Customize Consent Preferences

We use cookies to help you navigate efficiently and perform certain functions. You will find detailed information about all cookies under each consent category below.

The cookies that are categorized as "Necessary" are stored on your browser as they are essential for enabling the basic functionalities of the site. ... 

Always Active

Necessary cookies are required to enable the basic features of this site, such as providing secure log-in or adjusting your consent preferences. These cookies do not store any personally identifiable data.

No cookies to display.

Functional cookies help perform certain functionalities like sharing the content of the website on social media platforms, collecting feedback, and other third-party features.

No cookies to display.

Analytical cookies are used to understand how visitors interact with the website. These cookies help provide information on metrics such as the number of visitors, bounce rate, traffic source, etc.

No cookies to display.

Performance cookies are used to understand and analyze the key performance indexes of the website which helps in delivering a better user experience for the visitors.

No cookies to display.

Advertisement cookies are used to provide visitors with customized advertisements based on the pages you visited previously and to analyze the effectiveness of the ad campaigns.

No cookies to display.

از روزمرگی ها:طعم سیگار دمِ صبح

از روزمرگی ها:طعم سیگار دمِ صبح

آن وقت ها حشر و نشر زیاد بود. مثلا همین کافه فیروز؛ روزهای دوشنبه آل احمد می آمد، شاملو همیشه بین رفتن به چاپخانه و سینماهای لاله زار که برایشان فیلمنامه می نوشت به این کافه می آمد برای استراحت. خیلی ها بودند. جدا از کافه، خانه هم جمع می شدیم.یکی از جاهایی که خیلی از بچه ها آنجا جمع می شدند خانه سیروس طاهباز بود. یعنی از اواخر دهه سی تا وقتی که طاهباز ازدواج کرد و حتی کمی بعد از آن آنجا پاتوق همیشگی بود. خانه ی بزرگی در منیریه داشتند. فیلم آرامش در حضور دیگران هم در آنجا گرفته شد. گروه گروه شاعران جوان، نویسندگان جوان آن هایی که از شهرستان آمده بودند، می آمدند و آنجا شب هم می ماندند. اتاق های زیادی داشت و حاجب و دربان هم به آن معنی نداشت. یعنی می توانستی هر وقت از آن جا که رد می شوی زنگ بزنی و بروی داخل. در حالیکه جاهای دیگر باید قرار می گذاشتی. آن وقت طاهباز مجله آرش را راه انداخته بود. یک مجله انتلکتوئلی سطح بالا. قصه های آل احمد و گلستان و شعرهای فروغ و شاملو و اخوان و سهراب سپهری را در آن سیزده شماره ای که مجله دست طاهباز بود چاپ می کرد. این ها همه با هم حشر و نشر داشتند. تا پیش از مرگ فروغ شب های جمعه خانه ی جدید فروغ هم پاتوق بود. خانه ی جدیدش در چاله هرز شمیران شیک تر از بقیه بود. آن نوع دکوراسیونی که آن موقع باب شده بود، استفاده از حصیر و گونی برای دیوار و سفال های کار همدان به صورت لوستر را من اولین بار خانه فروغ دیدم. حتی اسپاگتی هم اولین بار آنجا خوردم. آن زمان ساندویچ فقط به معنی ساندویچ کالباس بود و دیگر ساندویچ کباب و مرغ و زبان وجود نداشت. این ساندویچ های متنوع را هم اولین بار خانه فروغ دیدم. آنجا معمولا نادر نادرپور می آمد که خیلی شیک و شاهزاده وار بود. آزاد می آمد که همیشه قلندروار بود. بعضی دوستان فروغ بودند از فیلم سازها، البته گلستان را ما اصلا خانه فروغ ندیدیم. احمد رضا احمدی و حسن پستا و سهراب می آمدند و معمولا تا صبح بحث می کردند و جاسیگاری ها پر می شد و دم صبح همه پی یک نخ سیگار می گشتند و خود فروغ می گفت شما که می روید من می روم جا سیگاری آزاد را می گردم برای آنکه او معمولا سیگارش را نصفه خاموش می کرد. بعضی روزها دم سحر می آمدیم بیرون. پیاده. هیچکدام ماشین نداشتیم. دنبال سیگار نیمه خاموش در ایستگاه اتوبوس می گشتیم. انگار نبودش چیزی از ما کم می کرد. آنجا فروغ بعضی از شعرهای آخرش را می خواند. سیگاری ها که باز می کردند، سیگار می خریدیم و برمی گشتیم خانه فروغ. فروغ خودش کف بینی هم می کرد. وقتی دست مرا دید گفت تو زیاد عمر می کنی. با زن ها موفق هستی و چیزهای دیگری هم گفت. پستا با خنده از فروغ پرسید به عمر بقیه چه کار داری؟ هر کسی کف دست خودش را می تواند ببیند. عمر خودت را بگو. فروغ هم کف دستش را دوباره دید و گفت دیگر چیزی نمانده.
با اندکی دخل و تصرف و تلخیص از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران – محمدعلی سپانلو

Latest

Read More

Comments

دیدگاه شما

لطفا دیدگاه خود را وارد نمایید
نام خود را وارد کنید

five × three =