با نگاه تاریخی به مقوله هنر درمییابیم که کموبیش شناختِ هنر و نقدِ هنر تعریفی مشابه هم داشتهاند. یعنی نقد هنری، زیباییشناسی، هنرشناسی و ابداع هنری همگی یک مبحث را تشکیل میدادهاند. به همین سبب تا دورهی رنسانس هنرمند را کسی میدانستهاند که هم هنر را بشناسد و هم بتواند اثر هنری خلق کند، اما با اختراع چاپ و گسترش رسانههای چاپی و پس از آن با آغاز عصر انقلاب صنعتی و پیدایش مدیومهایی چون عکاسی (در قرن نوزدهم) و آنگاه اختراع رسانههای صوتی و تصویری به تدریج این دو حوزه از هم جدا شدند. البته در هر دورهای تلقی متفاوتی از نقد و یا کار منتقدِ هنر وجود داشته است. مثلاً بین مفهوم امروزی نقد با مفهوم سنتی آن تفاوت زیادی وجود دارد؛ بهویژه این تفاوت بیشتر در شیوههای درک، شناخت و نحوهی معرفی و یا بررسی (تفسیر) یک اثر هنری است.
در سینما از سه نوع نقدِ قابلتعریف با تعیین حدود کلی میتوان نام برد. اولی ریویو (Review) یا مرورنویسی است و هنگامی نوشته میشود که فیلم قرار است اکران شود و مخاطبِ این نوشته کسی است که هنوز فیلم را ندیده و قرار است براساس این نوشته به دیدن فیلم ترغیب شود یا از دیدنش صرفنظر کند. این کارکردِ مرورنویسیهای منتقدان بزرگی مثل «رزنبام» و «اتکینسن» و در گذشته «ایبرت» در فضای نقد بوده و هست که اغلب در روزنامهها و هفتهنامهها چاپ میشوند. در ایران و بهخصوص بعد از رشد شبکههای اجتماعی جریان اصلی نقد فیلم متعلق به این گروه است؛ یعنی مرورنویسانی که در بهترین حالت با متنی دلربا داستان فیلم را تا جایی که به کلیت آن لطمهای نخورد، تعریف و تا حدودی تحلیل میکنند. چیزی که در مرورنویسی مهم است، بلاغت است و منتقد باید با استفاده از فنونِ بلاغی بتواند شما را متقاعد کند که فیلمی خوب یا بد است.
شیوهی دوم نقدی است که اغلب در ماهنامهها و فصلنامهها چاپ میشود و پیشفرضشان این است که مخاطب فیلم را دیده و حالا این نقد، قرار است حدی از آگاهیِ مختص به سینما را به مخاطب بدهد و چرایی خوب یا بد بودن فیلم را روشن کند. یعنی مخاطب را با نکاتی از فیلم آشنا کند که وقتی فیلم را دیده، ممکن است متوجهشان نبوده باشد. کاری که در دهه 60 در مجله «مووی» حتی در مرامنامه و ساختار فعالیتشان هم قرار گرفت و تئوریزه شد. مرامنامهای که «ویکتور پرکینز» آن را نوشت. او در مورد نقد فیلم در این مرامنامه میگوید: «نقدِ خوب از نظر من نقدی نیست که زاویه دیدی مشابه و موافق زاویهی دید من به فیلم داشته باشد؛ بلکه نقدی است که نکاتی را دربارهی فیلم به من یادآوری کند و من را در معرض نکاتی قرار بدهد که من بعد از پنج یا ششبار دیدن آن فیلم هم متوجهشان نشدهام.»
نشریه مووی با منتقدانی چون «رابین وود، ایان کامرون و مارک شیواس» با روندی که در پیش گرفت در پی آن بود که نشان دهد کارِ نقد فیلم تربیت ذائقه و سلیقهی تماشاگر نیست، بلکه کارش آگاهی بخشی است؛ حتی اگر آگاهی دادنش در مورد اینکه «چرا یک فیلم بد است» با ذائقه یا در واقع سلیقهی شخصی ما به عنوان مخاطب جور درنیاید. البته کاری که نشریه «مووی» انجام داد بیشتر نقد میزانسن و نقد تکنیکال سینما بود که بعدها تحلیل محتوایی اثر هم به آن پیوست شد که البته این تحلیل هم از درونِ گفتمانِ نقدِ هنری بیرون آمده بود و حوزههای علوم انسانی را یا دربرنمیگرفت و یا بر آنها تأکیدی نداشت.
شکلِ سومِ نقد، نقدِ مبتنی بر نظریه است که خاستگاهش عمدتاً آکادمیهاست و از بزرگترین متفکرانش میتوان به استنلی کاول، ژیل دلوز، اسلاوی ژیژک و ژاک رانسیر و…اشاره کرد. در این نوع نقد، از آنجا که متفکر یا نظریهپرداز الزام و اجباری ندارد که بلافاصله بعد از دیدن فیلم دربارهاش بنویسد، فیلم را در چارچوب گستردهی فرهنگی، هنری، سیاسی و تاریخی ارزیابی میکند و مدتها وقت صرف بررسی این فیلم میکند تا یک تحلیل مفصل دربارهاش بنویسد. این تحلیل چه به لحاظ سطح و عمق و چه به لحاظ نویسنده و خواننده، لزوماً با آن دوتای اول یکی نیست. یعنی کسی که مرورنویسیها یا نقدهای «سایت اند ساوند» را میخواند لزوماً ممکن است نقدهایی را که موسسهی فیلم بریتانیا منتشر میکند نخواند و یا برعکس.
این سه سطح متفاوت در نقد فیلم به موازات هم و درعینحال مستقل از هم کارِ خودشان را انجام میدهند و کارکرد دارند و بنابه میزان افرادی که در جامعهی هدفشان تعریف شده، مخاطب دارند.
خیلی ممنون.
مقاله ی کوتاه اما به شدت مفیدی بود
سلام. دوستان میشه منبع این صفحه را هم به اشتراک بذارید؟