اگر «جادوگر»[1] (2015) سفری به جهانِ داستانی و جنزدهی ناتانيل هاوثورن[2] در نيوانگلند بود، «فانوس دريايی» با زبان تاریخی و منسوخ شدهاش و همچنین جزییاتِ داستانِ دریاییِ قرن نوزدهمیاش متعلق به قلمروی هرمان ملويل است. دومین فیلم رابرت اگرز کابوسی است در دلِ امواج خروشانِ دریا و صخرههای خاکستری که سر و صدای مرغانِ نوروزیاش خبر از شومی موقعیتی میدهند که سالها پیش پرندگانِ هیچکاک پیامآور آن بودند. داستانی دوزخی دربارهی دو نگهبانِ برج فانوس دريايی – توماس ويكِ پخته و كارآزموده با بازی بینظیر ويلم دفو و افريم (توماس) وينسلوی خام و تازهوارد با بازی رابرت پتينسون – در نيوانگلندِ قرن نوزدهم و در جزيرهای دورافتاده در اقيانوس اطلس. فيلمی که به لحاظ زیباییشناختی آشکارا و آگاهانه دِمُده است (متعلق به زیباشناسیِ اکسپرسیونیستی و سینمای صامت حتی در نسبت ابعادِ تصویرِ مشابه با «طلوع» مورنائو) با فیلمنامهای پر از ديالوگهایِ استعاری به زبان انگليسی باستانی که از منابعی مثل رمانهای دریایی ملويل به خصوص «موبی دیک» و همچنین يادداشتهای روزانهی نگهبانان برجهای فانوس درياييِ قرن نوزدهم استخراج شده است. با فضايی آكنده از احساس خفگی و اندوه و البته تعلیق که تهديدی از جنس دريا دارد. با جنونی در به تصوير كشيدنِ دو شخصيت اصلی كه در تلاشند تا ضمن غلبه بر تهديدِ قريبالوقوع برخاسته از حسِ مالکیت، نیاز، بیاعتمادی و خشمی كه به هيچكدامشان رحم نخواهد كرد، وظايف مربوط به شغل خود را همچون یک آیینِ سفت و سختِ مذهبی به انجام برسانند.
در فیلم، فعل و انفعال ميان دو شخصیتِ مرد به تدريج حول یک معما و مکگافین شكل میگيرد- اینکه چه چيزی در بالای برج فانوس ميتواند باشد كه از آنِ توماس است و فقط اوست که حق دارد وارد آن قلمرو شود- که به سان تنشی اديپوسی بين جوانِ تازهکار در برابر فیگورِ پدر نمایش داده میشود. دفو با چهرهای زمخت، محاسنی بلند همچون پوزئیدون (خدای دریاها) و البته با طریقهی صحبت کردنش، بهترين بازنمايی از یک شخصيت مبهم و نمادینِ اسطورهای و همچنین كليشهای از يك اقتدارگرای كهنهكار (پدر) را در معرض ديد بيننده قرار میدهد. البته طراحیِ چهرهی دو شخصیتِ اصلی را میتوان برگرفته از نقاشی «دو ملوان» آلبرت ادلفلت[3] هم دانست. در ادامه طمع افريم (پتینسون) برای يافتن آن «چيز» است که ما و توماس پیر (دفو) را در مسیر مصيبتی قرار میدهد كه از همان ابتدا مرغان دریایی خبرش را داده بودند. با ورود پری دريايی، پیدا شدنِ مُردهی یک چشم در زیر آب و در نهایت شاخهایی كه روی سرِ توماسِ پیر میبینیم نقطهی اتصال فیلم به نوشتههای لاوكرافت[4] و ساب ژانرِ وحشت لاوکرافتی نیز برقرار میشود و به این ترتیب فیلم دائماً معنایی متفاوت را جعل میکند تا بتواند مخاطبِ ناآگاهش را همگام با وینسلو به بالای آن برج و مشاهدهی آن «چیز» ازلی ابدی برساند. اما آنچه در كنار نقشآفرينیِ بازيگران و فیلمنامهی پیچیدهی اگرز، اين کابوسِ دریایی را تکمیل میکند، سبك مبتکرانهی فيلم است؛ ابتكار عملی که نه فقط در فيلمبرداری و طراحي صحنه، بلكه در صدابرداری و نيز موسيقیِ دوزخی مارك كوروِن نيز يافت ميشود كه تركيب جادويی آن با غرش شیپور اعلام خطر مه گرفتگی، هم نحس و هم به غایت مرگبار است. رنگ نماهایی كه جارين بلاشكه، مدير فيلمبرداریِ اگرز ثبت کرده، اغلب دارای پسزمینهای از سايهرنگهای جوهری، زغالی و گچیِ توامان است كه رنگ سياهقلمهای «گوستاو دوره»[5] در «منظومهی دريانورد كهن» اثر ساموئل کولریج را به یاد میآورد.
اینگونه است که «فانوس دريايی» موفق میشود از دلِ افسانهها و اسطورههای یونانی و داستانهای دریایی و کشکولی از هنر قرن نوزدهمی و زیباشناسی سینمای صامت، با نوار بیپايانی از تصاوير شوم، سقوطِ وهمانگیز دو شخصیتِ خود در جادهی بیانتهای جنون را با جزئيات فراوان به نمايش بگذارد و اين ادعا که اگرزِ سی و شش ساله يكی از خاصترين و جسورترين كارگردانانِ حال حاضر سینمای مستقل آمریکاست را بیش از پیش تایید کند.
فانوس دریایی
The Lighthouse
کارگردان: رابرت اگرز
فیلمنامه: رابرت اگرز، مکس اگرز
بازیگران: ویلم دفو، رابرت پتینسون…
مدت زمان فیلم: 109 دقیقه
سال اکران: 2019
[1] The Witch
[2] Nathaniel Hawthorne
[3] Albert Edelfelt
[4] H.P. Lovecraft
[5] Gustave Doré