ویدیو-مقاله: با ژیژک در سینما؛ از آرواره‌ها تا ایدئولوژی فاشیسم

ویدیو-مقاله: با ژیژک در سینما؛ از آرواره‌ها تا ایدئولوژی فاشیسم


ترجمه شده و زیرنویس در مجله فرهنگی هنری پتریکور
با نگاه ژیژک به عناصر ايدئولوژی در کاباره‌ی باب فاسی، پيروزی اراده‌ی لنی ريفنشتال و سينمای پروپاگاندای نازی‌ها و گروه راک رامشتاين

ایدئولوژی صرفاً نوعی آگاهی کاذب و یا وانمود موهومی از واقعیت نیست، بلکه خودِ این واقعیت است که از همان آغاز و پیشاپیش ایدئولوژیک شده است. ایدئولوژیک به معنای آگاهی کاذب، از یک موجودیت (اجتماعی) مجزا ساخته نشده، بلکه همین موجودیت است که محمل این آگهی کاذب قرار گرفته است. از نظر ژیژک آنچه در به اصطلاح «تنش قومی» مورد بحث است، کشمکش فانتزی‌هاست. تحلیل متداولی از نژادپرستی مدعی است که نژادپرست‌ها نسبت به کسانی که قربانی‌شان می‌کنند دچار سوءتفاهم هستند، در موردشان آموزش ندیده‌اند و از این منظر، نسبت به آنها ناآگاه هستند؛ بنابر این نظریه، نژادپرست‌ها صرفاً اگر بتوانند قربانیانشان را به شکل عینی ببینند، اگر درصدد شناخت آنها برآیند، پیش‌داوری‌هایشان دود می‌شود و به هوا می‌رود؛ مثلاً، اگر نژادپرستان آلمانی فقط بتوانند سهم اقتصادی عظیمی را که مهاجران ترک در اقتصاد آلمان ایفا می‌کنند ببینند، اگر نژادپرستان فرانسوی بتوانند دستاوردهای فرهنگی عظیمی را که اجتماع الجزایری‌تبارها به نام فرانسه بدان نائل شده است بینند، اگر نژادپرستان بریتانیایی فقط بتوانند سهم حیاتی نسل دوم و سوم هندی‌ها در سلامت انگلستان را ببینند، دیگر مفهوم نژادپرستی از معنا تهی می‌شود. اما به نظر ژیژک آنها حتی اگر بتوانند اینها را ببینند، بازهم نژادپرست خواهند ماند. چرا؟ پاسخ در این است که سوژه‌ی نژادپرستی مجموعه‌ای عینی از افراد نیست بلکه نوعی چهره‌ی فانتزی است. به عنوان مثال در دهه‌ی ۱۹۳۰، نازی‌ها با این قبیل استدلال‌های عقلایی متقاعد نشدند که یهودیان در محور توطئه‌ای بین‌المللی برای نابودی نژاد آریایی قرار ندارند. ژیژک در کتاب ابژه والای ایدئولوژی می‌نویسد:
«در آلمان دهه ۱۹۳۰، نتيجه‌ی نگرش غیر ایدئولوژیک به موضوع یهودیان می‌توانست این باشد: نازی‌ها دارند شتاب‌زده و بدون استدلالِ محکم یهودی‌ها را محکوم می‌کنند، پس بیابیم با نگاهی تیزبین و با دقت این ماجرا را بررسی کنیم و ببینیم که آیا آنها واقعاً مقصرند؛ بیایم ببینیم که آیا در این اتهامات حقیقتی هم هست. آیا لازم است اضافه کنیم که چنین نگرشی صرفاً باعث تحکیم پیش‌داوری‌های ناخودآگاهانه‌ی كذایی ما به کمک یک رشته دلیل‌تراشی‌های بیشتر می‌شود؟ پس پاسخ درست به یهودستیزیِ نازی‌ها این نیست که یهودیان واقعاً چنین آدم‌هایی نیستند، بلکه این است که ایده‌ی یهودستیزانه هیچ ربطی به یهودی‌ها ندارد؛ شاكله‌ی ایدئولوژیکِ یهودی راهی است برای وصله‌پینه کردنِ بی‌انسجامی نظامِ عقیدتی خود ما»
ژیژک می‌گوید نمی‌شود به آنها مدرکی تجربی ارائه داد که اثبات کند یهودیان واقعاً چنان نبوده‌اند. نازی‌ها از نظرگاه قاب فانتزی به یهودیان می‌نگریستند و نمی‌توان قاب فانتزی را در تقابل با چشم‌اندازی از واقعیت قرار داد؛ چراکه جان کلام قابِ فانتزی این است که در وهله‌ی اول خود واقعیت شما را می‌سازد. ژیژک این فرض را پیش می‌کشد که حتی اگر شما نازی‌ای بودید که دیواربه‌دیوار یک یهودی بامحبت و «خوب» زندگی می‌کردید، هیچ‌گونه تناقضی را میان یهود‌ستیزی خود و این همسایه نمی‌دیدید؛ برعکس، به این نتیجه می‌رسیدید که همسایه‌ی شما اثبات می‌کند که یهودیان چقدر خطرناک‌اند، چراکه ظاهرشان را خوب حفظ می‌کنند و فقط در همین سطح ظاهر است که چنین مردم محترم و موجهی به نظر می‌رسند؛ و اصلاً همین پنهان کردن و همین دورویی است که ذات حقیقی یهودی‌ها را تشکیل می‌دهد. ایدئولوژی هنگامی واقعاً توفیق یافته است که حتی همان واقعیاتی که به ظاهر ناقض آن هستند کم‌کم به صورت استدلال‌هایی به نفع آن درمی‌آیند. دقيقاً به این دلیل که شما آن واقعیات را از خلال پنجره‌ی فانتزی‌تان می‌بینید.
اما ایدئولوژی و فانتزي نژادپرستانه چیست؟ از نظر ژیژک دو فانتزی پایه‌ای وجود دارد. نوع اول استوار بر این تشویش است که «دیگری» مایل به تصاحب عیش ماست. «آنها» می‌خواهند عیش‌مان را از «ما» بدزدند و ما را از خاص بودن فانتزی‌مان محروم کنند. نوع دوم از این ناخشنودی نشئت می‌گیرد که «دیگري» به ژوئیسانسِ عجیب‌وغریبی دسترسی دارد. «آنها» کارها را مثل «ما» نمی‌کنند. نحوه‌ای که «آنها» لذت می‌برند، بیگانه و ناآشناست. از همین رو پایه‌ی هردوی این فانتزی‌ها این است که «دیگری» به شیوه‌ای متفاوت از «ما» لذت می‌برد. ژیژک در کتاب کژ نگریستن می‌نویسد:
«خلاصه آنکه، در مورد «دیگری» حقیقتاً آنچه اعصاب ما را خرد می‌کند، آنچه آزارمان می‌دهد، شیوه‌ی غریبی است که او از آن طریق عیش خود را سامان می‌دهد (بوی غذا، رقص‌ها، رفتار عجیب و گرایش‌اش به کار. از منظر نژادپرستانه، «دیگری» یا خوره‌ی کار است که شغل ما را می‌دزدد یا بیکاره‌ای است که از حاصل کار ما زندگی می‌کند).»
به‌عبارت‌دیگر، تنش قومی درنتیجه‌ی کشمکش میان فانتزی‌ها ایجاد می‌شود، به شرط آنکه در این خصوص، فانتزی را شیوه‌ی سامان دادن ژوئیسانس به شمار آوریم. خاص بودن فانتزي آنها با خاص بودن فانتزي ما در منازعه است. برای مثال، یک گرایش نژادپرستانه‌ی آمریکایی از شیوه‌ی ژوئیسانس ژاپنی‌ها در عذاب است چراکه به نظر می‌رسد ژاپنی‌ها با کار عیش می‌کنند و برای عیش کار می‌کنند. بنا به رسوم آمریکایی، ژاپنی‌ها نمی‌دانند چطور باید کار را از تفریح جدا کنند؛ از یک منظر رابطه‌ی آنها با عیش آشفته و غیرعادی است؛ پس آنها تهدیدی برای شیوه‌ی زندگی آمریکایی‌اند.
سوژه‌ی نژادپرستی، چه یهودی باشد، چه ترک، چه الجزایری و چه هرکس دیگر، نوعی چهره‌ی فانتزی است، کسی که خلأ «دیگری» را تجسم می‌بخشد. استدلال زیربنایی هر شکلی از نژادپرستی این است که «اگر آنها نبودند، زندگی بی‌نقص می‌بود و جامعه از نو هماهنگ می‌شد.» ولی ژیژک روی این نکته انگشت می‌گذارد که آنچه این استدلال فراموش می‌کند این واقعیت است که سوژه‌ی نژادپرستی صرفاً یک چهره‌ی فانتزی است و فقط به این دلیل است که ما را وا‌می‌دارد که در وهله‌ی اول فکر کنیم که چنین جامعه‌ی هماهنگی عملاً امکان وجود دارد. به نظر ژیژک، در عمل جامعه همیشه پیشاپیش منشعب و شکاف خورده است. چهره‌ی فانتزیِ نژادپرستانه صرفاً راهی برای پوشاندنِ محال بودن جامعه‌ای کامل یا نظم نمادین ارگانیکی است که به سوی کمال خویش می‌رود. با دادن نقش بدنه‌ی خارجی به یهودیان، بدنه‌ای که در اندام‌واره‌ی اجتماعی تبانی و تعارض را وارد می‌کنند، تصویر فانتزی اجتماعی در مقام کلیتی منسجم و هماهنگ ممکن می‌شود.
به‌عبارت‌دیگر، حتی اگر یهودی در مقام (یا در وضع یا نقش خویش) به عنوان چهره‌ی فانتزی حضور نداشته باشد، ما باید آن را به منظور حفظ این توهم که می‌توانیم جامعه‌ای بی‌نقص داشته باشیم، ابداع کنیم. چراکه کل آنچه چهره‌ی فانتزیِ نژادپرستانه انجام می‌دهد، تجسم بخشیدن به ناموجودیتِ فعلی جامعه‌ای هماهنگ یا کامل است.
راهکار ژیژک برای پرهیز از کشمکش میان فانتزی‌ها، آموختن «درنوردیدن فانتزی» است. منظور ژیژک از این اصطلاح این است که ما باید تصدیق کنیم فانتزی صرفاً پرده‌ای است که ورطه یا عدم انسجام «دیگری بزرگ» را می‌پوشاند؛ بنابراین در نظر ژیژک، از طریق «درنوردیدن» یا «تاب آوردن» فانتزی، تمام آنچه ما باید انجام دهیم، تجربه‌ی این است که چگونه پشت «دیگری بزرگ» هیچ‌چیز نیست و فانتزی چگونه این «هیچ» را مخفی می‌کند. به گفته‌ی ژیژک، اگر ما یاد بگیریم فانتزی را درنوردیم، موفق می‌شویم تشخیص دهیم که مشخصاتی که به چهره‌ی فانتزی نژادپرستی نسبت می‌دهیم، چیزی نیست جز حاصل نظام خودمان. در آن صورت به جای اینکه بگوییم «فقط اگر آنها نبودند، زندگی بی‌نقص می‌بود و جامعه از نو هماهنگ می‌شد» خواهیم گفت «چه آنها باشند و چه نباشند، جامعه همیشه از پیش منشعب یا شکاف خورده است». از این منظر با درنوردیدن فانتزی خواهیم پذیرفت که چهره‌های نژادپرستی تجسم بخش شکست جامعه‌ی ما در برساخت خویش به عنوان امری کامل است.

مشاهده دیگر ویدیو-مقاله‌های ژیژک


منابع:
کتاب «اسلاوی ژیژک» نوشته‌ی تونی میرز (Slavoj Žižek by Tony Myers) ترجمه‌ی احسان نوروزی
The Sublime Object of Ideology
منبع ویدیو: The Pervert’s Guide to Ideology

Latest

Read More

Comments

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

twelve + 15 =