کشمکش سینما با موجودات بیگانه و فضایی قصهی تازهای نیست. به دفعات این قصه را بر پردهی سینما مشاهده کردهایم. برخورد نزدیک از نوع سوم،بیگانهها، جنگ ستارگان و ایی. تی از نمونههای کلاسیک این سینما هستند تا نمونههای امروزی که تعدادشان هم کم نیست. اما حساب فیلم ورود از کلیشه های این جنس سینما جداست. واقعا زمان آن رسیده بود که یک فیلم علمی- تخیلی هوشمندانه درخور تحسین داشته باشیم، بالاخص فیلمی درباره ی زمان، زبان و چیزی که بیگانگان ممکن است به ما درباره ی انسان بودن بیاموزند. ورود چه به لحاظ پرداخت و چه به لحاظ محتوا، داعیهدار اندیشه است و اساس کارش را از طرح موضوع اصلی، فهم و شناخت ذهن آدمی در تبیین خودش و جهان پیرامونش قرار دادهاست.
داستان این گونه آغاز می شود که موجودات بیگانه با سفینهای بیضوی شکل (که شکل ظاهری زبان را هم در ذهن متبادر می کند) وارد زمین شدهاند، شکل و شمایل عجیبی دارند. سوال این است که آنها کیستند؟ چه میخواهند؟ برای گرهگشایی از این معما سراغ زبانشناسی کار کشته میرویم: دکتر «لویس بنکس» (با بازی فوق العاده ایمی آدامز). دکتر بنکس که در همان چند نمای ابتدایی خیلی سریع با فرازهایی از رابطهاش با دخترش به ما معرفی میشود، نماد رمزگشایی از تمام فیلم است. حضور نریشن و تصاویر خیالانگیز، یادآور گذشتهای است. گذشتهای که در قالب خاطره در ذهن باقی مانده است و در شمایل زمان غیرخطی به وسیلهی تصاویر، هستی پیدا کرده است و این شروع مدلی است که تمام ادعای فیلم را در بحث علمیاش به ما نشان میدهد. با این توضیح که تا پیش از نظریه ی جدید درباره ی زمان؛ گذشته، حال و آینده سه حقیقت مجزا بودند. گذشته از میان رفته بود و آینده محقق نشده بود. به این ترتیب علیت رو به عقب هم محال بود و امری در آینده علت چیزی در گذشته نمی توانست باشد. اما بر اساس نظریه انیشتین درباره زمان ،گذشته و آینده هر دو در آن واحد در بعد چهارم موجود هستند. به این ترتیب علیتِ برگشتی هم محال نخواهد بود و امری در آینده می تواند از لحاظ زمانی بر معلول خود تاخر یافته و علت تحقق آن شود. همان طور که در فیلم می بینیم دکتر بنکس یادآوری گذشته و دیدن دخترش را کلیدی برای رمزگشایی زبان هپتاپادها (موجودات هفت پای فضایی) می یابد. گذشته ای که در واقع آینده ای است که در زمان حال بر دکتر بنکس ظاهر می شود.

