عمو شاهرخ چپ بود. توده ای بود و قبل از انقلاب به همین دلیل پنج سالی را در زندان گذرانده بود تا اینکه یک شب او را صدا می زنند و فرم آزادیش را امضا می کنند و دستش می دهند. هرچه اصرار میکند که یک زنگ به خانوادهاش بزند تا دنبالش بیایند قبول نمیکنند. او را شبانه با کفشی که بند نداشته و لق می زده از زندان بیرون میاندازند. چند دقیقهای جلوی در زندان ایستاده و فکر کرده و دوباره برگشته و از مأمور زندان خواسته آن شب هم او را در زندان نگه دارند و فردا صبح آزادش کنند. قبول نمیکنند. او هم پیاده راه افتاده و وسط راه برای معدود ماشینی که رد می شده دست تکان داده و هیچ کس سوارش نکرده و او همانطور پیاده به خانهاش رسیده. اینها را همیشه پریوش وقتی ما را میبیند در رسای آرمان خواهی شوهرش تعریف میکند و در عین حال برایش غصه هم می خورد. بعد میگوید عمو شاهرخ سالها موقع خواب، چراغ اتاقش را روشن می کرده و عادت کرده بوده که زیر نور لامپ بخوابد تا روزی که در تلویزیون میبیند، مردم دو طرف دیوار برلین با هر وسیلهای که گیر آوردهاند، بهجان دیوار افتادهاند و آن را خراب میکنند. می گوید آن شب، عمو شاهرخ موقع خواب چراغ را خاموش کرده و پتو را روی سرش کشیده و خوابیده. میگوید آن شب عمو شاهرخ شام هم نخورده و حرفی هم نزده. پریوش می گوید عمو شاهرخ دیگر هیچوقت چراغ اتاقش را موقع خواب روشن نگذاشته و کفش بدون بندش را هم از روی طاقچه برداشته و به جایش این عکس را گذاشته. عکس تهران سال 56 که خیابان پر برفش اصلا شبیه این سالها نیست.