حسین معززینیا (صفحهی شخصی)
بیش از سی سال است که کوئنها سرگذشت آدمهای مشخصی را دنبال میکنند که گاهی در فیلم نوآر زندگی میکنند، گاهی در کمدی سیاه و گاهی در ژانر وسترن. البته ژانرهایی که به رنگ دنیای کوئنها درآمدهاند، همانطور که به قول خودشان «فارگو» فیلم نوآری است که هرچه نگاه میکنی همهجایش سفید است! آنها زندگی و سینما را درون دنیای خودشان بازآفرینی میکنند.
فیلم تازهشان، «تصنیف باستر اسکراگز» شامل شش قصهی مجزاست دربارهی تمی واحد: ابلههای طماعی که در غرب وحشی دنبال ثروت (زندگی) میگردند اما مرگ عایدشان میشود. کوئنها هشت سال پیش هم سراغ ژانر وسترن (شهامت واقعی) رفته بودند اما این یکی تفاوت مبنایی با آن دارد: در اینجا پسزمینه آدمها را در برنمیگیرد، بلکه نیت و ذاتشان را فاش میکند. زمینههای آشنای فیلم وسترن، از صحرا، دشت و کوه گرفته تا کافه، دلیجان، بار و بانک شخصیتها را احاطه نکردهاند، بلکه برعکس، دور از آدمها ایستادهاند و آدمها تقلا میکنند به آنها چنگ بزنند. این نه فقط در فیلمنامه که در کارگردانی هم یک استراتژی واحد در طراحی میزانسنها و شکل اجرای فیلم بوده است. پسزمینه از کاراکترها جداست و رفتارشان را مؤکد میکند و شخصیتها وسط این برهوت، عریان ماندهاند.
«تصنیف باستر اسکراگز» یک فیلم اصیل است محصول ذهنی (یا دو ذهن) اصیل که به این زودیها تصمیم ندارد پیر شود. ذهنی که به این قانع نیست که تقلای آدمها برای پیدا کردن طلا را از چشم ماهی، جغد و گوزن نمایش دهد بلکه لازم میداند نمای نقطهنظر کاسهی گیتار را موقعی که انگشتان باستر در حال حرکت است به ما نشان دهد تا موضع ساز را هم نسبت به ترانهای که باستر میخواند در نظر بگیریم.
پرویز جاهد (مجله فیلم/ دی 1397)
تصنیف باستر اسکراگز وسترنی حماسی است که جدال انسانها را برای بقا و زندگی در دل طبیعت وحشیِ غرب آمریکا و نواحی مرزی به تصویر کشیده است. در دنیای کوئنها، انسانها یا اسیر حرص و طمع و پولپرستی هستند یا چوب حماقتها و بلاهت خود را میخورند. از طرفی نقش تقدیر و سرنوشت و تصادف را نیز نباید در زندگی آدمها نادیده گرفت؛ تقدیری که همانند دنیای نمایشهای یونان باستان، آدمها را از آن گریزی نیست. آدمهایی که هرچقدر سختجان، زبل و زرنگ هم که باشند بازهم جایی گیر میافتند و با مرگ ملاقات میکنند. حالا میتوانند مثل باستر در یک دوئل از پا دربیایند یا مثل دزد بانک، تصادفاً از اعدامی نجات پیدا کنند و به دارِ دیگری در چند فرسخ جلوتر آویخته شوند یا مثل آلیس نفهمند که نجاتدهندهشان واقعاً مُرده است یا زنده و گلوله را در مغز خودشان خالی کنند.
پویان عسگری (صفحهی شخصی)
«تصنیف باستر اسکراگز» توراتِ برادران کوئن و «کتاب آفرینش» آنها دربارهی «غرب وحشی» است؛ جمعبندیای حکیمانه و غمگین از مؤلفهها و موقعیتهای کوئنی. فیلمی خردمند که هم بیوقفه با ژانر وسترن دیالوگ برقرار میکند و هم شبیه به بهترین آثار برادران به کشکولی هوشمندانه از ادای دین به تاریخ سینما بدل میشود. از نام فیلم که یادآور شاهکار سم پکینپا است (تصنیف کیبل هوگ) تا میزانسنها و وضعیتهایی که انواع فیلم وسترن را به خاطر میآورد؛ از وسترن کلاسیک تا وسترنهای تجدیدنظرطلبانه، از «دلیجان» و «جویندگان» جان فورد تا اسپاگتیهای سرجیو لئونه. فیلم «وصیتنامه»گونه کوئنها همچون شاهکار استودیو ایلینگ «سکوت شب» که برآیندی از سینمای وحشت بود؛ ساختاری اپیزودیک دارد و در هر اپیزودش یکی از موقعیتهای برجستهی سینمای وسترن را مؤکد میکند. با چکامههایی درباره «مرگ» و بازی با آن. بازیای که با مرگِ راوی سرخوش داستان آغاز میشود و با استعارهای از «عزرائیل» و دروازهی برزخ، خودِ فیلم را به کام مرگ میکشد. این فیلمی است با لحنی متغیر که همهچیز و همهکس را دست میاندازد و در اوج مواجهه بیتاکید با شخصیتها و بزنگاههای داستانی، تماشاگرش را با ذوق داستانگویی غافلگیر میکند. احتمالاً «تصنیف باستر اسکراگز» مینیمالیستیترین فیلمِ کارنامه برادران کوئن است. جایی که برادران در نهایتِ خست و برخورد مقتصدانه با «پلات»، بهواسطهی روایت سرگذشتِ شخصیتهای مطرود و نفرینیِ همیشگیشان، تماشاگر را سرشار از احساس میکنند. مسیری دریغانگیز که با نشاط و خوشبینی کاپرایی نضج میگیرد و به اندوه و «حزن» کوئنی میرسد.
مهرزاد دانش (مجله فیلم، دی 1397)
تصنیف باستر اسکراگز، شاید کوئنیترین فیلم برادران کوئن باشد؛ یک جور برآیند ناب از همه تجربههای قبلی که حالا به کمال نشسته است. لحن پستمدرنیستی متن، که به طرزی شگفتآور، هجو و کمدی و تراژدی و وحشت و جدیت را درهم آمیخته، چنان در آن واحد مؤلفههای ژانر وسترن را ستایش و هجو توأمان میکند که فضایی پیشبینیناپذیر را در تعیین تکلیف مخاطب با سرشت و سرنوشت آدمها و موقعیتهایشان به وجود میآورد. گستره پرچشمانداز قاب تصویر بر دشتهای عریض زرد و افقهای محو در گرمای سرخ خورشید و خنکای آبی آسمان، همه آن الگوهای آشنای کافه و کلانتر و سرخپوست و درشکه و جویندگان طلا و سارقان بانک و دوئل و کوچ و تکدرخت و دار زدن و اسب را در زمینه خود جای دادهاند و در عین حال، از همه آنها آشناییزدایی میشود تا این ساختار متعارف، شکلی غیرمنتظره پیدا کند. علت این ساختارشکنی، البته در فرم متن، همان رویکرد پستمدرنیستی کوئنها است، اما این فرمت، از درونمایهای تغذیه میکند که دلیل اصلی این بنیانزداییها است: درونمایه ی مفهومی «مرگ» که بیخبر میآید و ناغافل میبرد و بیهوا میرود. فیلم با همین موتیف معنایی است که عنصر غافلگیری را به مثابه پررنگترین وجه دراماتیک و ساختاری متن جا میاندازد و تبدیل به اصلیترین کاراکتر ماجرا میکند.
مقاله اول پرونده: مرگ در میزند (نقد پتریکور)
مقاله دوم پرونده: کلاس درس کوئنها (دیوید بوردول)