16- خط قرمر باریک
کارگردان: ترنس مالیک
برندهی آن سال: شکسپیر عاشق ( جان مدن)
ترنس مالیک کارگردان کم کار اما چیرهدست سینما، بعد از بیست سال دوری با سومین اثرش با عنوان خط قرمز باریک دوباره به سینما بازگشت و انصافاً هم با یک شاهکار تمامعیار آمد. فیلمی پر از نماد که هم معیار سینمای هنری و نقد مثبت منتقدان را داشت و هم درصحنههای جنگی و اکشن شگفتانگیز بود. این فیلم همزمان با فیلم «نجات سرباز رایان» استیون اسپیلبرگ به سینماها آمد، اما رویکردی کاملاً متفاوت به جنگ داشت و بیانهای کوبنده علیه جنگ با لحنی شاعرانه و ضد خشونت ارائه میکرد. فیلمبرداری پرتحرک و تجسم زیبای رنگهای طبیعت در تضاد با خشونت جنگ هم باعث نشد تا فیلم در یکی از هفت رشتهای که نامزد دریافت مجسمه بود، موفق به کسب این عنوان شود و حتی یک اسکار هم نگرفت.
17- جان مالکوویچ بودن
کارگردان: اسپایک جونز
برنده ی آن سال: زیبای آمریکایی (سام مندز)
در سالی که فیلم های خوب زیادی بر پرده ی سینماها آمده بودند و در این بین زیبای آمریکایی هم فیلم خوبی بود، اما فیلم عجیب و غریب “جان مالکوویچ بودن” یکی از مبتکرانه ترین فیلمهایی بود که در مراسم اسکار حتی نامزد بهترین فیلم هم نشد. اگرچه بخش عمده ای از موفقیت این فیلم برای فیلمنامه ی خلاقانه ی چارلی کافمن بود اما اسپایک جونز هم در اولین قدم کارگردانی خود این فیلمنامه را به یکی از حرفه ای ترین اجراهای یک فیلم اولی در دهه 90 تبدیل کرد. این فیلم که مورد تحلیل های روانکاوانه ی زیادی هم قرار گرفته،تماشاگران را با وجهی پنهان، شگفت انگیز و در عین حال هراس آور از انسان روبرو کرد. وجهی که هم خنده را برای ما به ارمغان آورد،هم حیرت و هم تامل بر آنچه هستیم و بر سرمان می آید.
18- جاده مالهالند (2001)
کارگردان: دیوید لینچ
برندهی آن سال: یک ذهن زیبا (ران هاوارد)
بارها و بارها می توان لینچ را به واسطه ی جاده ی مالهالند ستود. جادهی مالهالند فیلم بدیع و پر از خلاقیت لینچ توانست جايزه بهترين كارگردانی جشنواره كن را برایش به ارمغان آورد و البته در اسکار و تنها رشته ای که برای کارگردانی نامزد شده بود، ناکام ماند. در سالی که فیلم های بسیار خوبی مثل مردی که آنجا نبود، ممنتو (یادآوری)، معلم پیانو و آملی و ذهن زیبا بر پرده سینماها اکران شده بودند، اثری که ساختنش تنها از عهده ی دیوید لینچ بر میآمد با فضای سورئالش و در آمیختن حس خيانت، توهم، جنايت و خودکشی و به تصویر درآوردن دنیای نمادین و واقعی، بی شک نه تنها بهترین فیلم سال که یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما بود.
19- شوالیه تاریکی (2008)
کارگردان: کریستوفر نولان
برندهی آن سال: میلیونر زاغه نشین (دنی بویل)
اگر “بتمن آغاز میکند”، جلوهی تازه و واقعگرایانه اما در عین حال تاریکتر و پیچیدهتری از بتمن را به ما نشان داد، “شوالیهی تاریکی” نه تنها کیلومترها در پیشبرد و عمق بخشیدن به عناصر، اتمسفر و بحثهای مطرح شده در قسمت اول، جلوتر بود، بلکه بازی خطرناکِ ضد قهرمانانهی جوکر را چنان هنرمندانه به تصویر می کشید که نمیتوانستیم باور کنیم در اصل شاهد یک اثر ابرقهرمانی هستیم که اینقدر استادانه و به دور از کلیشهها ساخته شده است. يكی از عميق ترين فيلم هایی كه به خوبی غلبه ی شری همچون جوكر – یکی از بهترین ضد قهرمان های تاریخ سینما – بر دنيای امروز و تمايل توده ی مردم به پيروی ناآگاهانه از چنين شخصي را نشان می داد. در کنار این فیلم “در بروژ”، كه به طرز خارق العاده ای عميق و روان ساخته شده بود و زندگی يك گروه تبهكار و قوانين نانوشته اما دقيق آن ها را با کمدی سیاهش به بهترین شكل ممكن نشان می داد و” كشتي گير” كه عملاً نمادی از سرخوردگی جامعه ی آمريكايی پس از طی يك دوره اعتبار و غرور بين المللی بود ، هيچ كدام در رشته ی بهترين فيلم نامزد نشدند. در عوض اين فيلم ميليونر زاغه نشين بود که با ديد هندی وار و بيش از حد خوشبينانه اش به دنيای امروز و بخت و تقدير برنده اصلی مراسم اسکار بود.
20- شبکه اجتماعی (دیوید فینچر)
برندهی آن سال: سخنرانی پادشاه (تام هوپر)
فیلم سخنرانی پادشاه در کل فیلم بدی نیست. با کمی اغماض میتوان گفت که همهی عوامل فیلم کارشان را با استاندارد بالایی انجام دادهاند. نامزد شدن این فیلم در رشتههای فنی (مثل طراحی صحنه، فیلمبرداری و ترکیب جلوههای صوتی) هم خبر از همین اتفاق میداد. اما نکته مهم این است که آیا صرف خوب بودن یک فیلم برای کسب اسکار بهترین فیلم سال کافی است؟ آیا یک پیام اخلاقی یا یک کنش قدرتمندانه که در یک عبارت می توان بیان شود می تواند در تمام فیلم بسط پیدا کند و آن فیلم لقب بهترین فیلم سال را کسب کند؟ اگر این طور باشد در هر سال کلی فیلم خوب فقط در سینمای آمریکا ساخته میشود. پس باید معیار ویژهتری برای انتخاب بهترین فیلم سال وجود داشته باشد و با این توضیح در آن سال و در میان ده فیلم نامزد اسکار، حداقل دو فیلم شایستهتر از سخنرانی پادشاه برای کسب این جایزه وجود داشتند: “تلقین” کریستوفر نولان و “شبکه اجتماعی” دیوید فینچر. “تلقین” فیلم پیچیدهای است. اما این پیچیدگی نه به خاطر ساختار فیلم، که به خاطر درونمایهی فیلم به وجود آمده و نولان هم سبکی متناسب با پیچیدگی درونی فیلم را برای آن برگزیده بود. این تناسب ساختار و محتوا یکی از مهمترین عواملی بود که باعث شد تماشای ” تلقین” لذتبخش و هیجانانگیز باشد. فیلمی که هم فروش بالایی داشت و هم نظر منتقدان را جلب کرد. ” تلقین” یک پیشنهاد جدید به سینما بود. در دورانی که همه از نبود ایدههای جدید در سینما گله میکردند، کریستوفر نولان در ” تلقین” یک ایدهی کهنه (مرز بین واقعیت و رؤیا و ماجراهای مربوط به آن) را برداشت و با شیوهای جدید به تماشاگر ارائه داد. و این شاید بزرگترین دستاورد سینمای آمریکا در آن سال بود ولی حتی فیلمنامه این اثر با آن ایده ی درخشان و ساختار مهندسیشدهاش مغلوب فیلمنامه سخنرانی پادشاه شد.
از سوی دیگر، شبکه اجتماعی دیوید فینچر بود. کارگردانی که با هفت فیلم بلندش، خود را به عنوان یکی از بزرگ ترین کارگردانان معاصر دنیا معرفی کرده بود، با آخرین فیلمش در آن سال تا یک ماه مانده به مراسم اسکار، فاتح بیرقیب فصل جوایز بود اما در نهایت شکستخورده ی اصلی مراسم اسکار لقب گرفت. شبکه اجتماعی، تمام مؤلفههای یک فیلم بدون جذابیت را داشت: ریتم کند، دیالوگهای فراوان، سادگی زیاد، بازیگران گمنام، داستانی کاملاً معمولی. اما نتیجه، یک فیلم فوقالعاده بود که به طرز درخشانی بازتاب زندگی آن روزها بود. شبکه اجتماعی ایده ی کاملاً بهروز «ما قبلاً در روستاها زندگی میکردیم، بعدها در شهرها زندگی کردیم و حالا در اینترنت زندگی میکنیم» را به طرز درخشانی انتقال داد. فینچر در واپسین اثرش هم مانند دیگر فیلمهایش و مثل هر انسانگرای دیگری، پایهی درام ماجرا را بر زندگی انسانی میگذارد که در ارتباط با محیط اطرافش دچار مشکل میشود و به جای این که تلاش کند خود را با محیط انطباق دهد، میخواهد دنیای اطرافش را خودش بسازد. فیلم در هشت رشته ای که نامزد اسکار بود، تنها در رشته ی بهترین فیلمنامه ی اقتباسی موفق شد اما بقیه جوایز اصلی را واگذار کرد. همه این حرفها در حالی است که دو فیلم مهم دیگر آن سال، “قوی سیاه” دارن آرنوفسکی و “جزیره شاتر” مارتین اسکورسیزی هم دستاوردهای مهمی برای سینمای جهان داشتند و از این نظر میتوانستند بالاتر از سخنرانی پادشاه قرار بگیرند.
21- لینکلن (2012)
کارگردان: استیون اسپیلبرگ
برندهی آن سال: آرگو (بن افلک)
فیلم آرگو به کارگردانی بن افلک که در بهترین حالت تریلر متوسطی بود پر از گاف های ساختاری و اشتباهات تاریخی، در حضور فیلمهای قدرتمندی چون “عشق” ، “لینکلن”، “جانگو” “زندگی پی” و “سی دقیقه بامداد”، بزرگترین شگفتی شب برگزاری هشتاد و پنجمین دوره جوایز اسکار را رقم زد و اسکار بهترین فیلم را به دست آورد. نکتهای که شانس این فیلم را تقریبا به صفر رسانده بود عدم نامزد شدن بن افلک در شاخه کارگردانی بود و آکادمی اسکار بسیار به ندرت مهمترین جایزه را به فیلمی میداد که کارگردانش جزو نامزدها نباشد. این که چرا آرگو در اسکار و بسیاری دیگر از محافل سینمایی آمریکا نظیر گلدن گلوب بیش تر از حد و قواره اش تحویل گرفته شد، برمی گردد به حس عمیقا تحقیرشده ای که 33 سال قبل آمریکایی ها به مثابه ی یک ابرقدرت، آن هم در فضای جهان دوقطبی، در جریان تسخیر سفارت شان در تهران توسط تعدادی دانشجو در مملکتی جهان سومی که هنوز یک سال هم از تأسیس نظام نوین سیاسی اش نگذشته بود، متحمل شدند. در برابر این حقارت و عصبانیت ، قطعا از هر التیامی که نقش آمریکا را منفعلانه نشان نمی داد، استقبال می شد و آرگو به مثابه التیامی سینمایی بر این زخم عمل کرد و در نتیجه، فیلمی سطح پایین اما با کارکرد التیام بخش، به عنوان اثر برگزیده معرفی شد. برای همین هم آرگو در محافل سینمایی غیرآمریکایی مثل اروپا و آسیا به جز مواردی معدود، اصلا به حساب نیامد. خلاقیتی که در جانگوی تارانتینو وجود داشت اصلا قابل مقایسه با آرگو نبود. یا تسلطی که آنگ لی در “زندگی پی” بر ابزار فیلم سازی داشت و حرف جهان شمولی که مطرح می کرد، در قیاس با آرگو بسیار سطح بالاتر بود. اما بهترین فیلم آن سال قطعا می توانست لینکلن استیون اسپیلبرگ باشد که در میان تمام فیلمهای مهمی که در تاریخ سینما به شخصیت آبراهام لینکلن به عنوان یکی از اسطورهای ترین شخصیتهای تاریخ آمریکا پرداختهاند (از تولد یک ملت گرفته تا آقای لینکلن جوان)، پیچیدهترین و عمیق ترین تصویر را از شانزدهمین رئیسجمهور آمریکا خلق می کرد. لینکلن مرزها ی جهان اطراف ما را جابه جا می کرد و تعریف جدیدی از دنیای اطرافمان ارائه می داد. شخصیت پردازی ویژه ی فیلم به کمک کارگردانی بی نظیر و تدوین فوق العاده و بازی های روان فیلم (به خصوص بازی دنیل دی لوئیس) از لینکلن فیلم کاملی ساخته بود و در حالیکه اسپیلبرگ آن را بهترین فیلمش تا به آن زمان می خواند، میشل اوباما در ارتباط ویدیوی که با مراسم برقرار شده بود پشت میکروفن آمد و آرگو را برنده ی بزرگ آن شب اعلام کرد.
22- منچستر کنار دریا (کنِت لونرگان) و تونی اردمن (مارن آده) (2016)
برندهی آن سال: مهتاب (بری جنکینز)
در یک عبارت می توان این گونه گفت که مدتهاست رد پای نگاه مضمونگرایانه و ایدئولوژیک و در بسیاری از موارد، انتخابهایی ناشی از تحولات کلان سیاسی و اجتماعی و نه گزینش منحصراً هنری، در سیاست اجرایی آکادمی وجود داشته و حتی خود آکادمی هم هرگز وجود این دیدگاه مرزبندیکننده را انکار نکرده است. بسیاری از برندگانی که در مجموعه نوشته های بی رحمی تحمل ناپذیر اسکار مورد بررسی اجمالی قرار گرفتند و از آنها نام برده شد تحت همین نوع نگاه، با بدست آوردن اسکار به بالاترین سطح از شهرت رسیدند ولی سالها بعد که در گذر زمان مورد نقد تاریخی- هنری قرار گرفتند کم کم محو شدند و دیگر نامی از آنها برده نشد. به نظر می رسد مهتاب هم ، از این جنس فیلم ها باشد. اصلیترین ارزشهای این فیلم، فرامتنی هستند. «مهتاب» در ادامه بحث حقوق اقلیتها که در این سالها به تم محبوبی در سینمای آمریکا تبدیل شده، دو جریانی را در فیلم به هم پیوند میدهد که ظاهراً در این سالها میتوانند باعث دیده شدن و حتی تحسین هر فیلمی شوند: مشکلات سیاهپوستان و مصائب همجنسگرایان. دو طیفی که به نظر میرسد دونالد ترامپ در ماههای اخیر روی چندان خوشی به آنها نشان نداده و این باعث می شود توجه به این فیلم ناخودآگاه بیش از پیش گردد. اما وقتی با خودِ فیلم روبهرو شویم، با چیزی بیش از یک شرح مصیبت معمولی و نه چندان بدیع سر و کار نداریم. ایدهای که میتوانست یک فیلم کوتاه خوب باشد ، حالا به یک فیلم بلند متوسط تبدیل شده است که در نهایت توانست در مراسمی که گویی از همیشه سیاسی تر بود، بالاتر از «ورود»، «لالا لند»، «منچستر کنار دریا» ، «تونی اردمن» ، «خرچنگ» و «سکوت» که حتما فیلم های بهتری بودند، لقب بهترین فیلم سال را به دست بیاورد. مراسمی که از ابتدا مسیرش را با جزییات طوری بنا نهاد تا در انتها و با اعلام بهترین فیلم به یک کل واحد تبدیل گردد. با دیدن ترکیب تکرار شوندهی «سیاهپوست در کنار سفیدپوست» و «مکزیکی در کنار آمریکایی» برای اهدای جوایز در طول برگزاری مراسم و انواع و اقسام کنایههای جیمی کیمل – مجری مراسم – و برندگان و بازیگران بر روی فرش قرمز به سیاست های ترامپ، می توانستیم حدس بزنیم که در آخر کدام فیلم می تواند بیشتر گویای اذهان مخالفان ترامپ باشد.
بی رحمی تحمل ناپذیر اسکار(قسمت دوم)
بی رحمی تحمل ناپذیر اسکار(قسمت سوم)
بی رحمی تحمل ناپذیر اسکار(قسمت چهارم)