وسترن، یکی از مهم ترین و البته قدرنادیده ترین فیلم هایی است که سال پیش به نمایش در آمد و احتمالا بعد از فیلم «کار خوب» Beau Travail ساختهﯼ «کلر دنی»، بهترین فیلمی است که یک زن راجع به مردان ساخته است (آن هم در فقدان حضور موثر زنان). وسترن نیز مثل «کار خوب» راجع به کار و کوشش مردان و درست طبق آن آهنگ مشهور، درباره خُرد کردن تکه سنگ ها زیر گرمای خورشید است. (ترانه ای با نام «من با قانون جنگیدم و قانون پیروز شد») هرچند آب و هوای اروپای شرقی در فیلم والسکا گریزباخ، نسبت به بیابان داغی که لژیونرهای فیلمِ دنی در آن عرق می ریختند، کم و بیش قابل تحمل تر به نظر می رسد.
وسترن، سومین فیلم بلند گریزباخ، نویسنده و کارگردانی آلمانی است که فیلمِ قبلی اش به نام «تمنا» (Longing)، در جشنواره سال 2006 برلین، سر و صدای زیادی به پا کرده بود. «تمنا» داستان یک آتش نشان در شهری کوچک را تعریف می کرد که بین همسر خود و علاقه به زنی دیگر مردد مانده و مانند همین فیلم اخیرش بر روی احساسات بیان نشدهﯼ مردانه تمرکز داشت. اما حالا بعد از یازده سال، گریزباخ با «وسترن» که نسبت به فیلمهای قبلی اش زمینه های سیاسی بیشتری دارد، بازگشته و راجع به گذشته و حال آلمان و جایگاه کنونی اش در اقتصاد اروپا بحث می کند و از این لحاظ کم و بیش شبیه به تونی اردمان (Tony Erdman) ساخته مارن آده است (آده یکی از تهیه کنندگان فیلم وسترن است) که البته وسترن در مقایسه با تونی اردمان به جای بحث درباره مدیران ارشد اقتصادی، به سربازان پیادهﯼ این سازمان ها، یعنی کارگران می پردازد.
شخصیت های فیلم، کارگرانِ یک تیم ساخت و ساز هستند که به منطقه ای روستایی و دور افتاده در بلغارستان، نزدیک به مرزهای یونان اعزام شده اند و ماموریت شان، ساخت یک نیروگاه کنار رودخانه است. به محض اینکه گریزباخ و برنارد کلر مدیر فیلمبرداری اش، در همان ابتدای فیلم، نخستین منظره از جنگلِ درختان کاج را در زیر آفتاب تابستانی به مخاطب نشان می دهند، دلیل بصریِ انتخاب چنین عنوانی برای فیلم را متوجه می شویم: اینجا شبیه به ارتفاعات کلرادو یا مونتاناست (لوکیشن فیلم های وسترن). کارگران به عنوان مردانی غریبه وارد محیطی تازه می شوند و حضور آنها نظم جاری زندگی در آن منطقه را برهم می زند. شبیه مرزنشین های یک داستان قدیمی وسترن که نگاه شان به مردم محلی مثل بومی هایی است که یا با بدگمانی باید در مورشان فکر کرد و یا باید به فکر سوءاستفاده از آنها بود.
روایت گریزباخ از مردانگی و عدم درک صحیح بین فرهنگ های مختلف – که در این داستان به نظر می رسد کاملا هماهنگ با یکدیگر پیش می روند- با سبک کلاسیک ژانر وسترن که مناظر و تصاویر فیلم به نمایش می گذارند مطابقت دارد. البته در اینجا با داستانی نه به معنای متعارف و مبتنی بر وجوه دراماتیک، بلکه با مجموعه ای از جزئیات، رابطه ها و نگاه ها مواجهیم. شخصیت اصلی فیلم ماینهارت (به مثابه کابوی پیری که رفتار و مرامش با بقیه مردان متفاوت است)، شخصیتی کم حرف و تنهاست. تماشای او در منظرهﯼ کسل کننده و بی روحِ فضای شهری در ابتدای فیلم، تضادی گیرا با منظرهﯼ وسیعی که بعداً در آن ظاهر می شود، ایجاد می کند. فراموش نکنیم که وسترن آشکارا ژانری دربارهﯼ فضاهای خارجی است. ژانری که در آن تجارب و دریافت های اصلی، معمولا در فضای خارج از در و دیوارها، ترجیحا در فضاهای بازِ دشتها، رشته کوه ها و بیابان ها به دست می آید. در اکثر وسترنها ما شاهد شهرهای در حال ساخت، ساختمان های نیمه کاره، آلونک های سرهم بندی شده با تمدنی در حال شکل گیری بوده ایم. فضاهایی که عموما «خیلی باز و بی در و پیکر» هستند و شهرهای کوچکی که دوام و بقایشان کاملاً نامطمئن به نظر می رسد. از این منظر «وسترن» گریزباخ این دوگانه های طبیعت/فرهنگ و وحشی/ متمدن را با جغرافیا و موقعیت انتخابی خود به خوبی می آفریند.
گریزباخ عادت دارد به گونه ای مینیمال شخصیت هایش را معرفی کند. مثلاً ما به محض اینکه سرکارگر وینسنت (راینهارت وترک) را می بینیم، با آن حالت پر تکبری که به خود می گیرد، و کلاهی که به کلاه دوچرخه سواران شبیه است، به علاوه جلیقه اش با آن دکمه های بزرگ که سینه برهنه اش از زیر آن پیداست، بدون هیچ توضیحی متوجه می شویم که او رئیس است و از رئیس بازی خوشش می آید، و در ضمن رییس خوبی هم نیست.
وینسنت به تدریج و مطابق پیش بینی، ماینهارت را که کارگر جدید است، تحت فشار می گذارد و ماینهارت که حتی “گری کوپر” در کم حرفی و سکوت پیش او کم می آورد، خیلی مختصر می گوید: «من اینجا آمده ام برای پول در آوردن.» اما در واقع آنجا دنبال چیزی بیش از پول می گردد. او کنجکاو است درباره دنیایی که به تازگی در آن قدم گذاشته بیشتر بداند و سعی می کند به روش خود از رازهای اطرافش سر در بیاورد. به همین منظور به جمع محلیها میرود و با آنها حتی وقتی که حرف هایشان را نمی فهمد، نشست و برخاست میکند.
در طول فیلم چیز زیادی درباره پیشینهﯼ ماینهارت دستگیرمان نمی شود. دست کم نه بیشتر از آنچه خود او به ما می گوید. جایی در فیلم، هنگامی که شبانه با تعدادی از مردان محلی بیرون می رود، به آنها می گوید که یک نظامی بوده، و به عنوان سرباز در افغانستان خدمت کرده است. وقتی از او می پرسند آیا تا بحال کسی را کشته یا نه، فقط با دست یک زیپ روی لب هایش به نشانه سکوت می کشد. ما می توانیم با خود فکر کنیم ماینهارت واقعا در میدان جنگ حضور داشته است؛ هرچند بعداً یکی از روی استهزاء می گوید او سرآشپز ارتش بوده و ما هیچ دلیلی حتی برای رد این ادعا هم نداریم.
در «وسترن» با اینکه همه زمینه های لازم برای شکل گیری یک اثر دراماتیک قوی فراهم بوده و گریزباخ می توانسته از تقابل و دشمنی بومیان با مهندسان آلمانی و یا از کشمکش بین ماینهارت و همکارانش یک وسترن هیجان انگیز بسازد اما او اسیر این وسوسه نشده و روایت خود را به جای تمرکز کردن بر کشمکش ها، روی رفتار آدم ها و تنهایی آنها و نیاز آنها به ارتباط به رغم موانعی که بر سر راه این ارتباط هست، گسترش داده است. قهرمانِ گریزباخ خواهان ایجاد یک تعادل و همنشینی است و در تضادی با ژانر، از خشونت گریزان است؛ اگرچه در بسیاری موارد، تقابل ها در فیلم، احتمال رخدادِ خشونت را متصور می شوند: در ماجرای دعوا بر روی آب، در ماجرای برخورد کارگران با زن های روستا که برای شنا آمده اند، در تقابل ماینهارت با اهالی روستا به دلیل برخوردی که با پسر جوان داشته و در تقابل کارگران با اهالی روستا، هر بار گویا هم قواعد ژنریک و هم موقعیت جهان فیلم، قرار است اعمال خشونت را ناگزیر کند، ولی فیلم هر بار مسیر دیگری را انتخاب می کند. همانطور که ماینهارت این را می خواهد.
گریزباخ این گونه در فیلم خود ضمن بسط کهن الگوهای ژانر وسترن، با ساخت دوگانه هایی در تضاد با ژانر از «دوئل» های آشنای آن، «خشونت» را میگیرد و به جای آن «تقابل نگاه»ها را می گذارد. شخصیت ها به جای اینکه بیشتر از کلمات استفاده کنند، با علامت و ایما و اشاره و نگاه، مقصود خود را به یکدیگر می فهمانند؛ مثل نگاه هایی که ماینهارت و وینسنت دائماً با هم رد و بدل می کند و بیانگر آن شعله ایست که در طی فیلم پیوسته و به آرامی در حال برافروختن است.
وسترن این تقابل بین افراد را در سطحی دیگر به تقابل میان دو ملت با دو فرهنگ مختلف (دوگانه ی آلمانی- بلغاری) نیز تسری می دهد. آلمانی ها با به اهتزاز در آوردن پرچم ملی خود بر فراز تپه، دره ای که در آن کار می کنند را به نوعی تسخیر می کنند و وینست بعد از به اهتزاز درآمدن پرچم به شوخی می گوید: «ما برگشتیم، فقط 70 سال طول کشید!». چنین اشاره ای به جنگ جهانی دوم و اشغال بلغارستان در طی آن، کنایه از گذشته ای است که هر چند توافقی جمعی برای فراموش کردن آن وجود دارد ولی انگار همواره برگشت پذیر است. یا در صحنه ای که ماینهارت خیلی تصادفی به یک پسر روستایی می خورد و او را نقش زمین می کند، پسر به شوخی می گوید: «مادربزرگ، بالاخره یک آلمانی هم معذرت خواهی کرد»! گویی راه گریز از تاریخی چنین سخت امکان پذیر نیست و یک نفر می خواهد بر علیه این تقدیر قیام کند.
نظر منتقدان:
Tara Judah/Desistfilm
موفقیت فیلمِ وسترن تنها در این نیست که با مقایسهﯼ استعمارگران و نابرابری های اقتصادی در سطح اروپا، قصد اشاره به مقیاسِ گریزناپذیر استثمارهای سیستماتیک و خشونت های تاریخی را دارد؛ بلکه مهمترین موفقیتِ فیلم در این است که نشان می دهد چگونه زندگیِ حقیقی از هنر الهام می گیرد، و اینکه تا چه حد خشونت در سینما می تواند فراتر از پارامترهای پردهﯼ نمایش حرکت کند.
Sarah Mankoff/The Brooklyn Rail
همیشه خطرِ ایجاد ابهام بین یک اثر به خودی خود با بحث هایی که حول آن در جشنواره ها در می گیرد، وجود داشته است. بحث هایی مضمون گرایانه که می توانند یک فیلم را ببلعند و آن را از مقصود اصلی تهی سازند. اما گریزباخ بسیار زیرکانه توانسته تنها با انتخاب عنوانِ یک کلمه ای فیلم اش، از هر سوتفاهمی جلوگیری کند. کلمه وسترن در اینجا، مانند یک دیاپازون عمل می کند و بحث های پیرامون فیلم را با تصورات خودِ گریزباخ هماهنگ می سازد.
Daniel Witkin/Reverse Shot
ماینهارت به همراه دیگر بازیگران، پیرامون هم و حول دوربین می چرخند و غم و اندوه و گاه حمایت خویش را با ما تماشاگران به اشتراک می گذارند. با اینکه در طول فیلم، خیلی کم کلمه ای رد و بدل می شود، اما باید گفت این فیلم، نمایشی منحصر به فرد از احساس هم دردی است. به این ترتیب، زبانِ بدن، نقش تصویرگرِ بسیاری از مفاهیمِ موجود در فیلم را بر دوش می کشد. رفتار و حالات ماینهارت در میزانسن بی نظیر گریزباخ، داستان نخواستن ها یا نتوانستن های وی را به خوبی نشان می دهند.
Keith Uhlich/KeithUhlich.com
هر نوع توصیفی از فیلم و شخصیت هایش، ممکن است به سبک پر رمز و راز و آزاد و رهایِ گریزباخ صدمه بزند. این فیلمی است متعلق به سطحی ساده که در زیرش جریان آب های زیرزمینیِ خروشانی از سردرگمیِ اگزیستانسیال جاریست… با شخصیتهایی که هرکدامشان به نوعی در بیریشگی ریشه دوانده اند و نمیدانند به کجا تعلق دارند.
Dennis Lim/Film Comment
این فیلم با بازیگران غیرِ حرفه ای اش، نیروی خود را از یک هماهنگی و یگانگی میان اتفاقاتِ به ظاهر کوچک و مفاهیم ناپیدا بدست می آورد. کم و بیش همانند فیلم تونی اِردمان که سال پیش به نمایش درآمد، این فیلم نیز شدیداً هماهنگ با ساختار اقتصادی اروپا در قرن بیست و یکم است.
Jordan Cronk/Film Comment
«وسترن»، با مفاهیمی چون مفهوم مالکیت، مردانگی و بیگانه ستیزی به درستی سعی کرده بسیاری از موتیف های بصری شاخص فیلم های وسترن را در خود بگنجاند. شات های طولانی و آرام به همراه نمایش افق های گسترده که خورشید در گوشه آن نمایان است، از این قبیل است. گریزباخ با وسترن، دستور زبان رسمی و متعادلش را از طریق کهن الگوهای سینمایی و دیدگاه منحصر به فرد و در عین حال مدرنش به مقوله ژانر، به روز رسانی کرده است.
Giovanni Marchini Camia/Sight & Sound
فیلم وسترن نشان میدهد که یافتن پیچیدگی اصیل در شخصیتهای مردانه می تواند به سختیِ یافتن آن در شخصیتهای زنانهﯼ تاریخ سینما باشد. با اینکه تصویرسازی گریزباخ در «وسترن» رمانتیک است، اما او هرگز به خود اجازه نمی دهد فیلم در دام احساساتِ سطحی بیفتد.
وحید مرتضوی/ سایت شخصی (گرینگوی پير)
فیلم گریزباخ آنچنان که نامش پیشنهاد میکند یک «وسترن» است. البته نه یک وسترن به معنای آشنای کلمه. (هرچند یک اسب هم در آن نقشی کلیدی داشته باشد!) اما اگر جوهرهی هر وسترنِ خوبی، بررسیِ مواجههی فرد در برابر جمع و یا اساساً شکلگیری فردیت در تقابل دو گروهِ خودیها و غریبهها باشد، پس فیلم گریزباخ یک وسترن درخشان است.
پرویز جاهد/ سینما چشم
«وسترن»، فیلمی انسانی، شاعرانه و ملانکولیک در مورد تفاهم در دنیایی است که به شدت دچار سوء تفاهم فرهنگی، نژادی و مذهبی است. ماینهارت، به جای گذراندن وقت با همکاران آلمانی اش ترجیح می دهد در بیشه های اطراف راه رفته و اسبی وحشی را رام خود کرده و یا شبانه در کوچه های تاریک دهکده پرسه بزند و به کافه محلی برود و با مردان و زنانی که به حضور او و دوستانش بدبین اند، ارتباط برقرار کند و با آنها دوست شود. حضور گروه مهندسی در دهکده و رفتار آنها با مردم برای من یادآور «باد ما را خواهد برد» کیارستمی و نیز داستان «خروس» ابراهیم گلستان بود.
تیزر فیلم «وسترن» (Western) 2017 با زیرنویس انگلیسی