هر دو سطح حضور دارد و همهچیز قائم به وجود اوست. در این بین دایرهی اتفاقات در کانسپت زیستمحیط شهر ریو براوو رخ داده و دوربین از شهر بیرون نمیرود، حتی زمانی که افراد تهدیدگر توسط «کلورادو» و «چنس» کشته میشوند آخرین نفرشان در حال فرار است که «چنس» او را در همان فاصلهی دور هدف قرار میدهد و ما کشته شدنش را در اکستریملانگشات میبینیم.
در ادامه در قسمتهای فیچرز و ادا و اصولش شاهد کمی لوث شدن درام هستیم که بعضی از سکانسها به نظر اضافی و کشدارند. با اینکه شروع رابطهی «چنس» و فیچرز خوب استارت زده شد ولی مثلاً صحنههای گریهی او و کلکلهای لوسش با «چنس» دیگر زیادی کشدار میشود یا سکانسهایی که در داخل کلانتری به آوازخوانی میگذرد که همه قابل حذفاند و چیزی به بار درام و پیرنگ اضافه نمیکنند که ایکاش هاکس کمی از این چاشنی ملودرام در این نقطه کم میکرد.
سومین حرکت آنتاگونیستها در داخل هتل بوده و گروگان گرفتن کارلوس (رئیس هتل) و همسرش. در ابن بازه حال نوبت به مکانی میرسد که شخصیت مکملِ دیگر یعنی فیچرز در آن حضور دارد، پس میزانسن درگیری به آنجا انتقال داده میشود و بار دیگر درست در راستای ساحت و معرفی شخصیت زن که کاملاً در داخل هتل بوده ما نمای خارجی نداریم. حُقهی این سکانس توسط افراد «ناتان»، بستن طنابی به پاگرد پلکانهاست و به دام انداختن کلانتر که در اینجا بیهوش شدن «چنس» به خاطر افتادن از چند پله خیلی غیرمنطقی و نچسب است. پایان این درگیری که به دفتر کلانتری ختم میشود بار دیگر با پیروزی «چنس» و معاونینش است اما «دود» تبدیل به گروگان دارو دستهی «ناتان» میشود تا فیلمساز فراز پایانی اثرش را با یک گرهافکنی در تبادل دو فرد با هم یعنی «دود» و «جو» تمام نماید.
زمان معاوضهی «جو» با «دود» فرامیرسد. تمام مردم شهر شاهد واقعه هستند و «چنس» به همراه «کلورادو»، «جو» را بیرون آورده و در کنار هم در خیابان راه میروند. در اینجا دوربین هاکس به جای اینکه بیشتر از نمای روبرو آن سه نفر را در کادر قرار دهد، مکانش میان درگاهیها و کوچهپسکوچهها به دیدزنی مشغول است، با این نقطهنظر به خوبی حس التهاب شهر و تعلیق ماجرا بر محیط سایه میاندازد و بجای اینکه یک نمای باز از تک خیابان شهر ببینیم، شاهد دیدزنی از گوشه و کنارها همچون نگاه ناظرین هستیم. (عکس شماره ۵)
میزانسن نهایی برخورد دو قطب پیرنگ در نمایی خارجی است ولی کماکان از ریو براوو خارج نشدهایم. در شروع سکانسِ اختتامیه، هاکس برای انتقال حس سوژه و تعمق بر بحران پیشرو یک قاب درخشان میبندد. «چنس» در نمایی مدیومشات در نقطهنظر نزدیک و گوشهی کادر قرار دارد و در روبرو در نمایی لانگشات یک انباری تنها که بکگراندش کوهی سر به فلک کشیده است با هیبت کوچک «ناتان برودت» قرار گرفتهاند. کلانتر به نگاه ما نزدیکتر است و او به محیط احاطه دارد اما سوژهی مورد نظر در عمق میدان ایستاده و کُنشش در فاصله با کنش «چنس» قرار میگیرد. (عکس شماره ۶)
در اینجا هاکس که تا به اینجای کار برخلاف نوع کادربندی مرسوم ژانر وسترن از نمای لانگشات استفاده نکرده بود در این میزانسن بهترین کارکرد یک لانگشات عریض را در فرم به سببیت درام وصله میزند. تیراندازی بین دو طرف با آزاد شدن «دود» آغاز میشود و ما شاهد مونتاژ پلانهای متقابل از دو سو هستیم. دو انبار، پناهگاه دو قطب درگیر است و «دود» به عنوان نیروی آزاد مبارزه میکند. فیلمساز به همین دلیل برای برتری نیروی خیر روند کنشگرایی آنها را به دو فراز تقسیم میکند؛ «چنس» و «کلورادو» از داخل انبار و «دود» در خط اصلی آتش. در این بین حتی «استامپی» هم به عنوان سومین مکمل قصه منفعل نیست و وارد عملیات میگردد. در اوج بحران، «استامپی» اکت پرسوناژش را که شوخی و کلکل با «چنس» است را کماکان یدک میکشد و در آن وضعیتِ زیر آتش، مخاطب در برخورد با او به خنده میافتد.
در آخر هم این دو زوج استثنایی با یک ایدهی جذاب یعنی پرتاب کردن دینامیتها توسط «استامپی» و شلیک «چنس» به آنها که یک نوع کارکرد خمپاره را میآفریند، کنشگرایی قطب پروتاگونیست را به نتیجهگیری میرسانند. در اینجا استامپی به عنوان سومین شخصیت مکمل فیلم، اکت ساحت پرسوناژیاش را به عرصهی ظهور میرساند. به بیانی هاکس حتی او را هم از قلم نمیاندازد و دقیقاً همچون یک پازل منظم تمام شخصیتهایش را در مکان خود به ابژهی بصری تبدیل میکند. اینک در توازی با نمای نخست که لانگشات از انباری مزبور بود، در پایان در یک تمامشات شاهد ویرانی انبار هستیم. اینگونه است که تمامی پارامترهای پراپی در میزانسن هاکس در دو وضعیت با مونتاژی ریتمیک بر علیت ابژه اثر میگذارند. (عکس شماره ۷)
پایانبندی اثر با رابطهی «چنس» و فیچرز صورت میگیرد. جایی که لجبازی «چنس» در بیان احساساتش به زن و ابراز علاقه به سبک خودش، اسلوب شخصیتی او را به نتیجهگیری درام که حول محور او جریان داشت، ختم میکند.
اگر اجازه بدید دوست دارم از این مطلب در پایان نامه ام استفاده کنم. بسیار مفید بود. ممنونم.
اختیار دارید. باعث خوشحالی ماست.
سلام
عالی، تشکر جناب خلیل زاده.
تنها نکته بنظر من اینکه آنتاگونیستهای و آدمهای بد قصه بسیار تو سایه اند.
انقدر تیم عدالت و تیم کلانتری شهر خوب و قشنگ هست که کاملا در موضع قدرت قرار دارد.
و آنتاگونیستهای فقط حضوری کوتاه و سایهوار دارند و بیشتر اسمشان در میان است تا تصویرشان.
و من حتی صورتشان را یادم نیست.
برای همچین قهرمانانی، دشمنانی قویتری شایستهتر بود.
مثل لیبرتی در “چه کسی لیبرتی والانس را کشت”.