ترجمه و زیرنویس در مجله فرهنگی هنری پتریکور
یادداشتی کوتاه در مورد برخی از مفاهیمِ استفاده شده در ویدیوی بالا از دیدگاه اسلاوی ژیژک
تعریف ایدئولوژی از دیدگاه ژیژک
از نظر ژیژک اساسیترین تعریف از ایدئولوژی را مارکس ارائه داده است: «آنها بر آن آگاه نیستند؛ اما آن کار را انجام میدهند». آنچه در اینجا مورد تأکید است نوعی معصومیت یا جهالتی است که ما در آن زندگی میکنیم. یعنی از یک طرف واقعیتی هست و از طرف دیگر، درک ما از آن واقعیت به طریقی تحریف شده است.
از این منظر ایدئولوژی دقیقاً همان تحریف است، همان مخدوش و معوج شدن ادراک ما. به این ترتیب در این معنا، ایدئولوژی نوعی مسئلهی معرفتشناختی به حساب میآید. به عنوان مثال: «ما آگاه نیستیم که وقتی به صورت گروهی همه روزه عازم دانشگاه هستیم، یا مانند کارگران، مدیران و کارآفرینان به سمت محل کار خود میرویم، در کارِ بازتولید نظام سرمایهداری هستیم، و از همین روست که از ادامه دادن به چنین کاری شادمانیم. ما آگاه نیستیم که هرگاه رأی میدهیم، در کار صحه گذاشتن بر وضع موجودیم و از همین رو با این باور توخالی که رأي ما اثرگذار است به رأی دادن ادامه میدهیم. ما آگاه نیستیم که باورهای مذهبی ما در عمل راههایی برای آن است که ما را شهروندانی سازشپذیر نگه دارند، از همین رو هر یکشنبه به کلیسا میرویم.»
ژیژک با دنبال کردنِ چنین الگویی از ایدئولوژی به پیروی از مارکس، آن را در کل «آگاهی کاذب» میداند و فرآیند نقد آن را هم کاملاً واضح میداند: هر آنچه که برای آگاه کردن سوژههای حیران لازم است و نشان دادن این موضوع که فهم آنها از واقعیت چگونه تحریف شده است.
اما ژیژک با پیروی از نظریه پرداز آلمانی، پیتر اسلوتردیک، از تعریف مارکس قدمی فراتر مینهد و نشان میدهد که ما امروزه پیشاپیش میدانیم که در حال دریافت یا پذیرش برداشتی تحریف شده از واقعیت هستیم. «ما از قبل میدانیم که وقتی به دانشگاه میرویم، در حال تربیت شدن برای استمرار وضعیت موجود هستیم. ما هر وقت به شعبهی رأیگیری میرویم، میدانیم که رأىمان اساس نظام سیاسی را تغییر نخواهد داد. ما میدانیم که کلیسا رفتنمان کمک میکند تا شهروندانی سازشپذیر باقی بمانیم.» در نظر ژیژک، ما امروزه همگی، سوژههایی کلبی مسلکیم (cynic). ما به عنوان سوژههایی کلبی مسلک کاملاً آگاهیم که درک ما از واقعیت تحریف شده است، با این حال به آن كذب میچسبیم و آن را کنار نمیگذاریم. از همین رو ژیژک در اینجا به جای فرمول مارکس (آنها بر آن آگاه نیستند، اما آن کار را میکنند)، نسخهی کلبی مسلکانهای از عبارت را پیشنهاد مینهد: «آنها خیلی خوب به آن آگاه هستند، اما همچنان آن کار را میکنند».
اما سؤالی که پیش میآید این است که اگر ما نمیتوانیم به سوژههای درون ایدئولوژی نشان دهیم که آنها در گمراهی به سر میبرند، چون آنها پیشاپیش از این موضوع خبر دارند، آیا این به آن معناست که ما در حال زندگی در جهانی پسا-ایدئولوژیک هستیم؟ جهانی که در آن تمایز میان ایدئولوژی و واقعیت دیگر اهمیتی ندارد؟ جواب این سؤال در نظر ژیژک منفی است. از نظر ژیژک واقعیت و ایدئولوژی متقابلاً در هم گرهخوردهاند و یکی بدون دیگری نمیتواند وجود داشته باشد.
از نظر ژیژک ایدئولوژی اساساً به «کنش» مربوط است و نه به «آگاهی» و این توهم یا برداشتِ تحریف شده از واقعیت درون خودِ این موقعیت حک شده است. «ممکن است من تمام روز در خانه بگردم و آثار فمینیستی را با صدای بلند بخوانم، اما اگر همسرم را به باد سرزنش بگیرم که چرا غذا را حاضر نکرده یا چرا پیراهنم را اتو نکرده، من فمینیست نیستم چراکه کنشهای من، و نه دانش من، نشان میدهند که من یک مردسالار تمام عیارم.» به نظر ژیژک، آنچه در این جا از قلم افتاده، نه واقعیتِ موقعیت، بلکه توهمی است که بدان ساختار میبخشد. «من خیلی خوب میدانم که زنان با مردان برابرند، اما طوری رفتار میکنم که انگار نمیدانم. به همین منوال، من شاید فکر کنم که نازیسم را جدی نمیگیرم اما با حضور در گردهمایی نورنبرگ و سلام نظامی به هیتلر دادن، با کنشهایم نشان میدهم که نازیسم را جدی میگیرم.» بنابراین جواب سؤالی که ژیژک پیش کشیده این است که برای او واضح است که ما هنوز در جامعهای ایدئولوژیک زندگی میکنیم، موضوع صرفاً آن است که ما با کلبی مسلکیمان خود را فریب میدهیم که برخی چیزها را جدی نمیگیریم، حال آنکه کنشهای ما خود به خوبی و به شکلی مؤثر نشان میدهند که چنین نیست. توهم ایدئولوژیک در واقعیتِ آن چه میکنیم نهفته است، نه در آنچه فکر میکنیم. به معنای دقیق کلمه، ژیژک به این توانایی میرسد که قاعدهی اسلوتردیک – «آنها خیلی خوب به آن آگاه هستند اما همچنان آن کار را میکنند» – را از نو بنویسد تا توهم ایدئولوژیک را هم وارد قاعدهاش کند – «آنها میدانند که با کاری که میکنند، در حال پیروی از نوعی توهماند، اما همچنان آن کار را میکنند.»
فانتزی چیست؟
بهزعم ژیژک، فانتزی، در مقام مقولهای روانکاوانه، قابل تقلیل به سناریویی صرفاً تخیلی نیست، سناریویی که بنا به آن، اميال ما برآورده میشوند. او مینویسد: «با توجه به تقابل میان واقعیت و تخیل، فانتزی صرفاً در سمت تخیل قرار نمیگیرد؛ فانتزی بخش کوچکی از تخیل است که ما با آن به واقعیت دسترسی پیدا میکنیم؛ قابی که متضمن دسترسی ما به واقعیت و حس و معنای ما از «واقعیت» است. بنابراین فانتزی بهرغم معانی معمول آن، فقط خیالبافی یا ارضای تخیلی نیست؛ بلکه برعکس، چشماندازی است که از درون آن جهان را میبینیم، نقطهی دیدی که با آن قادر میشویم به واقعیت نگاه کنیم.»
از نظر ژیژک عملکرد فانتزی تلاش برای پر کردن خلاء سؤال «از من چه میخواهی؟» (Che voui ) است، آن هم با فراهم آوردن جوابی ملموس برای ما. این جواب محافظ ماست در برابر سردرگمی ناشی از ندانستن این نکته که «دیگری» واقعاً از ما چه میخواهد.
اما دومین ویژگی فانتزی که ژیژک بر آن تأکید میکند این است که ابژهی ما چیزی نیست که پیشاپیش مفروض باشد؛ برعکس، این فانتزی است که در ابتدا به ما میآموزد به چه میل کنیم. فانتزی عملاً سازندهی میل ماست:
«فانتزی این نیست که من وقتی میل به کیک توتفرنگی داشته باشم و در واقعیت نتوانم به آن برسم، در مورد خوردن آن فانتزی پردازی کنم؛ بلکه مسئله این است که چگونه میفهمم که من به کیک توتفرنگی میل دارم؟ این همان چیزی است که فانتزی به من میگوید.»
فانتزيِ «میل پیدا کردن به کیک توتفرنگی»، دلبستگی فرديِ خاص من است. در این سطح، فانتزی به طرز کاملاً ویژهای، از آنِ من است. با این همه در عین حال، میلی که در این فانتزی تحقق مییابد، میل اکید من نیست و برعکس، میل دیگری است، میلی که معمای Che voui را پیش میکشد. بنابراین، مسئلهی میل به هیچ وجه مستقیماً مسئلهی چیزی که من میخواهم نیست؛ بلکه چیزی است که دیگری از من میخواهد: اینکه من برای دیگر افراد چه باشم.
ژیژک برای ارائهی مثالی از این موضوع، ماجرای خوردن کیک توتفرنگیای را گزارش میکند که فروید از دخترش نقل کرده است. فانتزی دختر فروید صرفاً مسئلهی تحقق آرزویی نبوده است که بنا بر آن او کیک توتفرنگی را بخواهد و به منظور برآورده کردن این میل سناریویی را به خواب و خیال ببیند که در آن مشغول خوردن کیک است. آنچه این جا مطرح است نه میل دختر که میل دیگری است، دیگریای که در این مورد والدین او هستند که بر میل او سایه افکندهاند. پیشتر دختر فروید موقع خوردن کیک توتفرنگی با شور و اشتها، دیده بوده که پدر و مادرش از صحنهی خوردن او لذت میبرند. از این رو برایش مشخص شد که والدیناش از او چه میخواهند؛ آنها از او میخواهند که با اشتها کیک بخورد. پس خیالپردازی دختر در مورد خوردنِ کیک توتفرنگی شیوهای برای پاسخ دادن به سؤالِ «از من چه میخواهی؟» بود. به این ترتیب فانتزیِ خوردنِ کیک، فانتزیِ دختر بود، اما میلی که تحقق یافت عملاً میل والدیناش بود. دقیقتر آنکه، میتوانیم بگوییم میلِ دختر فروید میل به میلِ دیگری بوده است.
مشاهده دیگر ویدیو-مقالههای ژیژک
منابع:
کتاب «اسلاوی ژیژک» نوشتهی تونی میرز (Slavoj Žižek by Tony Myers) ترجمهی احسان نوروزی
The Sublime Object of Ideology