مردی زیر باران قدم میزند و موز میخورد. از کجا میآید. به کجا میرود. چرا موز میخورد. چقدر تند باران میبارد. مرد موز را از کجا آورده است. اسم موز چیست. مرد چقدر تند راه میرود. آیا حواسش به باران هست. چه در سرش میگذرد. کیست که این سؤالها را میپرسد. چه کسی قرار است به آنها جواب بدهد. چرا. چه اهمیتی دارد. چقدر سوال درباره مردی که زیر باران قدم میزند و موز میخورد اینجا هست. آیا سوال قبلی یکی از همان سوالهاست یا نوع دیگری از سوال است و نه در مورد مرد و یا قدم زدن در زیر باران. یک سوال به دنبال چه چیزی است. آیا هر سؤالی، سوال دیگری در پی دارد. اگر چنین است چه هدف و فایدهای دارد. اگر نیست، سوال آخر چه خواهد بود.
آیا مرد هیچیک از جوابها را میداند. آیا از خوردن موزها لذت میبرد. از قدم زدن زیر باران. آیا مرد سنگینی نگاهها را روی خود احساس میکند. سنگینی سالها را چه. چرا رنگِ زردِ روشنِ موز آخرین رنگ ممکنی به نظر میآید که توانسته در دنیایی خاکستری باقی بماند. دنیایی که بارانِ کدرِ خاکستری، همهجایش را خاکستریتر میکند. من سوال پس از سوال در ذهن دارم. اما تنها جوابی که دارم این است: تمام داستانهایی که میتوانم از این مرد که زیر باران قدم میزند و موز میخورد بنویسم، غمناک و خاکستری خواهند بود مگر اینکه من از خیابان، تو را ببینیم که نشستهای و از پشت پنجره در حال تماشای مردی هستی که زیر باران قدم میزند و موز میخورد…پنجره. کدام پنجره. از کدام پنجره میتوان مرد را دید. از کدام طرف. کجا نشستهای. کیست که این سوالها را میپرسد…
جان ادگار ویدمن
ترجمه از آرش رادمنش
درود بیکران به شما مهربانان جان و سپاس از داشتن چنین مجله ی ادبی و هنری و فلسفی زیبا و ژرف.
در آغاز خواندن این داستان کوتاه،ناخودآگاه ذهن من به سوی نمایشنامه ی کوتاه “آخرین نوار کراپ” نوشته ساموئل بکت، پیش رفت و مردی در قاب ذهنم جا خوش کرد به نام کراپ، در دنیای خاکستری خودش و دوره ی پیری…مردی که خودش را در اتاقی حبس کرده و مدام در حال خوردن موز است و خاطران دوران جوانی اش را بر روی نوارهایی با صدای خودش ضبط کرده و مدام در حال گوش دادن به آن صدا و تداعی خاطرات تلخ و خوش همان روزگار سپری شده اش می باشد.
در واقع می توان گفت بکت سرآمد نویسندگان مکتب *ابسورد(ابزورد) است که در ایران بیشتر او را با نمایشنامه ی ” در انتظار گودو ” می شناسند.بکت در آثار خود به عصری می نگرد که انسان در آن دچار معنا باختگی است و تسلط بی چون و چرای تکنولوژی و مدرنیته بر زندگی، او را از معنا و مفهوم واقعی واژه زندگی دور رانده است.آثار بکت یک نقد موشکافانه و ژرف با زبانی جهانی و تراژیک و فلسفی است که انسان را به چالشی در باب دوباره نگریستن و اندیشیدن فرامی خواند…
درباره آثار بکت سخن ها می توان گفت …
اما…،ما همه کراپ هستیم گرفتار خودمان در دخمه ای خاکستری که روزگار خوش سپری شده ی خود را جستجو می کنیم و با خیال آن روزگارها روزگار را هدر می دهیم…
همه ی ما ولادیمیر و استراگون هستیم در انتظار گودو که نمی دانیم در پی چه هستیم؟نه گودو را می شناسیم،نه زمان و مکان قرار و تلخ تر از همه ی اینها خود را گم کرده و دچار یک سوء هاضمه ی فکری و عصبی شده ایم و در پی یافتن ماهیت حقیقت،زندگی را به بیهودگی باج داده ایم…
ما کجای جهان ایستاده ایم؟
درود بر شما و ممنون از نظر لطفتان. آخرین نوار کراپ عالی است. ممنون از یادآوری.