کار کثیف
وقتی از فیلم های متاخر خسرو معصومی حرف می زنیم، قصه آدم ها و لوکیشن شمال ایران برایمان تداعی می شود. داستان پرسه زنی در دل جنگل و مه. به نظرم نقطه قوت فیلمهایش همین می تواند باشد که بر لوکیشنی مسلط است که می تواند با آن هر داستانی را برایمان تصویر کند؛ از داستان جن و پری گرفته تا شخصیت های رئالِ تک افتاده در روستایی عجیب . اما او ترجیح می دهد تا تصویرگر داستان هایی خنثی مانند «خرس» و «تابو» و «باد در علفزار می پیچد» باشد و حالا در آخرین فیلمش حتی از روستا و جنگل هم بریده است و به گفته خودش یک فیلم شهری در مورد بیکاری و مهاجرت ساخته است. آنقدر همه چیزش معمولی هست که باعث شود در جشنواره و اکران عمومی به سراغش نروم.
کامیون
کامبوزیا پرتوی برای من یکی از نمادهای نوستالژی است. گربه آوازخوان و گلنارش را در کودکی در سینما دیدم و تصاویرش هنوز که هنوز است در یادم مانده است. این فیلم ها حتما قسمتی از ذهن امروزی مرا ساخته اند و فرای نقد و دید امروزی به آن ها نگاه می کنم. سال ها گذشت تا دوباره نامِ کامبوزیا پرتوی را به عنوان فیلمنامه نویس در تیتراژ فیلم «من ترانه 15 سال دارم» دیدم. انگار هر چه به سن ما اضافه می شد، او هم فیلم هایی متناسب با آن روزهای ما می ساخت یا می نوشت. این رابطه ی ذهنی بین من و آقای کارگردان باقی ماند تا در سال 83، «کافه ترانزیت» را دیدم و با آنکه فیلمِ آبروداری بود و همه اجزایش در هماهنگی عجیبی سعی می کردند متوسط باشند؛ اما برای من خطِ پایان آن رابطه ی موهومی کودکانه بود. با فیلمنامه های دیگرش که در سال های بعد نوشت (مثل دیشب باباتو دیدم آیدا، هر شب تنهایی و فراری) هم بیشتر اطمینان پیدا کردم که او همیشه برای من همان کارگردان گلنار باقی خواهند ماند که روزی از روزهای بیست و چند سالگی ام مرا تنها گذاشت و رفت.
لاتاری
محمدحسین مهدویان با ماجرای نیمروزش یکی از غافلگیری های اساسی جشنواره قبل بود. برای منی که علاقه شخصی ام خواندن و حتی تصور گاه و بی گاه زندگی خیالی در تاریخ معاصر است، این فیلم حکم آسی را داشت که از قدیم همیشه در فکرم بود که روزی آن را رو می کنم. تریلری تاریخی- سیاسی که به درستی از تقابل ایدئولوژیک فرار می کرد و داستانش را در بستری می گستراند که جای درستش همانجا بود. فیلمی که در آن، ماجرا از درون جبهه ی یک طرف روایت می شد و اتفاقات ریز و درشت این اردوگاه را با دوربین نظاره گرش به تصویر می کشید. فیلمی که شعار نمی داد و ارزش را در چشم مخاطب فرو نمی کرد و نمونه ی خوبی شد برای اثبات این گفته که ساخت اثر هنری مقولهای کاملا جدا از بیانیه نویسی سیاسی است. او با ماجرای نیمروز به ذات سینما زد و دار و دسته ی خشن اش را جمع کرد تا در خیابان های تهران به دنبال فتح خانه ها باشند و وقتی فیلم خوب ساخته شده باشد، فرقی نمی کند این گروه خشن چه کسانی باشند و چه اعتقادی داشته باشند و چه حزب و جناحی از آنها حمایت می کند. مثالش هم کلینت ایستوود دوست داشتنی مان است که جنگ را یکبار از دید سربازان آمریکایی در فیلم «پرچم پدران ما» روایت کرد و بار دیگر در «نامه هایی از ایوجیما» رفت و در جبهه ژاپنی ها قرار گرفت و از آنجا به اتفاقات نگریست و به این ترتیب نشان داد که میانه ایستادن و نسبی گرایی و قضاوت حق و ناحق وقتی پای جنگ در میان باشد امکان ناپذیر است.
حالا او با سومین فیلمش«لاتاری» به بزنگاه کاری اش رسیده است. چراکه او تصمیم گرفته تا از سبک موفق خود در دو فیلم اولش فاصله بگیرد و به جای داستانی در بستر تاریخ، به زمان حال و داستانی در جامعه امروز با آدم های امروز بپردازد.تصمیمی که جسارت زیادی می خواهد اما در هر حال اجتناب ناپذیر بود. همین تصمیم بدون دانستن هیچ نکته ی دیگر از داستان فیلم کفایت می کند تا نظرِ مخاطب را برای دیدن فیلم جدید مهدویان جلب کند. علاوه بر این، موضوع جنجالی فیلم و حاشیه های ندادن مجوز ساخت از سوی ارشاد و اینکه مهدویان قاطعانه اعلام می کند که این بهترین فیلمی است که تا به حال ساخته، بیش از گذشته سینماروهای جشنواره ای را مجاب می کند تا نام آخرین فیلم مهدویان را در لیست هایشان قرار دهند.
مصادره
مصادره اولین فیلم مهران احمدی است. مهران احمدی با فیلم های کاهانی و نقش های متفاوتش در فیلم های نرگس آبیار و سریال های تلویزیونی به عنوان بازیگر کاملا شناخته شده است. اما او علاوه بر بازیگری سابقه ای طولانی در پشت صحنه سینما از مدیر تولید گرفته تا برنامه ریز و بازیگردان و دستیار دارد. او در قامت کارگردان تاکنون هفت فیلم کوتاه ساخته و حالا در اولین فیلم بلندش به سراغ ساخت یک کمدی با نیش و کنایه های سیاسی رفته است. او در«مصادره» داستانی را تعریف می کند که در خلاصه ی گنگی که به صورت رسمی از آن اعلام شده،می خوانیم: “ایران خیلی بزرگه ولی ما هم خیلی بدشانسیم”.
عوامل فیلم می گویند تلاش کرده اند تا طنزی بسازنند که سخیف نباشد. می توان امیدوار بود رگه ای از طنزِ کاهانی هم به مهران احمدی رسیده باشد. او برای این کار همه ی عوامل موفقیت هم دارد.: عطاران، هومن سیدی و بابک حمیدیان. با اینکه «مصادره» در لیست بایدهایم در جشنواره قرار نمی گیرد اما برای سینما رفتن در زمان اکران عمومی احتمالا گزینه ی مناسبی باشد.
مغزهای کوچک زنگ زده
آخرین فیلمی که در این لیستِ باید دیدها قرار می گیرد، همین است. هومن سیدی در چهار فیلم قبلی اش، «آفریقا»،«سیزده»،«اعترافات ذهن خطرناک من» و «خشم و هیاهو» نشان داد خلاقیت های بصری و روایی خاص خودش را دارد و تلاش کرد تا فضاهای تازه ای را وارد سینمای ایران کند. بزرگترین نکته ی مثبت هومن سیدی این است که مثل بقیه فیلم نمی سازد. ذهن او سرشار از ایده های کمتر کار شده در فضای سینمای ایران است و نشان داده فیلم به فیلم در پرداخت ایده هایش بهتر می شود. ذهن او در نظرم آنقدر دیوانه است که هنوز نتوانسته اجزای مختلفش را جوری هماهنگ کند تا همساز با هم بنوازند و انسجام یکدستی را نشانمان دهند. گاهی اوقات آنقدر فیلم هایش چند پاره اند که انگار از کنار هم قرار دادن کلیپ های غیر همسو ساخته شده اند، اما آن کلیپ ها آنقدر المان های مسحور کننده دارد و آنقدر خوب ساخته شده اند که در نهایت کلیت ذهن بیننده را از این که فیلم خوبی دیده پر می کند.
حالا او در آخرین فیلمش، داستان مغزهایی را تعریف می کند که زنگ زده اند و من بسیار امیدوارم که این فیلم بهترین اثر سیدی باشد.