بیگمان فیلم نمونهای گروهِ موسوم به ساحل چپ در آغاز موج نوی فرانسه، «هیروشیما، عشق من» به کارگردانی آلن رنه بود که بر اساس فیلمنامهای از مارگریت دوراس ساخته شد. فیلمی که در سال ۱۹۵۹ به نمایش درآمد و در کنار عموزادههای شابرول و ۴۰۰ ضربهی تروفو توانست مورد توجه عموم قرار بگیرد؛ هرچند که تفاوت زیادی با کارهای تروفو و شابرول داشت.
فیلم در آن زمان، هم به خاطر صحنههای نزدیکیِ تابوشکنانه و طولانی و هم به خاطر شیوهی روایتش با در هم آمیختن مبهم رئالیسمِ مستندگونه، حال و هوای خاطرهانگیز ذهنی و تفسیر مؤلفانه، بسیار بحث برانگیز شد و امروز از آن به عنوان نقطه عطفی در تکامل سینمای هنریِ مدرن یاد میکنند. به خصوص پرولوگ 13 دقیقهای فیلم که آمیزهای است از تصاویرِ مستند و ساختگی از خرابیهای بعد از انفجار بمب هستهای همراه با موسیقی، عشقبازی و صدای روی تصویر که تا آن زمان نظیر نداشت.
فیلم «هیروشیما، عشق من» داستانِ بازیگری فرانسوی است که به هیروشیما میآید تا در فیلمی ضدجنگ بازی کند. او مجذوب مردی ژاپنی می شود و دو شبانه روز با هم عشق بازی میکنند، حرف میزنند، جر و بحث میکنند و به شناخت مبهمی از یکدیگر دست مییابند. در این میان خاطرات سرباز آلمانیای که زن در زمان اِشغال فرانسه عاشق او بوده نیز به نحو غیرمنتظرهای روایت میشود؛ سربازی که بعد از آزادیِ فرانسه هدف شلیک قرار گرفته و جانش را از دست داده است.
به قول بوردول؛ دوراس فیلمنامهی خود را همانند یک دو نوازی چنان تنظیم کرده که در آن صدای زن و مرد روی تصویرها مدام در هم میدوند و اغلب بیننده نمیداند که آنچه بر حاشیهی صوتی فیلم میشنود یک گفت وگوی واقعی است یا گفت وگویی که در خیال یکی از آدمها میگذرد یا اظهارنظرهایی که شخصیتها به زبان میآورند. فیلم از رویدادهای جاری قصه به بخشهای مستند میپرد و گاهی هم از جوانیِ بازیگر زن در فرانسه میگوید. هرچند تماشاگرانِ سینما در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ساختارِ رواییِ فلشبکی را دیده بودند، اما رنه چنان به این گونه رفت و برگشتهای زمانی حالتی بیمقدمه و پاره پاره داده بود که در بسیاری از موارد این فلشبکها با حالتی مبهم جایی بین خاطره و تخیل باقی میماندند.
در بخش دومِ هيروشيما، مرد ژاپنی تمامِ شب زن فرانسوی را در شهر دنبال میکند. حالا صدای درونی او جای فلشبکها را میگیرد و دربارهی آنچه در زمان حال اتفاق میافتد، اظهارنظر میکند. اگر ضرباهنگ نیمهی اول فیلم آن قدر تند است که بیننده را گیج میکند، نیمهی دوم همگام با آهنگِ راه رفتن آنها، اکراه عصبیِ زن و انتظار بیمارگونهی مرد آهسته میشود. در اینجا ریتم فیلم، که کمک میکند تا جزئیات حرکات را دقیق ببینیم، شبیه به ماجرای آنتونیونی است که سال بعد از هیروشیما اکران میشود.
«مارگریت دوراس» درباره سناریوی هیروشیما عشق من میگوید:
“من میخواستم این ایده را تحمیل کنم که هرگونه افسانهسازی دربارهی حادثه یا فاجعهی شگفت انگیزی که هیروشیما بیانگر آن است غیر ممکن است. وقتی من در ابتدای فیلم میخواهم گفته شود تو هیچ چیزی از هیروشیما ندیدی، معنیاش آن است که تو هرگز چیزی در این باره نخواهی دید، هرگز چیزی نخواهی نوشت؛ تو هیچوقت نخواهی توانست درباره این حادثه چیزی بگویی.”
در این ویدیوی کوتاه دیوید بوردول تدوین افتتاحیهی 13 دقیقهای «هیروشیما، عشق من» و شیوهی روايتِ جسورانهی این فیلم را بررسی کرده است.
ترجمه و زیرنویس ویدیو: مهدی منصورخانی